سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩

۱۴ پاسخ

بحث علاقه نیست عزیزم. چون مدام پیش خودته یه فرد جدیدی رو میبینه میخواد با اون ارتباط بگیره.
خودت نگاه کن از قدیم هم میگفتن مادرا که بچه فقط وقتی مشکل داره یاد مادر میوفته، پی پی کرده باشه، گرسنه باشه یا خوابش بیاد میاد بغل مادر. چون مادر نقطه امن بچس.
با این فکرا خودتو درگیر نکن.

نه عزیزم اینطور نیست
چون باباش رو‌نمیبینه دلش تنگ میشه
بابا رو برای بغل و بازی میخواد ولی تورو حامی خودش میدونه
شوهرت یک روز بمونه خونه میبینه که بعد یک ساعت بازی باهاش وقتی خوابش بیاد وقتی گشنه باشه یا هر چیزی که نیاز به ارامش داره تورو میخواد
دختر من خالش رو‌میبینه دگ منو نمیشناسه
وقتی میره اتاق خالش منو بیرون میکنه
ولی خیالش راحته هستم
هراز چندی میاد سرک‌میکشه خودشو لوس میکنه دوباره میره
بچه ی شماهم همینه خیالش راحته هستی

گروه روبیکا وتلگرام مخصوص مادران نوزادان نارس به ایدی زیر پیام بدین درروبیکا لینک گروه رو بگیرین اگه کسی هم میشناسین حتما اطلاع بدین ثواب داره ایدی تلگرام وروبیکا یکیه هرکدوم پیام بدین لینک میفرستم
sss_717113

اتفاقا به شوهرت از حيث روان شناسی صحبت اگه خر کله است بلکه بره تو مغزش ،بگو نقش پدری رو بچم کم داره تو زندگیش عزیزم، نه من مادر که همش پیششم و بهش محبت و رسیدگی میکنم، اتفاقا بچت خیلی باهوش و درسته، اون تنوع میخواد همش با تو بوده حالا آدم جدید میخواد برای مغز هر روز در حال رشدش.اینو بهش بگو ،مردا از خستگي خیلی حرف میزنن جای من باشی سوراخی که

عزیزم همه بچه ها همینن چون خیالشون از بودن مادر راحته چون مادر نقطه امن بچه س بهش میرسه تنها امیدشه تنها کسیه که حرفاشو میفهمه درداشو میفهمه
ولی چون پدر خونه نیست وقتی میاد یه آدم جدیده بچه هم کم میبینتش میره سمتش باید خوشحال باشی که بچت سالمه و میتونه تشخیص بده پدرشو بشناسه
الان دختر منم اینجوره ولی خواهرام میگن با این حال نگاهش به من فرق داره یا برم بیرون دوساعت بعد بیام همچین مباد سمتم میچسبه بهم بغض میکنم

ممنون از دلگرمی همتون دوست های گلم🥰🥰🥰🥰

خودتو ناراحت نکن دختر من پدرش از بیرون میاد یا میخواد بره چنان غش و ضعف میره. ولی اینم بگم وسط بازی با پدرش ببینه من نیستم دنبالم میگرده یا گریه میکنه. بچه پدر و مادرشو دوست داره فرقی براش نداره. خودتو اذیت نکن بزرگ تر بشه از کنارت تکون نمیخوره اون موقع دنبال کسی میکردی ۱ساعت بگیرتش😇

شوهرت اصن با بچه وقت نیگذرونه؟ مثلا بازی کنه وقتی خونس؟

سلام عزیزم الهی بگردم این چه فکریه اشکمو درآوردی😢
بچه ها عاشق مامانشون هستن حتی اگه مامانشون دعواشون کنه !
ببین خودت میگی شوهرت و بچت کلا روزی سه ساعت میتونن همو ببینن، ولی تو ۲۴ ساعته پیشش هستی... چون همش تو رو میبینه عادی شده براش و می‌دونه تو همیشه هستی حالا برو دو ساعت تنهاش بزار ببین چجوری دلتنگت میشه...
بچه ها می‌خوان افراد جدید رو ببینند خسته میشن دیگه مثل خودمون وقتی دوستا یا فامیلامونو میبینیم شاید خیلی هم دوسشون نداریم ولی خوشحال میشیم بعد مدت ها ببینیمشون...
اصلا یه نگاه کن ببین بچه چند ساعت اصلا چند دقیقه حتی چند ثانیه می‌تونه با یه اسباب بازیش بازی کنه؟ زود خسته میشه میره سراغ یه وسیله دیگه...طبیعتشون‌همینه ...
به شوهرت هم بگو از حرفش ناراحت شدی و گریه کردی. حرف درستی نزد...
شوهر منم بعضی وقتا حرفایی میزنه که انگار من نامادری بچه باشم🫤والا ... بعضی وقتا شک میکنم به اینکه خودم زاییدمش🤣😑

یه روز بزار پیش باباش برو بگرد برگشتنی ببین چطور گریه میکنه بیاد بغلت

عزیزم منم همین شرایط تورو دارم از اول تنها بزرگ میکنم شوهرم تا جایی با غر زدن من کمک میکنه دیگه جد و اباد هم رو بیاریم جلو هم تا یه کمکی بهم بده اونم چون خیلی روم فشار میاد از خستگی ،بعدشم همش میگه تو مادر خوبی نیستی تو بچه رو میزنی فلان درصورتی که شاید با بچه بازی کنم شوخی بزنم در کون بچم همون رو تا چند وقت میگه بچه رو میزنی نامادری مگه ☹️🤦🏻‍♀️

خودتو ناراحت نکن و طبیعیه چون داداشمم میگفت من از خونه میخواستم برم بیرون دخترش کاری می‌کرد کارستون و خیلی غیر طبیعی، رفته رفته خوب میشن، چون باباهاشون کمتر میبینن، حالا اگه تو نباشی کنار پسرت میبینی که چه گریه ایی میکنه برات چون مادر مخصوصا تو این سن نیاز بچه است

طبیعیه عزیزم چون ماهارو طول روز میبینن باباشون رو کم
من چی بگم ک دخترم از وقتی زبون باز کرده هر چقد میگیم بگو مامان میگه بابا😐😐

عزیزم پسر منم همینطوره حتی فکر کنم تو یکی از تاپیکهام من نوشتم که پسرم وقتی بره بغل شوهرم دیگه بغل من نمیاد حتی من بخوام بغلش کنم دو دستی لباس باباشو میکشه که من نگیرمش، فکر می‌کنم طبیعی باشه یه بار شوهر منم تقریبا یه حرف اینجوری بهم زد که من فهمیدم میخواد ناراحتم کنه از عمد گفت، مردای ما خودشونو سر ما خالی میکنن چون مشکلاتشون اسارشون زیاده انگار ما کیسه بوکس اونا میشیم متاسفانه بعضی مواقع

سوال های مرتبط

مامان آراد👼🏻🩵 مامان آراد👼🏻🩵 ۱۷ ماهگی
خیلی دلم گرفته
همه اینجا مادرید میدونید چقدر بچه داری سخته اصلا از همون بارداری و ویار و انواع مشکلاتش بگیر تا خوده زایمان و بعدش که دیگه خونریزی و افسردگی و زردی و کولیک و رفلاکس و شیر و غذا نخوردن و دندون و واکسن و مریضی و تب و و و تا صبح بخوام بگم هست
بچه داری هر روزش یه چالش و مرحله ی جدیده در کنارش خونه داری و یه سری مامانا که شغل بیرونم دارن کلا خیلی سخته و فکر نکنم مردا بتونن یه لحظه هم تحمل بکنن
من کل روز با آراد تنهام و به سختی هم به کارای خونه هم به کارای بچه میرسم اکثر اوقات خسته و بی حوصلم و کاملا به خودم حق میدم چون بچه داری خیلی انرژی از آدم میگیره مخصوصا بچه ای که مریضه و نق میزنه آرادم از اول پاییز تا آلان سومین باره که مریض شده هر دفعه هم یه ویروس جدید
به اینا کار ندارم میدونید چی ناراحتم میکنه ؟ اینکه با همه ی اینا و زحمتام آراد بیشتر به پدرش علاقه داره و همه هم متوجه ی این موضوع میشن
خیلی باباشو میبینه ذوق زده و خوشحال میشه مثلا بغل منه خودشو میکشه که بره بغل باباش یا تو بغل باباشه من دستامو باز میکنم نمیاد تو بغلم روشو برمیگردونه
فقط مثلا برای شیر گریه میکنه که بیاد پیش من
امشب باباش اومد اینقدر ذوق میکرد و میخندید در حالی که کل روز نق زده بود برای من با اینکه من همه جوره بهش میرسم
شاید فکر کنید که این افکار بچگونه یا پیش پا افتاده باشه میدونم که اون بچست و نمیفهمه ولی دست خودم نیست قلبم مچاله میشه این چیزا رو میبینم
مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم