۷ پاسخ

خدا پشت وپناه همه بچه ها و مامانا باشه

آخی خداروشکککر عزیزم خدا حفظش کنه براتون
انشالله قسمت همه چشم انتظارا
چقد خوبه اخرش خوب باشه همه بالا پایینای زندگی

عزیزم بمونین برای هم

خداروشکر عزیزم خدا نگهدار کوچولوی نازت. باشه

عزیزم
خداروشکر
انشاالله زیر سایه پدرمادرش باشه

🥹🥹🥹🥹خداروشکر عزیزم

خدا برات حفظش کنه ایشالا

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۶ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان ✨تیام مامان ✨تیام ۱۳ ماهگی
یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚
مامان علی جون مامان علی جون ۱۶ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان درسا مامان درسا ۱۳ ماهگی
بماند به یادگار از یک سالگی درسا کوچولوی ما💗🫠
.
باورم نمیشه یک سال گذشت
برگشتم تاپیک هایی که زده بودم خوندم و با تک تکشون هم اشک ریختم و هم لبخند زدم
چقد حرص میخوردم چقدر حسرت میخوردم که ای خدا کی این بچه بزرگ میشه کی گردن میگیره کی چهار دست و پا میره اووووو کی بشه راه بره🥲🥲
فکر که میکنم خیلی سخت گذشته چون درسا کلا بچه سازگار و آرومی نیست ، از گچ گرفتن پاهاش تو چهار روزگی بگیر تا دررفتگی لگن و رفلاکس و الرژی و اعتصاب شیر و غذانخوردن و دندون درآوردنای خیلی سخت و بهونه گرفتنای مداوم و خواب بد و تشنج کردنش و دارو پشت دارو و ... مشکلات روحی و جسمی خودم ...و قشنگ حس میکنم تو این یکسال ده سال پیر شدم اما همزمان حس میکنم مثل یه خواب بوده و درعرض یه چرت کوتاه گذشته این دوران....🥲
خیال میکردم هرچی بزرگ تر بشه راحت تر میشم البته که زهی خیال باطل اما خب خوشحالم که روزها میگذرن و امشب برای خودم مینویسم: دیدی از پسش براومدی؟ دیدی آدم ضعیفی نبودی؟
تو یک مادری و مادرا نه همه اما اکثرشون مقدسن🙂
.
من به فدای اون قد و بالات بشم جان مادر💗