علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر

تصویر
۸ پاسخ

تولدش مبارک عزیزم 🧿🥰❤️
متن خیلی زیبایی بود کیف کردم

تولدش نبارک بنونیدبراهم

عزیزم عکس دخترم بدم برام کارتونی میکنی
من هرکاری میکنم نمیشه

ای جان تولدش مبارک ایشالله عاقبت بخیریشو ببینی دامادش کنی زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه علی آقای گل 🥰🧿😍

تولد ش مبارک گل پسر😍سایتون مستدام

تولدش،پرتکرار عزیزم

ای جان مبارک باشه

سلام انشاالله که زیر سایه حضرت علی باشید و تولدش مبارک

سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۱۶ ماهگی
# ساعت ۲۲
مینویسم برات وقتی خوندن و نوشتن یاد گرفتی خودت بخونی دخترکم😍
دقیقا ساعت ۲۲ بدنیا اومدی عزیزکم🫀🫀
لیانا جان دلم،اولین تولدت مبارک عمر مامان🎂❤️🎂❤️🎂
دخترکم باور نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات را شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
لیانا جانم❤️تو فقط بچه نیستی.‌‌‌..
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدنت قلب من شکل تازه ای گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی تو بغلمی میتونم حسش کنم،
یکسال پر از لحظه هایی بود که اشکم با لبخندم قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،اولین بار دستتو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جانم ولی من با تو بزرگتر،قوی تر،عاشق تر شدم...
نمیدونی هرشب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو با اینکار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تورو بهم داد...
که صدای نفس هات امن ترین موسیقی شبهام.‌.‌‌.
که بوی تنت آرامشبخش تمام خستگیهام...
لیانای کوچولوی من🫀🫀
امروزم تولد توئه🎂🎂🎂
اما انگار هدیه اش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تاهمیشه تو قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم🫀🎂🫀🎂🫀
هرسال،هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوستت دارم❤️❤️❤️
#به مونه به یادگار
1404/05/12
مامان آرتا مامان آرتا ۱۲ ماهگی
پسر کوچولوی قشنگم…
امروز یک‌ساله شدی 🌸
باورت می‌شه؟ انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ات رو شنیدم و دلم لرزید…
اون لحظه‌ای که برای اولین بار بغلت کردم، انگار دنیا از حرکت ایستاد تا من طعم واقعی عشق رو بفهمم 💫

یک سال گذشت…
یه سال پر از اولین‌ها — اولین لبخندت، اولین دندون کوچولوت، اولین قدم‌هات، اولین صدای «مامان» یا «بابا» گفتنت.
یه سال پر از بوسه‌های یواشکی، خستگی‌های شیرین، شب‌بیداری‌هایی که با نگاه به صورت آرومت، تموم خستگی‌هام یادم می‌رفت 💛

پسر کوچولوی من،
تو دلیل لبخند منی، نوری که زندگیمو روشن کرده، آرامشی که حتی کلمه‌ها از توصیفش عاجزن…
با هر نفس کوچولوت، با هر خنده‌ی از ته دلت، دلم پر از شکر و عشق می‌شه.

امروز، وقتی بهت نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شه این معجزه‌ی کوچیک یک ساله شده 💙
یه سال پر از عشق، رشد، و لحظه‌های ناب که با تو معنا پیدا کرد.

تولدت مبارک پسر نازنینم 🎂
آرزو می‌کنم همیشه شاد، سالم و در پناه خدا باشی،
و هر روزت پر از لبخند، بازی و عشق باشه 🌈

تو همیشه دلیل زندگی منی 💙
مامان محمّدمتین مامان محمّدمتین ۱۵ ماهگی
یک سال گذشت…

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ی متین رو شنیدم. اون لحظه پر از ترس، هیجان و عشق بود. باورم نمی‌شد از این به بعد یک “مامان”م و زندگی‌م با حضورش رنگ دیگه‌ای گرفته.

این یک سال، پر از تجربه‌های تازه بود. شب‌های بی‌خوابی، نگرانی‌ها، گریه‌ها، اما در کنارش لبخندهای کوچیک، نگاه‌های شیرین و بوی خوشی که همه خستگی‌ها رو می‌برد.

کم‌کم یاد گرفتم چطور نیازهاش رو بفهمم، چطور با گریه‌هاش آرام بشم، و چطور غذاهاش رو با عشق آماده کنم. حساسیت‌هاش، محدودیت‌های غذایی، و اینکه باید حواسم به هر چیزی باشه، سخت بود، اما باعث شد بیشتر دقت کنم و خلاق‌تر بشم.

دیدن اولین لبخندش، اولین دندونش، اولین چهار‌دست‌و‌پا رفتنش، اولین کلمه‌هاش… همه‌ش برای من معجزه بود. هر روزش یه اتفاق تازه داشت که قلبم رو پر از شادی می‌کرد.

امسال فقط بزرگ شدن متین نبود؛ خودم هم بزرگ شدم. یاد گرفتم صبورتر باشم، قوی‌تر، و در عین خستگی ادامه بدم. مامان بودن سخت‌ترین و شیرین‌ترین نقش زندگی منه.

و حالا که متین یک‌ساله شده، وقتی به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم هر سختی‌اش می‌ارزید. یک سال پر از عشق و یادگیری و رشد… هم برای پسرم، هم برای خودم