۶ پاسخ

بچه همینه دیگ کم نیاز حالا سختی ها مونده بچه تا اذیت نکن بزرگ سه ک ن اسم ت مادر ن اسم اون بچه ت توقع داری بخور بخواب گریه نکنه نمیشه ک هیچ گریه بی دلیل نیس ببین چه دل درد گوش درد احتمالا. اره دندون در میاره

عزیزم بچه ها همینن دیگه
گناهی ندارن که نمیتونن فعلا بگن کجاشون درد میکنه

من ۲شب خوب نخوابیدم
هر ۱ساعت پسرم بیدار میشه با گریه
نمیدونم چشه
از دندون
چیه
بدنش داغه
اشتهاش کم شده...

دندون درد داره استامینوفن بده آب رو اتیشه

دختر منم سه ساعته داره گریه میکنه هیچییییی ارومش نمیکنه

شاید دلپیچه داره یا دل درد ی خورده شکمش ماساژ بده ببین اروم نمیشه

عزیزم بچه همینه دیگ اذیت داره اما در کنارش کارهایی انجام میده گاهی اوقات خستگیت در میره و لبخند به لبت میاره منم شهر غریبم و هیچ کسی دورم نیست جز همسرم خودتو قوی بگیر از پسش برمیای

سوال های مرتبط

مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۳ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۵ ماهگی
سلام مامانای گل. امروز داشتم با دوستام که بچه های همسن داریم در مورد چالشایی که با بچه هامون داریم صحبت می کردم و این متنو براشون نوشتم. اینجا هم می فرستم شاید بتونه بهتون کمک کنه.

همه ما وقتی مادر میشیم غصه هامون چند برابر میشه. همیشه اینجا از چالشای مختلفی که مامانا با بچه هاشون دارن می خونم. می دونم چه قدر مریضی بچه غذا نخوردن بچه و مشکلات دیگه ناراحتمون می کنه
اما مطمئنم همش می گذره. و حتی یک ذره هم شک ندارم که در آینده ای نزدیک این مشکلاتی که الان دارین کمرنگ تر میشن. مثلا بچه هامون غذا می خورن خوابشون بهتر میشه و غیره.
اما از اون ورم می دونم باز مشکلات دیگه اضافه میشه.
اصلا پروسه مادری همینه. همش چالش و دغدغه هست. هیچ وقت تموم نمیشه.

برای همین می خوام بگم اگه براتون مقدوره هر از گاهی به ذهنتون استراحت بدید و رها کنید هرچی که هست‌. اگه تونستید کمتر غصه بخورید. بخدا ما خانوما مگه چه قدر توان جسمی روحی داریم که نشخوار فکری هم بهش اضافه بشه. مهم اینه شما تلاشتونو می کنین و پیش خدا شرمنده نیستین که مادری نکردین. من دارم هر روز توی تاپیکا می بینم چه قدر تلاش می کنید و همین مهمه واقعا. اگه تلاشتون‌ جواب نداد دیگه ولش کنید. چون اون بچه هم خودش باید در مسیر رشدش کم کم با همه چیز کنار بیاد و یاد بگیره. اون دغدغه هایی که ما داریم رو تا حدی می فهمه اما تا حد زیادی رو خودش باید تجربه کنه و اصلا خودش نیازای خودشو درک کنه و یاد بگیره چه طوری و در چه زمانی به این نیازاش پاسخ بده نه اینکه طبق میل ما رفتار کنه.
مامان هامین مامان هامین ۱۴ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩