۷ پاسخ

متاسفانه تنها راه حل قطعی همون مشاوره و روانشناسه

همه مث همیم دقیقامنم مث شما باورکن ازشدت فشارعصبی من بهم حمله عصبی دست داد۳شب بیمارستان بستری بودم بنظرم دیگه کم کم راحت بگیر سعی کن خیلی خودت رو درگیرمشکلات نکنی بیشترشادباش که ازلحاظ جسمی اذیت نشی

بخدا منم پرخاشگرم باورت میشه ی وقتایی میزنم بچمو خیلیم ناراحتم ولی واقعا دست خودم نیس همه همینن ب خودت حق بده بفکر سلامتی خودتو بچت باش بعداز ظهر بزارش کالسکه برید ی دور بزنید ب خودت کمک کن

متاسفانه باید بهت بگم اگه نتونی هرچه سریعتر کنترلش کنی و پیگیری کنی، میشی یکی مثل مامان من که الان بچه اولش ۳۴ سالشه و همچنان افسردگی کل زندگیش رو نابود کرده طوریکه الان دوساله که پدربزرگم فوت کرده دیگه نتونست خودشو جمع و جور کنه و فقط با قرص سرپاست

منم مثل شما خیلی پرخاشگری شدم همسرم خیلی همکاری میکنه تا هست کنترل میکنه ولی در نبودش خیلی سر و صدا میکنم اصلا نمیتونم گریه کنم که اگه گریه کنم سبک میشم من خودم با نماز آرامش میگیرم

کلاسی چیزی نمیتونی بری؟
مدیتیشن کن توی خونه
یه موزیک ملایم بزار بی کلام
بعد توی این مدت با خودت حرف بزن
نوشتن نوشتن خیلی کمکت میکنه
اتفاقایی ک توی روز برات میفته رو بنویس
کجا عصبانی شدی
فلانی چی بهت گفت ک بهم ریختی
بنویس همشو بنویس
بعدم یا خط خطیش کن یا پارش کن
هرشب همینکارو کن
موقع عصبانیت نفس عمیق بکش ینی قبل اینکه ب نقطه جوش برسی نفس عمیق بکش تند تند
منم خیلی پرخاشگر شدم و چندروزه دارم کنترلش میکنم
یه سری چیزارو پذیرفتم چون نمیتونم تغییرش بدم

به نام خدا هممون مث همیم امید به آینده

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۱۶ ماهگی
سلام مامانا خوبین اومدم درد و دل کنم وقتایی که واقعا مغزم دیگه نمیکشه نمیدونم چیکار کنم هیچ راهی جلوم نیست میام اینجا مینویسم خیلی خسته شدم از دست پسرم واقعا خسته شدم جوری که افسردگی گرفتم اصلا حوصله هیچ چیز و هیچ کسو ندارم روزام میادو میره پسرم هیچی نمیخوره هیچی دهنش قفله با دستاش وقتی میزنه رو قاشق غذایی ک براش وقت میزارم بین اینهمه مشغله میپزم همه پخش میشه زمین دلم میخاد اون لحظه خفش کنم هرروز خدارو لعنت میکنم که این بچه رو انداخت تو زندگیم فقط گریه میکنه از گشنگی اما هیچی نمیخوره یه مدت میکس میدادم با یه دست گوشی و کارتون یه دستم قاشق اما حالا با دستش پرت میکنه و دهنش قفله...من میمونم با کلی ظرف و فرش کثیف و غذایی ک باید بریزم دور بدون اینکه حتی یک قاشق بخوره...نوزادی شیر نمیخورد هیچ جا نمیتونستم برم هروقتم میخورد بالا میاورد حالام اینجور یه قاشق بدم دهنش انقدر عق میزنه اخر بالا میاره همون یک قاشقو انگار حتملس هی عق میزنه بالا میاره انگار که سم میدم دهنش نمیدونم چطور باید بزرگش کنم لعنت به من که سقطش نکردم همون موقع که مث بختک افتاده تو زندگیم داغونم کرد خندیدن و زندگی کردن یادم رفته