۱۲ پاسخ

مگه هنوز هستن کسایی که درگیر جنسیت باشن!!!!خودشون پسر دارن که شوهر تو میشه چه گلی زده و به کجا رسیده؟؟؟؟در ضمن جنسیت بچه به مرد برمیگرده بزن گوگل بعد بزن توی دهنشون و بگو پسر شما پسرزا نیست

دختر یا پسر بودن بچه به مرد مربوط میشه نه زن...بعدشم همه چیز دست خدا ست
خدا صلاح دونسته اول نعمتشو بهتون بده بعد هم ان شاءالله رحمتش رو نصیبتون میکنه...
دختر بهشت میمونه واسه مادر اصلا غصه ی حرف و کاراشونو نخور دنیا ارزش این چیزهارو نداره
ان شاءالله دخترت سالیان سال سلامت باشه و عمر باعزت و سربلندی داشته باشه و موفقیتش خار بشه تو چشم بدخواهاش

قطعا نمیرم همچنان
ب همسرمم میگم شما میتونی بری منو دخترم امکان نداره اصلا بریم
من کلی ذوق کردن ی حرف زدن فهمیدم ذوقشون هم الکی بوده
برا دخترم طلا گرفتن
باز خوشم نمیاد برم

چقدر همدرديم منم تازه بچم ي سالش شده و افسردگي داشتم اما قرص خوردم وبهترم خدابهمه سلامتي بده

مامانم من سه دختر داشت و یک پسر و زن عموم چهار پسر
بینهایت از ۳۰ یا ۴۰ سال پیش مادر و پدر رو مسخره میکردن
به لطف و عنایت خدا الان هر کدوم از ما دخترا به تنهایی میتونیم خرج یک سال ۴ تا پسر عمو رو بدیم !!!
به دختر و‌پسر نیست به عرضه و اعتبار و جنمه !!!!

تولد دختر نازت مبارک، الهی که موفقیت و قد کشیدنش رو ببینی،مادر قدرتمندی بودی که تونستی سخت ترین سال رو پشت سر بگذاری ،احسنت بهت
این مسائل بعد چندسال پیش پا افتاده و بی اهمیت تلقی میشه پس ،الان به فکر خودت و دخمل نازت باش و هر کاری میکنی بخودت سخت نگیر و اولویت خودتو قرار بده، کاری نکن که مدیون خودت و قلبت بشی ،شما یه مادر قوی هستی که همه جور هوای خانواده اشو داره اگه صلاح میدونی نری جایی نرو و دیگه فکرشو نکن،نزار این مسائل پوچ روح و روانت رو آزار بده... خدا رفیق لحظه هات گلم

من ک راحت شدم ریختشون نمیبینم فقط دلم به حال بچم میسوزه ک جایی نداره بره اما میخام بابیرون رفتن دوتایی خوش گذرونی جبران کنم واسش

تولدش مبارک فردا تولد پسرمنم هست منم واقعا سخت گذشت این یکسال منم بشدت افسردگی داشتم و دارم خدا بهمون صبرو شکیبایی روزای خوش بده إلهی آمیییییییییینننننن

تولدش مبارک باشه انشاله ب انسدروزهای بهتر
چقدر همدرریم منموافسردگی داشتم ودیدن بچه من بعد دوهفته اومدن اونم باهزاربارگفتنای شوهرم
من الان یکساله خونه مادرش نرفتیم یعنی من نه فقط شوهرمم‌نمیره خونشونم همینجاست منطقه خودمون
شوهرمن بلعکس تامیگم بریم میگ‌نه
چون بچموختنه کردم ازقصدنیومد ونه برادرشوهرم نه پدرومادرش هیچوقت حال بچهامونپرسیدن ادم بچه دارمیشه تازه ادمهاشو میشناسه
من الان ۸ ساله ک بچه اولم بدنیااومده ازاونموقع شناختتمشون خیلی خیلی عذاب میکشم از اینک بچهام خانواده پدری خوبی ندارند وفتمیل دوروبرشون نیست بدرددبخور
حتی تولدبچهامم تبریک‌نمیگن چ برسه ب اینکه بیان.ماروخم اصلا نه دعووت میکنن نه دوستدارن ک بزیم ادمهای عقده ای بشدت مریض وکینه ای هستن نبودش صدهزارباربهتره اینو خودشوهزم میگه

من در این جور مواقع محل سگ هم نمیدم
میرم و میام و میخندم
همسرم مثل شما فکر میکنه و اینطور چیزا رو بی احترامی میدونه
ولی من اصلا اهمیت نمیدم که بیشتر بسوزن و بفهمن که نه خودشون نه وجود و حضورشون ذره‌ای روو زندگی شخصیمون تأثیری نداشته و نداره!
و البته توو همچین موقعیتی اگر قرار بگیرن دقیقا همون کاریو میکنم که اونا کردن!
شما هم بنظرم رویه رو عوض کن که بخاطر یه مشت ادم مغزفندقی که مثل قرن قجر هنوز دختر رو مایه ننگ میدونن، زندگی مشترکت اسیب نبینه

چقد خانواده شوهرت بی عقل هستن خواهر. خدا بهت صبر بده من دوتا دختر دسته گل دارم اگه کسی از خانواده شوهرم چیزی میگفت دهنشون رو گل میگرفتم

تولدش مبارک باشه عزیزدلم
انشالله اینقددددد دخترت موفقیت تو زندگیش کسب میکنه ک اونا حسرت بخورن
من نظر شخصی خودمو میدم
قطعا همسرتون ناراحته اما راحت باش میگم خودت میتونی ب دیدن خانوادت بری اما منو دخترم نمیایم
اونا وقتی نوه پسریشونو ک دختره دوس ندارن مطمئن باشید شمای عروسم دوس ندارن
الان زمان بوق نیس ک دختر و پسر فرق داشته باشه
والا الان عصای پیری پدر مادرا بیشتر دخترا هستن تا پسر

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان ✨تیام مامان ✨تیام ۱۳ ماهگی
یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۲ ماهگی