۸ پاسخ

واه چه فکرهایی
عزیزم شما پشت و پناه بچه یی
مامن امن و آرامش
باباش بیشتر از دو ساعت تحمل بچه داره!!!
این مادره ک ۲۴ ساعته مادره....
شاید استرس داری من تجربه کردم بعضی اوقات ک حالم خوب نیس بچم. دنبال پدرش...
دایی شو ببینه حتا مادرشم نمیخاد
خب حتما آرامشی میگیره ک من هم ب آرامشش احترام میزارم و خوشحال ترینممممم
خداراشکر

بدون شک دوستت داره. اولین عشق تماااااام بچه‌ها مادرشونه.
پدر حکم همبازی رو برای بچه داره. برای همین اون رو میبینه. چون میخواد باهاش بازی کنه. و خب احساس میکنه شبیه‌تره به اون و کم‌کم شروع میکنه به تقلید کردن ازش.

دختر منم اینجوریه دیروز باباش رفته بود حموم داشت درو از جاش میکند گریه میکرد اسمشو صدا میزد، ولی من رفتم اصلا متوجه نشد😐😂من ناراحت نمیشم، بیشتر عاشق اسن عشق بینشون هستم و برای بیشتر شدنشم تلاش میکنم، چون بچه هرچقد وابسته بابا باشه کار مادر راحت تره، ولی خب فکر نمیکنم منو هم دوست نداشته باشه بالاخره بچه ده سال اول زندگی فقط مامان باباشو داره

منی که بهش شیرخشک میدم بدتر از شما این احساسات رو دارم...
دخترم واقعا عاشق باباشه و صد البته دیوونه‌ی داییش(۱۰ سالشه اون) و حس میکنم اصلا به من وابستگی نداره...

چقدر حسای مامانا شبیه همن.نگران نباش

عزیزم بچه ب منم همینه، اصلا اینطور نیس، بچه چون همش با مادره و کلا خودش و با مادر یکی میدونه، ولی پدرشو ی تایمی از روز نمیبینه خوب مسلمه دلش تنگ میشه و واکنش نشون میده

دختر من نسبت به باباش اینجوریه

پسر منم اینجوریه،نه اینجور فکر نکن قطعا دوستت داره

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم