سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم

۴ پاسخ

اینارو حتما به خودشون هم بگو که دیگه نگن هر سری بهت . اره وقتی تنهایی خب نمیشه که چه توقعاتی دارن . منم که میرم اگه همسرم نبود که بچمو نگه داره اصلاااا نمیرفتم . الانم فقط چون از تربیت همسرم مطمئنم چون آدم خیلی صبوریه ، چون همه ی کارا رو باهام هماهنگ میکنه و از هرچی در مورد بچه نظر منو میگیره و کلا طبق تربیت خودم پیش میره منم بچه رو پیشش میزارم حتی سعی می‌کنم پیش مامانم هم نباشه که لوس بشه .

ملت انگار تا یه حرفی نزنن که رو مخ باشن ول کن نیستن
هرچقدم ادم میگه تصمیم من اینجوریه بازم یه خرف دیگه میزنن

به نظر من الهام نیاز به توضیح به کسی نداری هرکی هر حرفی زد بگو من اینجوری راحتم شمارو ناراحت میکنه این موضوع ؟ قطعا نمیگن دیگه

عزیزم نمیدونم چرا انقدر حرف دیگران برات مهمه من خودم با اینکه شغلم خیلی دوست داشتم و درامدشم خداروشکر خوب بود تازه ارتقا سمت هم داشتم بعد از ۱۳ سال به خاطر خودم گذاشتم کنار چون دوست داشتم دخترم خودم تربیت کنم هر لحظه کنارش باشم و از بزرگ شدنش لذت ببرم هیچ چیز لذت بخش تر از بودن کنار دخترم نیست به خدا همکارام که سر کار میرن و بچه کوچیک دارن با اینکه پیش مادرشون هست همش نگرانن و دلتنگن
شما درست ترین کار انجام دادی و وقتی انقدر فرزندت برات مهمه واقعا حرف مردم هیچ ارزشی نداره انشالله سلامت باشه بزرگتر شد دوباره می تونی بری سر کار پس اصلا جای ناراحتی نداره

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
امشب یه اتفاقی برام افتاد و البته بگم قبلش شوهر من آدم جوشیه الان خیلی بهتر شده انقدر که باهاش حرف زدم و طاقت جیغ زدن زیاد مهراب رو نداره و مهراب این روزا برای هرچیزی جیغ و گریه های وحشتناک میزنه و یه آدم صبور میخواد فقط که شوهر من یه وقتایی کنترل نمیتونه خودشو بکنه و داد میزنه سر مهراب بارها بهش تذکر دادم و الان بهتر شده ولی بازم یه وقتایی حس میکنه با داد میتونه مهراب رو آروم کنه امشبم ازون شبا بود که من دوباره گیر کردم بین دوتاشون و باید خودم صبور و خونسرد باشم و سریع تصمیم بگیرم بدون اینکه کنترلم رو از دست بدم خیلی سخته.امشب مهراب شام نخورده ساعت ۷.۳۰خوابید دوبار بیدار شد با گریه با شیر خوابوندمش دوباره بیدار شد میدونستم گشنست ولی آروم نمیشد که بهش غذا بدم شوهرمم داد کشید مهراب بدتر کرد جیغاش رو ترسیده بود گشنش هم بود بغلش کردم بردمش تو پارکینگ و سوار سه چرخه کردم و راه بردمش آروم شد آوارمش بهش غذا دادم با آهنگ چون جیغ می‌کشید حالا آروم بود و الانم خوابید ولی فشاری که به من میاد خیلی زیاده چون باید دو نفر رو آروم کتم و کنترل کنم. فقط از خدا میخوام تنهام نزاره چون تو هر مرحله ای زمان میبره تا بتونم شوهرم رو همراه خودم بکنم .میدونم هرچی بزرگتر بشن سخت‌تر میشه. فقط میگم خدا کمکمون کنه
مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
سلام ما اومدیم برید کنار که مهراب کوچولو اومد وای فسقلی من یک سالش شده خاله های گل 😍تازه خبر بعدی اگه گفتید چی؟بگید چی؟🤣مهراب کوچولو دندونش نیش زده اول فکر کردم توهم زدم ولی هم دوستم هم مادرشوهرم بهم گفتن.وای خدایا شکرت😍تبریک به خودم تبریک به تو و بقیه🤩.یکسال از روزی که رفتم مطب دکتر و شب کیسه آبم پاره شد و مهراب من قرار بود سزارین بشه ولی خودش عجله داشت تو یه روز برفی وقتی بابا مجیدش گفت نگهش دار هفته دیگه دنیا بیارش🤣وقتی هیچکس کنارم نبود هیچکس خبر نداشت من بیمارستان ساک بچه هنوز آماده نبود مهراب کوچولو با وزن ۲۴۷۰دنیا اومد اونم چه دنیا اومدنی زایمان طبیعی و وقتی من رو داشتن میبردن اتاق عمل گفتن وایسید بچه سرش بیرونه و داره میاد🤣پسر کوچولو فضول من زیادی عجله داشت که تو روز برفی تو یزد دنیا بیاد😍پسر یزدی تهرانی تولدت مبارک عشق دردونه من دوست داشتنی من 😍🤩🥰💋🥳
امروز دومین جشن کوچولوی من خونه مادرشوهرم گرفته شد .البته همسر جان بجای اینکه بره کیک بچگونه بخره برای مهراب😅کیک کاکائویی مورد علاقه من رو خریده 😂ولی جای همگی خالی حسابی خوش گذشت همه چی عالی بود.
مامان هامین مامان هامین ۱۴ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩
مامان آراد👼🏻🩵 مامان آراد👼🏻🩵 ۱۷ ماهگی
خیلی دلم گرفته
همه اینجا مادرید میدونید چقدر بچه داری سخته اصلا از همون بارداری و ویار و انواع مشکلاتش بگیر تا خوده زایمان و بعدش که دیگه خونریزی و افسردگی و زردی و کولیک و رفلاکس و شیر و غذا نخوردن و دندون و واکسن و مریضی و تب و و و تا صبح بخوام بگم هست
بچه داری هر روزش یه چالش و مرحله ی جدیده در کنارش خونه داری و یه سری مامانا که شغل بیرونم دارن کلا خیلی سخته و فکر نکنم مردا بتونن یه لحظه هم تحمل بکنن
من کل روز با آراد تنهام و به سختی هم به کارای خونه هم به کارای بچه میرسم اکثر اوقات خسته و بی حوصلم و کاملا به خودم حق میدم چون بچه داری خیلی انرژی از آدم میگیره مخصوصا بچه ای که مریضه و نق میزنه آرادم از اول پاییز تا آلان سومین باره که مریض شده هر دفعه هم یه ویروس جدید
به اینا کار ندارم میدونید چی ناراحتم میکنه ؟ اینکه با همه ی اینا و زحمتام آراد بیشتر به پدرش علاقه داره و همه هم متوجه ی این موضوع میشن
خیلی باباشو میبینه ذوق زده و خوشحال میشه مثلا بغل منه خودشو میکشه که بره بغل باباش یا تو بغل باباشه من دستامو باز میکنم نمیاد تو بغلم روشو برمیگردونه
فقط مثلا برای شیر گریه میکنه که بیاد پیش من
امشب باباش اومد اینقدر ذوق میکرد و میخندید در حالی که کل روز نق زده بود برای من با اینکه من همه جوره بهش میرسم
شاید فکر کنید که این افکار بچگونه یا پیش پا افتاده باشه میدونم که اون بچست و نمیفهمه ولی دست خودم نیست قلبم مچاله میشه این چیزا رو میبینم
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۳ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان ماهور مامان ماهور ۱۵ ماهگی
تجربه من از پاپ اسمیر
لطفاً مطالعه کنید دوستان عزیز
من تو این چند سالی که ازدواج کردم هیچ وقت نرفتم تست پاپ اسمیر بدم  یکی به خاطر اینکه تو مطب دکتر حریم شخصی رعایت نمیشه و چمن نفر با هم میرن داخل  هم خجالت می‌کشیدم همین که ترس داشتم از اینکه یه وقت درد داشته باشه و...
ولی خوب ،طبق گفته پزشکم که گفت باید بیای بعد از ۴۰ روز بعد از پاکی زایمان باید بیای و تست رو بدی ،متاسفانه بخاطر اینکه دست تنها بودم نشد برم نمی‌دونم شاید اینا بهونه بود بازم بخاطر ترس و ...
ولی خب بعد از یکسال تصمیم گرفتم برم بخاطر سلامتی خودم و اینکه من باید مراقبت کنم از خودم بخاطر اینکه باید مواظب فرشته کوچولوم باشم
بلاخره رفتم تست رو دادم ،این نکته رو بگم من همیشه بهداشت رو رعایت میکنم و بدون هیچ علائمی رفتم و خب چیزی که نباید بود من هم عفونت داشتم و هم زخم دهانه رحم ،که من کلا ازش بی اطلاع بودم .بگذریم الان دارم دارم مصرف میکنم
این پیام رو اینجا گذاشتم که بگم لطفاً اگر مثل من هستین برید تست رو بدید هیچ ترسی نداره من واقعا پشیمونم چرا زودتر نرفتم .برید که مثل من عفونت خاموش نداشته باشید .
انشالله که همیشه سالم و سلامت باشید 🌹
.