سلام مامانای گل. امروز داشتم با دوستام که بچه های همسن داریم در مورد چالشایی که با بچه هامون داریم صحبت می کردم و این متنو براشون نوشتم. اینجا هم می فرستم شاید بتونه بهتون کمک کنه.

همه ما وقتی مادر میشیم غصه هامون چند برابر میشه. همیشه اینجا از چالشای مختلفی که مامانا با بچه هاشون دارن می خونم. می دونم چه قدر مریضی بچه غذا نخوردن بچه و مشکلات دیگه ناراحتمون می کنه
اما مطمئنم همش می گذره. و حتی یک ذره هم شک ندارم که در آینده ای نزدیک این مشکلاتی که الان دارین کمرنگ تر میشن. مثلا بچه هامون غذا می خورن خوابشون بهتر میشه و غیره.
اما از اون ورم می دونم باز مشکلات دیگه اضافه میشه.
اصلا پروسه مادری همینه. همش چالش و دغدغه هست. هیچ وقت تموم نمیشه.

برای همین می خوام بگم اگه براتون مقدوره هر از گاهی به ذهنتون استراحت بدید و رها کنید هرچی که هست‌. اگه تونستید کمتر غصه بخورید. بخدا ما خانوما مگه چه قدر توان جسمی روحی داریم که نشخوار فکری هم بهش اضافه بشه. مهم اینه شما تلاشتونو می کنین و پیش خدا شرمنده نیستین که مادری نکردین. من دارم هر روز توی تاپیکا می بینم چه قدر تلاش می کنید و همین مهمه واقعا. اگه تلاشتون‌ جواب نداد دیگه ولش کنید. چون اون بچه هم خودش باید در مسیر رشدش کم کم با همه چیز کنار بیاد و یاد بگیره. اون دغدغه هایی که ما داریم رو تا حدی می فهمه اما تا حد زیادی رو خودش باید تجربه کنه و اصلا خودش نیازای خودشو درک کنه و یاد بگیره چه طوری و در چه زمانی به این نیازاش پاسخ بده نه اینکه طبق میل ما رفتار کنه.

۵ پاسخ

ادامه:

و اگه تونستید از یه زاویه دیگه به موضوع نگا کنید. مثلا درسته نق می زنن اما همینکه تنشون سلامتن و دارن ورجه وورجه می کنن و جیغ می زنن شکر واقعا. دیدین روزایی که مریض و بی حال یه گوشه می افتن چه قدر به خودمون می گیم کاش غذا نخوره جیغ بزنه اما مریض نباشه؟

اینا رو نگفتم سرزنشتون کنم بخدا.
حتی شاید من نتونم درکتون کنم کامل. چون هر بچه ای با بچه دیگه فرق می کنه. ممکنه منم اگه بودم یه جاهایی کاسه صبرم لبریز می شد. و حق هم داریم. بلاخره ما هم انسانیم. یه جاهایی از توان و تحملمون خارجه

فقط خواهشم اینه هر از گاهی رها کنید و از دور وایستید به خودتون به بچه و به مشکلات نگا کنید. این رها کردن و از دور نگا کردن حداقل اون بار ذهنی نشخوار فکری رو‌ کمتر می کنه.

چقدر به همچین‌ متنی نیاز داشتم، ممنونم

چقدر به موقع بود
🥺

افرین خیلی خوب بود منم گاهی وقتا میزنم بیخیالی

عالی بود👌

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۵ ماهگی
تقریبا دو هفته اس دخترم راه افتاده. وقتی به راه رفتنش نگا می کنم خیلی لذت می برم. قند تو دلم آب میشه. هی می گم خدایا شکرت که شیرینی داشتن فرزند رو بهم چشوندی.
هی با ذوق و شوق قدم های زیادی رو می ره بعد تالاپی می افته زمین. ولی دوباره بلند میشه و ادامه می ده. مقصدشم که همیشه جاییه که من هستم.

بعد فکر کردم...
به اینکه می گن عشق مادرانه ما تجلی از عشق خداوند به بنده اش هست. اصلا هروقت می خوان عشق خدا به بنده اش رو مثال بزنن از عشق مادر به فرزندش می گن. از اینکه یه مادر با وجود اذیتای بچه اش هیچ وقت ناراحت نمیشه. صبر می کنه مدارا می کنه منتظر می مونه تا بچه اشتباهشو بذاره کنار. مدارا می کنه با همه سختی ها و تندی ها. چون بچه اشو می شناسه.

خدایا وقتی به فاطمه نگاه کردم دیدم منم توی زندگیم بارها قدم به قدم اومدم سمتت اما باز خوردم زمین.
فاطمه ی من وقتی می خوره زمین دست از تلاش برنمی داره بازم بلند میشه. اما من وقتی خوردم زمین ناشکری کردم قهر کردم؛ وایستادم و حتی یه جاهایی برگشتم به عقب....
اما تو بازم صبر کردی. بازم مثل یه مادر که به بچه اش می گه بیا منتظرم بیا به سمت من... منو دعوت کردی بارها بارها.

خدایا میشه کمکم کنی وقتی زمین خوردم ناامید نشم. میشه کمکم کنی مثل فاطمه که عشق منو حس می کنه و میاد سمتم؛ منم عشقتو بیشتر و بیشتر درک کنم؛ حجاب ها از جلوی چشمم برداشته بشه؛ تاریکی های قلبم با نور وجودت بیشتر و بیشتر بشه تا بتونم قدم های بیشتری به سمتت بردارم.
خدایا میشه کمکم کنی مثل دخترم همیشه مقصدم مشخص باشه. به سمت تو و به سمت کسایی که دوس داری...

ادامه 👇👇👇
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۵ ماهگی
زمانی که فرزندانمان کوچک اند، نسبت به رفتار های اشتباه آنها صبرمان بیشتر است و در کنار خنده هایش، اشک هایش را هم تاب می آوریم،
در کنار تمیزی و عطر و بویش، کثیفی و بوی تعفن کهنه یا پوشکش را تحمل می کنیم و در کنار سلامت و شادابی اش، بر بیماری و ناخوشی او صبر می نماییم و...

اما وقتی بزرگ تر می شود، به جای اینکه صبرمان بیشتر شود برعکس اندک میشود و دیگر آن ها را بر نمی تابیم.
وقتی مرتکب اشتباه می شوند با تندی به آن ها می تازیم و سرزنش و توبیخشان می کنیم، در حالی که وقتی کوچک بودند و روی لباسمان خرابکاری می کردند در عین ناراحتی می خندیدیم و بعد از تمیز کردنش، لپش را محکم بوسیده و نوازشش می کردیم.

چرا با بزرگ شدن آن ها صبر ما کمتر می شود؟ علت آن است که وقتی کوچک اند تقریبا همه ی اشتباهات آن ها را غیر عمد و سهوی می دانیم و مقصر قلمدادشان نمی کنیم، ولی از سنی که زبان باز می کنند کم کم بیشتر اشتباهاتشان را عمدی و اختیاری می دانیم و زمانی که به نوجوانی می رسند، تمام رفتار هایشان را برنامه ریزی شده و عمدی تلقی میکنیم و بر آن ها برچسب توطئه گر و حیله گر می زنیم.
خطای ما در این است که رشد عقل را در فرزندانمان دلیل بر این می دانیم که آن ها نباید خطایی مرتکب شوند و مانند فرشته ها پاک و بی عیب باشند

قاب امروز
اولین های دخترم رو تو یه جعبه خوشگل نگه میدارم
اولین کلاه اولین دستکش اولین پستونک اولین کفش اولین شمع تولد
نه که وقتی بزرگ شد بفهمه چه قدری بوده و چه قدر واسش زحمت کشیدم ، که زحمتی نبوده ، مادری بوده
واسه اینکه بفهمه خالق مهربون از وقتی کوچولو بوده تا اون موقع که خانوم جوونی شده همیشه هواشو داشته ، پس از این به بعدم داره 🌈☘️💚☺️♥️
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۵ ماهگی
سلام دخترا. امیدوارم حالتون خوب باشه.
می خواستم شرایط خودمو در روزه داری توصیف کنم ببینم کسی از شما این شرایطو داشته و تصمیمش چی بوده؟

راستش من دیروز روزه گرفتم ولی از ساعت ۱۱ سردرد شدم و ساعت ۲ سردرد شدید بودم. سردم شده بود. انگستای پام یخ کرده بود. ضعف داشتم و دلم می خواست دراز بکشم یه چندباری فقط به خاطر بچه بلند شدم یه کارایی انجام دادم. در نهایت ساعت ۲ و نیم افطار کردم. یه ذره ذره غذا خوردم چون معدم یه جو ی بود نمی تونستم یه دفه غذا بخورم در نتیجه توی وعده های کن افطار کردم تا قند خونم بیاد بالا. و ساعتای ۶-۷ دیگه سردردم به مرور خوب شد.

و اما دیشب.
دیشب آخر شب غذا خوردم. یه معجون از سرمام و شیر و عسل و موز هم درست کردم خوردم. سحری هم مفصل غذا خوردم. دوباره امروز روزه گرفتم. نسبت به دیروز یکم بهتر بودم. اما امروز بازم از ساعت ۱ سردردم شروع شد تا ساعت ۴ که بیشتر شد و به توصیه همسرم روزه مو باز کردم.

خیلی غصه دارم که ۲ ساعت مونده به اذون روزه مو باز کردم ولی خب می دونستم تا افطار بدتر میشم. عذاب وجدان دارم که آیا بقیه هم با این شرایط روزه می گیرن یا نه. پارسالم روزه هامو نگرفتم و حتی قضاشو نگرفتم متاسفانه که خیلی هم از دست خودم ناراحتم. ولی امسالم این دو روز اول نتونستم. فعلا از آی بانو می خوام کاچی سفارش بدم ببینم آیا اون طوری می تونم خودمو تقویت کنم‌

راستی دخترم شیر خودمو می خوره. صبحانه دیروز و امروز مفصل و در چند وعده خورد. اما ناهار هرچی تلاش کردم نخورد و از ناهار به بعد تقریبا فقط شیر خودمو خورد. کلا اینطوری بگم که دخترم غذاخوره ولی وعده های شیرش هم سرجاشه. ینی وقتی شیر بخواد من هرچی بدم دهنش قبول نمی کنه. در روز هم تا اذان مغرب حداقل حداقل ۶ وعده شیر می خوره.