پارسال نویان بخاطر سلولیت (عفونت بافت پوست) واکسن دو ماهگی ب.ستری شد.
خیلی حالم بد بود
هنوزم یادآوریش حالم رو بد میکنه...
خیلی چیز پیچیده ای نبود
ولی هر دوست و آشنایی که زنگ میزد می پرسید چی شده ؟
براش کمپرس گرم و سرد گذاشتی ؟
دستمال آلوده نبوده ؟
انگاری چنگ میزدن به قلبم .
این پرسیدن های مدام اذیتم می‌کرد تا جایی که همسرم گفت جواب تلفن شون رو دیگه نده ...
توضیح دادنش برای منی که تا چهارماهگی نویان تو هپروت بودم سخت بود ، اصلا می دونی آدم انتظار یه چیزایی رو نداره درست می افته وسط زندگی...
توضیح دادن یه سری مسائل تو حال ناخوشایند خیلی سخته..
اما تو همه اون روزا یه دوستی دارم که فقط زنگ میزد حال نویان رو می پرسید و دلداری میداد
با گریه میگفتم فاطمه نکنه من خطایی کردم اینجوری شده خندید گفت نه بابا عوارض واکسنه خودتو اذیت نکن چقدر وجودش برام دلگرم کننده بود ، اصلا زنگ میزد لبم باز می‌شد به خنده ...
اگر دوستی بیماره
خودش ، بچه ش یا عزیزش از این دلگرم کننده ها باشیم ....
اخ می چسبه ....

تصویر
۱۶ پاسخ

اومدم بگم یاد فائزه افتادم
دیدم بقیه گفتن...
طرف گفته اتفاقات دلخراش افتاده برای بچه م که ازگفتنش هم شرمنده م
اومدن میگن بگو جی شده
نمیگی تاپیک نذار!!!
کسی م جیزی بگه میگن توکاسه داغتراز آشی...

یه مسئله برای اطلاع مادرها اگر تو خانواده نزدیک سابقه تشنج یا تشنج با تب بالا داشته باشید واکسن به صورت تفکیک میزنن یا سیاه سرفه تزریق نمیکنن چون تب بالا داره و کسی که زمینه تشنج داره تشدید میکنه به بهداشت یا دکتر اطلاع بدید به صورت جداگانه تزریق میشه من اون مادر نمیشناسم ولی به احتمال زیاد همین موضوع بوده.

چقدر قشنگ گفتی

آره یاد خودم افتادم از روز ۴ ام بستری شد بخاطر عفونت تماسی
هرکی زنگ میزد یچیزی میگفت از دوروز بعدش جواب هیچکس و ندادم
۱۴ روز بستری بودیم داغون شدم با بخیه هام
بیمارستانم دولتی بود ی آب گرم نبود تو بخشمون با آب یخ میرفتم تو سرمای بهمن ماه بخیه هامو میشستم هووف چ سخت

الهی بگردم برای دلت
خیلی سخته
تو اون شرایط آدم حالش بده بعضیا بدتر با روحو روانت بازی میکنن ‌

گل گفتی

آره دقیقا... حق تا ابد

عزیزدلممم
چقدر درکت میکنم
چقدر این سوالها اذیت کننده ست میفهم..

دوست خوب نعمته❤️


ای خدااااا نویان قشنگمو ببین 😍

اوف عکسشو بخورمت
منم تازه از چهارماهگی به بعد فهمیدم بچه چیه حالا من خواهرام دورم بودن کمک می کردن دیگه ازدوماهگی به بعد همسرم خودش پسرمو حموم می‌برد بیشتر خودش قطره و شیر خشک می داد تایمی که خونه بود از این ور کولیکهای وحشتناک تا دو ماهگی واقعا سخت بود دیگه از چهار ماهگی به بعد اوکی شدم کم کم

یاد مادر عماد جان افتادم.
کاش میشد بعضی پست ها و تاپیک ها،برای همه مادرها ارسال بشه تا حتما ببینن و درک کن. تا یاد بگیرن نمک روی زخم نباشن.

آره چقد نیاز همچین دوستایی الان

از این روزای سخت هرکس به یه شکلی داشته
میگذره ولی فقط ما مامانا جون از جونمون میره

آخ قلبم برا عکسش 😍

طبیعی بودی یا سز ک هپروت بودی

عاخخخخ گفتیییی

یاد مامان عماد افتادم هی براش کامنت میذارن بیا توضیح بده چیشده!!! اخه چی بگه بنده خدا
یکی‌که براش نوشته بود بگو چیشده مواظب بچهامون باشیم😑

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
سلام سلام مامانای عزیز
یه چیز کوچیک بگم
این روزا تو گهواره می بینم که خیلی ها میان میگن من بچه م تنبیه کردم مثلا عصبی بودم یا ظرف می شستم اومده نق میزنه بغلم کن ( سرش داد زدم ، با پاهام هولش دادم ، فشارش دادم و ....) بعد جالبه خیلی از مادرهای گهواره در صحنه حاضر مثلا میان دلداری میدن بابا ما هم انسانیم رباط که نیستیم 😏
خدایی خودت رو انسان می دونی 🤔
چطوری در برابر بچه ای که زورش بهت نمیرسه نمی تونی خشمت رو‌ کنترل کنی خودت رو آدم‌ حساب میکنی ؟
من خودم خیلی آستانه تحملم کمه گواه حرفم فقط اطرافیانم هستن ...
جوری که باردار بودم همش میگفتم خدایا بهم یه صبری بده که یوقت خدای نکرده تحملم کم بشه به بچه م آسیب بزنم ، نویان از اون بچه هاس که تمام آیتم های رشد تکاملی و پسرفت و .... رو باهم داشته 🤣
دو روزه از خواب با گریه پامیشه تا خود شب فقط بی قراری میکنه منم هی گلاب و هل و زعفرون و دمنوش ارامبخش میخورم 😆می دونم دندونش داره در میاد و بلد نیست دردش رو بگه الهی بمیرم براش 😭
خدا شاهده همسرم از این همه صبر من در تعجبه 😆
بعضی وقتا عصبی میشم خسته میشم با همسرمم هم بحث میکنم ولی روی پسرم خالی نمی کنم فقط میرم تو اتاق اگر خشم داشته باشم یه دونه به خودم میزنم یکم هم گریه میکنم و میگم نویان جز من کسی رو نداره ....
مادر گرامی الان میگیری هی بچه ت رو میزنی فردا بزرگ بشه تو رو میزنه یادت باشه بچه های الان حرمت نمی شناسن ...
مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۶ ماهگی
آره امسال بدترین سال تولدم بود غمگین بی روح مضطرب امیدوار ادامه دهنده و ادامه دهنده ، راستش بچم خرداد ماه ۸ ماهه که بود می‌خندید میخواست به پهلو برگرده تلاشش رو میدیدم شیر که میخورد بعدسیر میشد بلند میکردم بگیرم بغلم می‌خندید به نشانه خوشحالی که سیر شده اینقدر باهوش بود الآنم باهوشه قشنگ به صداهای ما عکس والعمل نشون میدادمیخندید حرف میزد به زبون خودش زرنگ وتیز بود فقط گردن نمی‌گرفت حرکت نمی‌داد تنبل بود ولی مرداد به کلی پسرم انگار شده بود یه تیکه گوشت بی حس انکار یه عروسک خوابیده بود فقط فرقش با عروسک این بود که نفس می‌کشید فقط حتی گریه هم نمی‌کرد اون مرداد ماه لعنتی برام با گریه وناراحتی گذشت و من شب و روز گریه میکردم غصه می خوردم هزارتا فکر بد میومد تو ذهنم که نکنه فیلم بچه ای که تو اینستاگرام دیدم فلج مغزی بود پسرمنم فلج مغزی باشه همش فکرای بد مرور میشد تو ذهنم . آخه بچه ای که خرداد ماه می‌خندید زرنگ بود حرف می‌زدی با زبون خودش جواب میداد به پهلو تلاش میکرد برگرده چیشد تو این فاصله یک ماهه که کلا ازاین رو به اون رو شد بچه ...
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱۴ ماهگی
یکی از شاگردام از کلاس جفتی اومده کلاسم. مادرش با همکارم بحثش شده کلاس دخترش رو عوض کرده.
حالا که رفتارها و حرکات این بچه رو می بینم تازه فهمیدم چه شکری خوردم این بچه رو به کلاسم راه دادم. به معنای واقعی کلمه دیوونه ام کرده از بس حرکاتش نرمال و طبیعی نیست.
خود به خود برای خودش دست می زنه. همه رو ساکت می شونم درس می دم این بلند می شه یهو می‌ره اونور کلاس. الکی برای خودش قر می ده. اصلا نمی تونه حتی چند دقیقه تمرکز کنه و به درس گوش بده. مدام در حال وول خوردنه
نصف وقت و انرژی منو سر کلاس گرفته. درسش هم خیلی ضعیف. هرچی منو مادرش برایش وقت می ذاریم یاد نمی گیره.احساس می کنم یه اوتیسم خیلی خفیف یا بیش فعالی یا اختلال نقص توجهی چیزی داره. ارجاعش دادیم مرکز مشاوره تایید کردن اختلال شدید یادگیری داره ولی در مورد بیماری چیزی نگفتن.
واقعاً برام تجربه شد دیگه تا عمر دارم وسط سال کسی رو راه ندم کلاسم. هرکس وسط سال اومده جابه جا کرده بچه اش یه مشکلی داشته