پارسال همین ساعت ها بود که برای خودم سوپ درست کرده بودم و آناناس و آب و خوراکی جمع کرده بودم آخرین تایمی که می‌تونستم برم برای زایمان طبیعی دو روز دیگه بود ولی الان یه مقدار درد می‌گرفت ول میکرد که تایم که گرفتم هر پنج دقیقه یکبار بود تقریبا
ولی دردم خیلی قابل تحمل بود
به شوهرم گفتم درسته دردش بچه بازی است اما تایماش خیلی نزدیک بهم است یه سر بریم بیمارستان معاینه بشم فوقش بر میگردیم در کل هم نمی‌خواستم به مامانم بگم که میرم میخواستم هروقت زایمان کردم زنگ بزنم و خبر بدم
ولی رفتن همانا و معاینه همانا و پاره شدن کیسه آب همانا
و موندگار شدیم
صبح ساعت تقریبا ۷ و نیم بود که زایمان کردم

اون دفتری هم که دستمه نکاتی که تو کلاسا گفته بودن نوشته بودم به خیال اینکه میتونم بخونم اون موقع
که بعدها یادم اومد یکی از ورزش هایی که تو دفترم نوشت بودم دقیقا مشکلی بود که سر زایمان بهش برخوردم و اگه ماما همراهم بهم اون ورزشها رو میداد شاید کمکی میکرد ...


ولی در کل مشکلات من از بعد زایمان شروع شد🤧🤧

تصویر
۹ پاسخ

همین دگ
کلی درد تحمل میکنی میگی اخیش تموم شد ولی تازه بعدش شروع میشه
دقیقا بعد زایمانم هرباااار یه مشکل جدید سرباز میکرد
نمیدونم چشم بود چی بود ولی دهنم سرویس شد هنوز هم بعضیاش مونده

عزیزم 🥺 منم به نخ بخیه حساسیت داشتم کلا درگیر عفونت بودم بخیه هام باز شد و یه زایمان طبیعی وحشتناک

منم یاد روزای زایمان می افتم میگم چه روزای سختی گذروندم. واقعا سخت بود

🥲کاملا درک میکنم مشکلات بعد از زایمان از خود زایمان پر دردسر تر هستن ولی خداروشکر که گذشت و الان کوچولوت توبغلته انشالله که هردوتون سالم باشین

راستی تولد نی نی مبارک 😍💙🌸

چ حس قشنگی داره اون لحظه اگه آماده شدیم برا زابمان و وسایلامونو بردیم😍

الهی چ بامزه 😂😍
چ مشکلاتی شروع شد ؟؟

خوش ب حالت

راستی وقتی رفتم تقریبا سه سانت بودم

سوال های مرتبط

مامان دیارا🩷 مامان دیارا🩷 ۱۳ ماهگی
مامان نفسی مامان نفسی ۱۴ ماهگی
مامان می‌نویسم برات اینجا که بمونه به یادگار 🥹🥺


دقیقاً همین ساعتا بود که رفتیم بیمارستان
به محض رسیدن منو بستری کردن و گفتن باید همین امشب زایمان کنی چون کیسه آبت پاره شده

با کلی نگرانی و استرس و ترس و البته ذوق و شوق دیدن روی تو ،تو دلم فقط گفتم خدایا کمکم کن 🥺
ساعت ۹ شب بود که آمپول فشار بهم زدنو گفتن شدت دردت کمه و باید شدیدتر بشه و این بود آغاز بخشی از تجربه ی من از مادر شدن 🥲 دردا پشت هم شروع شدن همانا و دادوفریاد من همانا
تا اینکه ساعت دو و نیم شب گذاشتنت تو بغلم 🥹
انقد از قبل استرس اینو داشتم که مو داشته باشی و کچل نباشی و انقد پیش دکتر و ماما ها گفتم ، همین که بغلم گذاشتن گفتن ببین دخترت چه موهای خوشگلی داره از ما هم بیشتر داره ! 😅
وااای نگم از اولین دیدارمون
تو چرا انقد مظلوم بودی مامان ؟ چرا گریه نمی‌کردی ؟ چرا چشمات باز بود و همه جا رو نگاه میکردی ؟

من قربون اون نگاه کردنت برم ،من قربون اون خانومی و ساکتیت برم ،من قربون اون موهای رو سرت برم که تا دیدم ذوق مرگ شدم چون برات کلی گیره سر و کش مو و کیلیپس گرفته بودم مامانی ، و به ذوق دیدن این صحنه ها که موهاتو خرگوشی ببندم و تو برام دلبری کنی و منم قربون صدقت برم 🥹

قربون قدمت مامان
خوش اومدی
خوش اومدی ب زندگی من و بابایی

تولدت مبارک جان مامان
الهی که باشی ،الهی که باشم تا ببینم موفقیتاتو ، خوشحالیاتو، خنده های از ته دلتو، ذوق تو چشماتو 🥺 🫀 🥹
مامان رهام👼🏻 مامان رهام👼🏻 ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت آخر:
یه نکته ای جا انداختم
اون روزهای آخر، هرروز وهرروز از بهداری بهم زنگ میزدند که نزاییدی؟؟؟ چرا؟ خطرناکه ها کیسه آبت ممکنه بازبشه هاممکنه بچه مکونیوم دفع کنه ها
آخرین بارکه زنگ زد یادمه من فقط نشستم گریه کردم ازبس حالم بد شد ازبس مضطربم کردند واقعا کاش جوابشونو نمیدادم

خب ادامه ماجرا
یکساعتی گذشت ومن توزایشگاه بودم بعد ماما اومدگفت معاینت کنم که معاینش بادکترم اززمین تا آسمون فرق داشت راستش خیلی دردداشت و فکرمیکنم کیسه آبم همونموقع باز شد بامعاینش چون من تا اونوقت اصلا مشکلی نداشتم خللصه معاینه کرد گفت توکه کیسه آبت بازشده من خیلی ترسیدم
بعدازاون خونریزی یکم پیداکردم و دردم بیشترشدیه پوشک گذاشت برام، پاشدم راه رفتم یه سرمم بهم وصل بود بعدمامانم باکلی اصراراومده بودپیشم تاسرمودیددستم گفت یوقت آمپول فشار نزنندتو سرم خلاصه این حرف مامانم دیگه مث آب یخ که بریزن روم استرسموددبرابرکرد اون بنده خدا از روی نگرانی گفت اما من واقعا نگران شدم و ترسیدم بعددوباره ماما اومد معاینه کنه فوق العاده دردداشت من اصلا تا اونموقه چنین دردی ازمعاینه داخلی تجربه نکرده بودم دکترخودم بارها قبل بارداری و اواخربارداریم چندبارمعاینم کرده بود اما واقعا من هیچ دردی حس نکرده بودم ولی اینبار فریادمیزدم ازدردمامانمم کنارم بود ومن جلوش خجالت میکشیدم ماما موقع معاینه، قشنگ صورتش یجوری میشد وبمن نگاه میکرد و زیرلب یه چیزی میگف من شصتم خبردارشد یه چیزی شده بعددیدم رفت با یه مامای دیگه که سرپرست اون بخش بود پچ پچ میکرد ومنو نگاه میکردند حالا دوباره اون یکی اومد معاینم کرد تا اونجا شد3بار، بازم درد درد درد چقد بدبود
ادامه تاپیک بعد
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۳۶


الان دلیل رفتار های ضد و نقیضشو میفهمم ، میفهمم چرا یه روز باهام گرم میگرفت و یه روز نه .
باورم نمیشه تو اون زمان هایی که من میزاشتم آزادانه بدنمو لمس کنه اون با همون دستا یک نفر دیگه رو لمس میکرد
الان اون ازم ناراحته در صورتی که یکی از دلایلی که عاشقم شد با^کره بودنم بود و حالا خودش چی؟
اشکام دوباره ریختن رو از سر گرفتن و رو گونه هام سر خوردن
بیچاره بچه ای که تو شکممه و باید این چیزا رو تحمل کنه!
اطرافو نگاه کردم و یه پتو برداشتم روی شایان انداختم
الان میفهمم عشق هرچقد هم درد داشته باشه ولی از بین نمیره … وسعتش تا عمیق ترین قسمت های روح انسان نفوذ میکنه
به خودم تو آینه نگاه کردم و موهامو باز کردم
اطرافو نگاه کردم هیچ لباسی نبود فقط یه حوله بود
همونو برداشتم و رفتم حمام
زیر اب داغ وایستادم و به زمین خیره شدم ، دوباره دنیا بهم یاداوری کرد که زندگیم هیچ وقت قرار نیست نرمال باشه
تقریبا یک ساعت تو حمام بودم و بعد حوله رو پوشیدم رفتم بیرون
شایان بیدار شده بود و سعی داشت با پنس و بتادین زخمای دستشو تمیز کنه
رفتم جلو و خواستم پنسو بگیرم
اروم گفتم: بدش به من
با اخم دستمو رد کرد و گفت : لازم نکرده خودم انجامش میدم
با ناباوری نگاش کردم بهم نگاه نمیکرد ولی جدیت کاملا از نیم رخش هم پیدا بود
ترمه : شایان این چه رفتاریه؟ بزار کمکت کنم
شایان: کمکتو نخواستم
مامان helma مامان helma ۱۳ ماهگی
میخوام یک پندی که تا به امروز خودم دقت نکرده بودم و پدرم بهم یاد آوری کرد رو بگم و من تا به امروز که دخترم یکسالش بود و به خاطر سن وتجربه کم اصلا بهش دقت نکرده بودم
من بعد از زایمان زودرس که داشتم و بعدش افسردگی و بعد توی دوران بارداری که نه ماه استراحت مطلق بود دخترم به دنیا اومد
خدارو هزار مرتبه شکر می‌کنم
من توی جمع های دوستانه و خانوادگی که چند تا از اطرافیان که بچه ندارند
دخترم رو خیلی بوس و بغل میکردم اصلا توجه نکرده بودم که طرف مقابلم شاید توی دلش یک حسرت و آهی بکشه
پدرم بهم گفت تو نباید توی جمع قربون صدقه بچه بری یک آه اگر اون بکشه پیامدهاش خدای نکرده جبران پذیر نیست و رعایت بکن

الان هم به شما دوستان میخوام بگم لطفا حال کسایی که بچه میخواید ولی به هر دلیلی بچه دار نمیشن رو درک کنید زیاد قربون صدقه بچه هاتون توی جمع نرید حتی اگر اون فرد بچه شما رو دوست داشته باشه خدای نکرده شاید ناخواسته یک آه ‌و حسرتی بکشه و پیامد های جبران ناپذیری برای شما داشته باشه
مامان ✨تیام مامان ✨تیام ۱۴ ماهگی
یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚