تقریبا دو هفته اس دخترم راه افتاده. وقتی به راه رفتنش نگا می کنم خیلی لذت می برم. قند تو دلم آب میشه. هی می گم خدایا شکرت که شیرینی داشتن فرزند رو بهم چشوندی.
هی با ذوق و شوق قدم های زیادی رو می ره بعد تالاپی می افته زمین. ولی دوباره بلند میشه و ادامه می ده. مقصدشم که همیشه جاییه که من هستم.

بعد فکر کردم...
به اینکه می گن عشق مادرانه ما تجلی از عشق خداوند به بنده اش هست. اصلا هروقت می خوان عشق خدا به بنده اش رو مثال بزنن از عشق مادر به فرزندش می گن. از اینکه یه مادر با وجود اذیتای بچه اش هیچ وقت ناراحت نمیشه. صبر می کنه مدارا می کنه منتظر می مونه تا بچه اشتباهشو بذاره کنار. مدارا می کنه با همه سختی ها و تندی ها. چون بچه اشو می شناسه.

خدایا وقتی به فاطمه نگاه کردم دیدم منم توی زندگیم بارها قدم به قدم اومدم سمتت اما باز خوردم زمین.
فاطمه ی من وقتی می خوره زمین دست از تلاش برنمی داره بازم بلند میشه. اما من وقتی خوردم زمین ناشکری کردم قهر کردم؛ وایستادم و حتی یه جاهایی برگشتم به عقب....
اما تو بازم صبر کردی. بازم مثل یه مادر که به بچه اش می گه بیا منتظرم بیا به سمت من... منو دعوت کردی بارها بارها.

خدایا میشه کمکم کنی وقتی زمین خوردم ناامید نشم. میشه کمکم کنی مثل فاطمه که عشق منو حس می کنه و میاد سمتم؛ منم عشقتو بیشتر و بیشتر درک کنم؛ حجاب ها از جلوی چشمم برداشته بشه؛ تاریکی های قلبم با نور وجودت بیشتر و بیشتر بشه تا بتونم قدم های بیشتری به سمتت بردارم.
خدایا میشه کمکم کنی مثل دخترم همیشه مقصدم مشخص باشه. به سمت تو و به سمت کسایی که دوس داری...

ادامه 👇👇👇

۱۱ پاسخ

ادامه:

خدایا دلم می خواد انقدر تاتی تاتی کنم به سمتت تا یاد بگیرم چه جوری بدوام سمتت. کمکم کن توی این تاتی تاتی کردن اگه خوردم زمین دوباره قوی تر بلند شم. وقتی خوردم زمین ناامید نشم و بفهمم ضعفم کجا بوده.

خدای خوب و مهربونم. الان که به مهمونیت دعوتم کردی به من و همه مامانای دنیا کمک کن به تو نزدیک تر بشیم. به کسایی که جلوه ای از تو هستن. کمکم کن امام زمانمو بهتر بشناسم و محبتم بهشون بیشتر بشه.

و کمکم کن ازین مهمونی پاک بیام بیرون. مثل فاطمه دخترم که هنوز معصومه. حسرت ۳۰ سال عمری که به دور از تو گذشت توی دلم مونده. حسرت کارهایی که نکردم و اشتباهاتم... اما تو می بخشی مگه نه؟ تازه از همه ی ما مادرا خیلی خیلی بخشنده تر هستی. منو ببخش و بذار جبران کنم. منو و ببخش و تقدیرمو این ماه جور دیگه ای بنویس. تقدیری با عشق خالصانه به تو و بنده های تو... آمین...

چه متن قشنگی....چقدر به دل میشینه

چقدر قشنگ نوشتی🥺🥺ممنون از حس خوبی که دادی

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
با تک تک جملاتت اشک ریختم
خیلی خیلی نیاز داشتم ب همچین مناجاتی با خدا😭😭😭😭😭😭

همینه میگن هر دعایی کنی خدا مستجاب میکنه فقط به فرشته ها میگه فعلا بین زمین و آسمون نگه دارید
بنده م بیشتر باهام حرف بزنه ولی ماها بعد نمازمون زودی فرار میکنیم انگار
ولی نمیدونیم خدا چقدر منتظره ک باز این بنده گنه کارش باهاش حرف بزنه

چقدر آرامش داشت
چقدر قشنگ تفسیر کردی
چقدر برعکس من بود

الهی آمین ..

انشالا عزیزم

آمین آمین آمین 💓

خیلی خوب نوشتی 👏

عالی بود

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۳ ماهگی
سلام مامانای گل. امروز داشتم با دوستام که بچه های همسن داریم در مورد چالشایی که با بچه هامون داریم صحبت می کردم و این متنو براشون نوشتم. اینجا هم می فرستم شاید بتونه بهتون کمک کنه.

همه ما وقتی مادر میشیم غصه هامون چند برابر میشه. همیشه اینجا از چالشای مختلفی که مامانا با بچه هاشون دارن می خونم. می دونم چه قدر مریضی بچه غذا نخوردن بچه و مشکلات دیگه ناراحتمون می کنه
اما مطمئنم همش می گذره. و حتی یک ذره هم شک ندارم که در آینده ای نزدیک این مشکلاتی که الان دارین کمرنگ تر میشن. مثلا بچه هامون غذا می خورن خوابشون بهتر میشه و غیره.
اما از اون ورم می دونم باز مشکلات دیگه اضافه میشه.
اصلا پروسه مادری همینه. همش چالش و دغدغه هست. هیچ وقت تموم نمیشه.

برای همین می خوام بگم اگه براتون مقدوره هر از گاهی به ذهنتون استراحت بدید و رها کنید هرچی که هست‌. اگه تونستید کمتر غصه بخورید. بخدا ما خانوما مگه چه قدر توان جسمی روحی داریم که نشخوار فکری هم بهش اضافه بشه. مهم اینه شما تلاشتونو می کنین و پیش خدا شرمنده نیستین که مادری نکردین. من دارم هر روز توی تاپیکا می بینم چه قدر تلاش می کنید و همین مهمه واقعا. اگه تلاشتون‌ جواب نداد دیگه ولش کنید. چون اون بچه هم خودش باید در مسیر رشدش کم کم با همه چیز کنار بیاد و یاد بگیره. اون دغدغه هایی که ما داریم رو تا حدی می فهمه اما تا حد زیادی رو خودش باید تجربه کنه و اصلا خودش نیازای خودشو درک کنه و یاد بگیره چه طوری و در چه زمانی به این نیازاش پاسخ بده نه اینکه طبق میل ما رفتار کنه.
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱۵ ماهگی
یکی از شاگردام از کلاس جفتی اومده کلاسم. مادرش با همکارم بحثش شده کلاس دخترش رو عوض کرده.
حالا که رفتارها و حرکات این بچه رو می بینم تازه فهمیدم چه شکری خوردم این بچه رو به کلاسم راه دادم. به معنای واقعی کلمه دیوونه ام کرده از بس حرکاتش نرمال و طبیعی نیست.
خود به خود برای خودش دست می زنه. همه رو ساکت می شونم درس می دم این بلند می شه یهو می‌ره اونور کلاس. الکی برای خودش قر می ده. اصلا نمی تونه حتی چند دقیقه تمرکز کنه و به درس گوش بده. مدام در حال وول خوردنه
نصف وقت و انرژی منو سر کلاس گرفته. درسش هم خیلی ضعیف. هرچی منو مادرش برایش وقت می ذاریم یاد نمی گیره.احساس می کنم یه اوتیسم خیلی خفیف یا بیش فعالی یا اختلال نقص توجهی چیزی داره. ارجاعش دادیم مرکز مشاوره تایید کردن اختلال شدید یادگیری داره ولی در مورد بیماری چیزی نگفتن.
واقعاً برام تجربه شد دیگه تا عمر دارم وسط سال کسی رو راه ندم کلاسم. هرکس وسط سال اومده جابه جا کرده بچه اش یه مشکلی داشته
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۳ ماهگی
سلام دخترا. امیدوارم حالتون خوب باشه.
می خواستم شرایط خودمو در روزه داری توصیف کنم ببینم کسی از شما این شرایطو داشته و تصمیمش چی بوده؟

راستش من دیروز روزه گرفتم ولی از ساعت ۱۱ سردرد شدم و ساعت ۲ سردرد شدید بودم. سردم شده بود. انگستای پام یخ کرده بود. ضعف داشتم و دلم می خواست دراز بکشم یه چندباری فقط به خاطر بچه بلند شدم یه کارایی انجام دادم. در نهایت ساعت ۲ و نیم افطار کردم. یه ذره ذره غذا خوردم چون معدم یه جو ی بود نمی تونستم یه دفه غذا بخورم در نتیجه توی وعده های کن افطار کردم تا قند خونم بیاد بالا. و ساعتای ۶-۷ دیگه سردردم به مرور خوب شد.

و اما دیشب.
دیشب آخر شب غذا خوردم. یه معجون از سرمام و شیر و عسل و موز هم درست کردم خوردم. سحری هم مفصل غذا خوردم. دوباره امروز روزه گرفتم. نسبت به دیروز یکم بهتر بودم. اما امروز بازم از ساعت ۱ سردردم شروع شد تا ساعت ۴ که بیشتر شد و به توصیه همسرم روزه مو باز کردم.

خیلی غصه دارم که ۲ ساعت مونده به اذون روزه مو باز کردم ولی خب می دونستم تا افطار بدتر میشم. عذاب وجدان دارم که آیا بقیه هم با این شرایط روزه می گیرن یا نه. پارسالم روزه هامو نگرفتم و حتی قضاشو نگرفتم متاسفانه که خیلی هم از دست خودم ناراحتم. ولی امسالم این دو روز اول نتونستم. فعلا از آی بانو می خوام کاچی سفارش بدم ببینم آیا اون طوری می تونم خودمو تقویت کنم‌

راستی دخترم شیر خودمو می خوره. صبحانه دیروز و امروز مفصل و در چند وعده خورد. اما ناهار هرچی تلاش کردم نخورد و از ناهار به بعد تقریبا فقط شیر خودمو خورد. کلا اینطوری بگم که دخترم غذاخوره ولی وعده های شیرش هم سرجاشه. ینی وقتی شیر بخواد من هرچی بدم دهنش قبول نمی کنه. در روز هم تا اذان مغرب حداقل حداقل ۶ وعده شیر می خوره.