۹ پاسخ

بنظر من بچه بیشتر به یه مادرشاد و پرانرژی احتیاج داره تا یا مادرِ بی حوصله و عصبی .میدونم سخته ولی اگر کارتو شروع کنی هم حالت بهتر میشه هم انرژیت برمیگرده .خداروشکر مادرامونم از خودمون بیشتر به بچه هامون محبت میکنن اینجوری نیست که بچه اذیت بشه .واقعا منم حس میکنم باید یه کاری رو شروع کنم که انرژیم برگرده.از ته قلبم برات ارزوی موفقیت میکنم

خیلی هم راضی ام دخترم هم خیلی شاده از کنار بچه ها بودن

من از ۱۰ ماهگی دخترم اومدم سرکار

من پزشکم و بخاطر دخترم نمیرم سرکار و راضیم هستم.هیچ چیزی بیشتر از بودن پیشش برام رضایت بخش نیست.همه چیز فدای یه لحظه بودن باهاش
ولی یکم که بزرگتر شد میرم مطب در حد روزی ۳ساعت.

وقتی هم میام خونه کلی باهاش بازی میکنم و بهتر از روزهایی که از صبح خونه بودم براش وقت میذارم چون روحیه م بهتره

یعنی چون پرستارم و ۹ ماه مرخصی زایمان داشتم ۱ ماه هم از مرخصی استحقاقیم استفاده کردم و از ۱۰ ماهگی دخترم اومدم سرکار و دخترم رو گذاشتم مهد بیمارستانمون

عزیزم بچه هیچ گناهی نداره چ ربطی داره مامانت شاید ۲برابر بیشتر از خودت دوستش داره کم نمیذاره برا بچه امن ترین بچه مادربزرگ هاست.تو باید حالت خوب باشه ک بتونی ب بچه برسی فک میکنی حالت بهترمیکنه حتما انجام بده.وقتایی ک بچه خوابه هم میتونی انجام بدی اگه ب صدا حساس نیست

منم دقیقا همین حس رو دارم
خیلی خستم چه از لحاظ روحی چه ظاهری
واقعا دلم میخواد یکاری کنم که روحیه ام عوض شه
احتمالا کار کنم اما بیرون از خونه برای ۵ ساعت
اونم شیفت بعد از ظهر

اگه فکر میکنی اینجوری حالت بهتر میشه حتما انجام بده

سوال های مرتبط

مامان رُزا 🩷 مامان رُزا 🩷 ۱۳ ماهگی
من از ۲۵ سالگی استاد دانشگاه شدم. الان ۳۱ سالمه. وقتی رزا دنیا اومد تصمیم گرفتم تا ۳ سالگی کار نکنم. با همسرم باهم تصمیم گرفتیم. خودش میگه حاضرم اندازه ۵ نفر کار کنم ولی تو بمونی پیش رزا. خودمم راستش دلم نمیخواست کار کنم. خانمی رو دیدم امروز گفت خوشبحال شما خانم های خانه دار، کارتون راحته!!! ما که بیرون کار میکنیم خیلی کارمون سختره! خواستم بگم من تجربه دوتاش رو داشتم. کار بیرون بالاخره ساعت مشخص داره و تموم میشه! اما خونه چی؟ هیچوقت تمومی نداره، تعطیلی نداره. من امروز هیچ کاری نکردم ولی ۲ بار پی پی شستم ۶-۷ بار جیش عوض کردم! هیچکاری نکردم ولی ۳ ساعت بکوب سرپا وایسادم که وقتی بچه ام خوابه کمدهارو مرتب کنم. هیچکار نکردم ولی با وجود بچه ای که همش بهت چسبیده و بغلته غذا درست کردم. ورزش کردم. بچه ام رو بردم پارک. اومدم شام درست کردم. لباس های شسته شده رو پهن کردم. کلی بازی های متنوع با رزا انجام دادم. خانه داری شاید پول ندلشته باشه، ولی بهتون اطمینان میدم خیلی خیلی سختر از شغل بیرون از خونه اس. به وقت ۱۳ ماهگی دخترکم🥹
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۵ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان مهراب مامان مهراب ۱۵ ماهگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم
مامان nikan مامان nikan ۱۳ ماهگی
قبول دارین جوری که بچه آدم آبروی آدم می‌بره هیچکی نمیتونه همچین گندی بزنه🤣🤣🤣💩
من شوهرم ساعت. 6میره سر کار منم معمولاً از 4و نیم پنج بیدارم که هم برای شوهرم صبحونه آماده کنم و هم برای آقا نیکان
بعد مثلاً اگه سوپ یا حلیم یا عدسی باشه دیگه همون موقع درست میکنم که تا وقتی گل پسر بیدار بشه آماده باشه
بعد هم که بیدار میشه غذا میخوره باز ب فکر ناهارش باید باشم من چون همسرم ناهار نمیاد دیگه فقط برای نیکان ناهار درست میکنم بعد دیگه کار هر روزمه برای عصرانه یا کیک یا پنکیک یا هم آبمیوه میگیرم برای نیکان گاهی اوقات که حوصلم نمیکشه بهش شیرین عسل میدم بعد خلاصه بگم نصف روزم تو اشپزخونه ب سر می‌ره 🤠
بعد خدا نکنه ما ی جا بریم این نیکان ی تیکه نون خشک پیدا کنه چنان اونو میخوره یا وقتی میگیریم دنیا می‌ذاره رو سرش از بس جیغ میزنه بعد همه ی جوری ب من نگاه میکنن بعضی ها هم میگن چرا غذا بهش نمی‌دی یکم گوشی بذار ب بچه برس یعنی اون لحظه دلم میخواد اتیششون بزنم بگم منی که از پنج صبح بیدارم تا بوق سگ پای گازم بعد تو داری ب من میگی غذا درست کنم
بعضی اوقات میشینم گریه میکنم از دستشون
اما اون روز مادرشوهرم گفت نمیتونی برا بچه غذا درست کنی که هر جا میری نون خالی خونه بقیه رو میخوره
بعد منم گفتم اتفاقاً بیشتر از اون چیزی که شما به بچه هات رسیدی من ب بچم میرسم نمی‌خواد نصیحت کنی
ناگفته نمونه هر جا میرم براش خوراکی میبرم با خودم اما نمیخوره🤣🤣😎
شوهرم میگه کون لقشون بزار بگن