یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚

تصویر
۶ پاسخ

تولدش مبارک گلم

هزارساله بشه برات عزیزم♥

الهییی عزیزدلم تولدش مبارک باشه انشالا همیشه موفق باشه توزندگیش وتو همیش بهش افتخار کنی خدا حفظش کنه برات تا ابد

الهی آمین بابت دعای قشنگت ،تولد میوه زندگیتم مبارک باشه ایشالا ک زیر سایتون بزرگ بشه و خیرشو ببینین

عزیزم 😍😍
تولدش پر تکرار باشه ایشالا
ایشالا موفقیتای بی حد و مرزشو ببینی و لذت ببری🤩

خدا برات نگهداره

سوال های مرتبط

مامان 🙎‍♂️🙍‍♂️ مامان 🙎‍♂️🙍‍♂️ ۱۲ ماهگی
دقیقا یکسال پیش ۱۸ مرداد پنجشنبه بود خوابم نمیبرد ۶ صبح بیدار شدم رفتم حمام بعدش نشستم رو مبل بی دلیل خوابم نمیبرد شوهرم بیدار شد بیرون کارداشت رفت منم بلند شدم خونه رو تمیز کردم لباسام شستم رو تختی شستم برا خودم اهنگ گذاشتم با تو دلیهام صحبت میکردم شوهرم امد گفت ناهار کباب میکنم چیزی درست نکن منم که دیگه بیکار بودم دراز کشیدم رومبل بعد شوهرم امد کنارم کمی صحبت کردیم بعد خوابم گرفت پایین مبل خوابیدم‌طرفای ساعت ۱.۵ بود شوهرم شروع کرد کباب کردن تو خواب بیداری صداش میشنیدم به گامان و باباش میگفت که آنا خوابه بیاین اینجا برا ناهار ..... امدن صفره رو اروم پهن کردن بعد منو صدا زدن رفتم ناهار خوردم بعد ناهار مادرشوهرم ظرف هارو شست بعدش نشستیم گپ‌زدن من از سنگینیم گفت چطور دوهفته دیگه تحمل کنم تا بچه هام بغل بگیرم تمام اون مدت بچه ها چنان لگد میزدن مادرشوهرم مدام ذوق میکرد ..... مادرشوهرم رفت خونش ساعت ۳ حالت تهوع گرفتم گلاب به روتون هرچی خورده بودم استفراغ کردم لگد بچه ها انقدر زیاد شده بود که گریم میگرفت از درد شوهرم گفت برو رو تخت دراز بکش دراز کشیدم ولی درد ولم نمیکرد هی محکم تر میزدن شوهرم زنگ زد مادرش خودش سریع رسوند شرایطم گفتم گفتم نکنه درد زایمان مادرشوهرم گفت نه بابا من ۳ تا زاییدم اینجور نیست لباسام عوض کرد سوار ماشین شدیم رفتم بیمارستان اونجا ۲ تا ماما یه دکتر امدن معاینه بله درد زایمان این بیمارستان ان ای سیو نداره باید بری بیمارستان دیگه یکی از ماما ها میگفت پتشو با ماشین همسرت برو اینجا بمونی این دکتر زایمانت میکنه کارش زیاد خوب نیست بعد بچه هات نیاز به دستگاه دارن که اینجا نیست میفرستنشون بیمارستان دیگه اون ماما با دکتر خودم صحبت کرد کارای انتقالم انجام دادن
مامان علی جون مامان علی جون ۱۴ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۱ ماهگی
مامان نویان مامان نویان ۱۳ ماهگی
یعنی الان که نشستم و به دیروز فکر می‌کنم میگم عجب روزی بود🥴
صبحم با گریه پسری شروع شد (چند روزه بهونه گیر شده )تند تند آماده اش کردم با همون گریه و جیغ بردمش بهداشت بماند که برای وزن کردن و معاینه دکتر چه قدررررر اذیت شدیم چه قددررر
واکسن رو که دیگه نگم براتون 🫠🥲
اومدیم خونه ناهار گذاشتم برای خودمون و پسرم همزمان یه بغلم بچه بود و کارامو کردم تا ازش جدا میشدم سرشو میکوبید زمین😑
ناهارمونو خوردیم و بازی میکردیم همسر اومد ناهارشو آماده کردم بیسسست بار صداش کردم بیا غذاتو بخور! دیدم داره میاد سر سفره بلند شدم برم اتاق وسایل نویانو بیارم عوضش کنم که جیغ بچم بلند ش…😑😑
انگشتای بچم با قابلمه داغ سوخت وقتی شوهرم با داد گفت کجایی چرا اینقدر دور خودت میچرخی؟! روانی شدم قشنگ دیگه ظرفیتم تکمیل شده بود هر چی تو دلم بود و نسار خودش و شخصیتش کردم
بچم تا دو ساعت دستاشو تکون میداد و جیغ میکشید سه تا انگشتاش تاول زد
حالا به همه این داستانا پریود شدن بی موقع منم اضافه کنین🥴
ولی من همچنان از رو نرفتم پرو پرو غروب دیدم نویان میان وعده نداره بساط کیک رو براه کردم 🫠بماند که وسطاش سه بار لج کرد و یه بار پی پی و منو به …خوردن انداخت
از ضربه خودناش نمیگم از خراب کاری هاش نمیگم که باعث شد برای اولین بار خودمو بزنم از دستش ، اینم نمیگم تا وقتی که بخوابه همینجوری نق میزد

هوووف عجب روزی بود واقعا
قدر خودتونو بدونید مامانا ما خیلی قوی هستیم💪

#درد دل‌(غرغرهای مادرانه )