چندسال پیش که درمورد بچه دارشدن و..سرچ میکردم با گهواره آشناشدم نصبش کردم خیلی چیزا یادگرفتم وگاهی بعضی کاربرها با زیرپا گذاشتن حریم خودشون ومن باعث دلزدگی من از برنامه شدن تصمیم داشتم برم دیدم گهواره فایدش بیشتر از بدی هاشه و چون اسمش مجازیه ما فکر میکنیم مسئولیت اجتماعی نداریم..موندم و فعال بودم تا جایی که تونستم جواب کامنت هارو می‌نوشتم.چه دوستان خوبی که گرمابخش دلم بودن و الان هیچ خبری ازشون نیست برای دل من ردپای عشق و مهربانی جاگذاشتن اوج ناامیدی از باردارشدن و استرس دوران پرخطر بارداریم آرام بخش لحظه هام باحرفای خوبشون بودن الهی هرجا هستن آدم های خوب خدارو کنارشون حس کنن...توی این یکسال بیشتر وقتاخسته بودم کمخوابی ولی سعی کردم کمترانرژی منفی بفرستم مثل دیشب که همه چیز به هم ریخته بود .. سعی کردم شکرگذار باشم اما پاییز امسال خستگی های من چندبرابرخواهدشد چون اولین سال حضور دوقلوها در زندگیم و من مرخصیم تموم شده و سرکار برمیگردم حس میکنم بچه ها هم بشدت اثرپذیر و تربیت جدی شون داره شروع میشه فصل جدیدی از زندگیم حس میکنم دیگه من اون دختر شکننده و حساس و زودرنج نیستم حتی وقتی دلخورم از همسرم بجای ناز کردن باید زودتر وارد رفع مشکل بشم بخاطر بچه ها بخاطر دلسرد نشدن خودم لابلای این همه خستگی ، زن بودن خیلی سخته خیلی سخت ، دخترهای ما هم این روزهای پر مسئولیت رو خواهند داشت جز قوی بودن چی میتونیم یادشون بدیم ..چیزی که باتموم وجودم این چندسال حس کردم هروقت از خدا و مسیر خودسازی و مراقبه دورشدم همه چیز و بهم ریخته دیدم و خودم رو آشفته ...قصد داشتم دکترا بخونم کتاب بنویسم شعرامو چاپ کنم هنرهای مورد علاقمو دنبال کنم اما مادر شدم مادر .. ..بقیه دلنوشته در کامنت..

تصویر
۱۰ پاسخ

صحبت با هوش مصنوعی ، وقتی گفتم کارهام تلنبار شدن . دقیقا چیزی که همه ی مادرها بهش نیاز داریم اینه که خودمون رو درک کنیم سرزنش نکنیم کمال گرا نباشیم قدر زحمات خودمون و بدونیم اولویت ما نگهداری و پرورش بچه هامونه و البته مراقبت از جسم و روح خودمون . من بشدت کمال گرا هستم همیشه کارهامو بنحو احسن دوست دارم انجام بدم و چیزی از قلم نیفته ولی با دوتا بچه واقعا باید تحمل خودمو بالا ببرم و به خودم حق بدم نمیتونم مثل گذشته کارامو با سرعت و کامل انجام بدم ...

تصویر

دلنوشته هات از دل هممون بود و خیلی زیبا نوشتی، امیدوارم هممون بتونیم از پس مسئولیت بزرگ مادرانگی سربلند بیرون بیاییم.💖💖

مادرشدن سخت ترین کار دنیاست چون عشقی که در جان آدم ریشه میزنه هرگز خشک نمیشه این عشق از خودگذشتن میخواد بیدار موندن میخواد گاهی تحمل بغض طولانی بدون گریه میخواد اما اینکه با همین عشق بی پایان در وجودت ، موجودی رو پرورش میدی بی نهایت لذت بخش هست دیدن بزرگ شدن بچه ها و خندشون خستگی رو دور میکنه ..بنظرم هر آدمی باید طعم این فداکاری رو بچشه

عالی بودممنون

عزیزم چقدر نوشته هات حق بود و به دلم نشست❤️

❤️😍👌

اینارو مینویسم یادگاری و هم برای وقتی که برگشتم به برنامه ببینم چقدرتغییرکردم وچقدر تونستم به هدفام متعهد باشم . چندتا کامنت دیگه میذارم وقتی بچه هارو بخوابونم ✋🧡

خیلی وقتا توی جایگاه معلم ، خاله ،‌عمه و... درمورد تربیت بچه های دیگران قضاوت کردم باوجود اینکه رشته دانشگاهیم علوم تربیتی هست ولی حالا میفهمم که چقدر تربیت در بُعد عمل گسترده پیچیده و چندجانبه هست بنظرم باید از وقتی برای مطالعه درمورد رشد و تربیت بچه هامون استفاده کنیم .اینکه چرا فلانی صداشو بالا می‌بره چرا گوشی دست بچش میده ولی گاها ناچارا خودمم مرتکب این قضایا شدم واقعا همه یه وقتایی کم میاریم ولی اونجا که بلند میشیم ادامه میدیم خدا دستمون و گرفته خدا بغل مون کرده میگه با من راه بیا دنیا همینه ...

کاملا موافقم ایشالا تنت سالم باشه و بچه هات هم عاقبت بخیر بشن عزیزم ❤️👍🏻💯💋

عزیزم انشالله همیشه دلت شاد باشه و تن بچه هات سالم سلامت باشه ❤️😘

سوال های مرتبط

مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱ سالگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان محمّدمتین مامان محمّدمتین ۱۴ ماهگی
یک سال گذشت…

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ی متین رو شنیدم. اون لحظه پر از ترس، هیجان و عشق بود. باورم نمی‌شد از این به بعد یک “مامان”م و زندگی‌م با حضورش رنگ دیگه‌ای گرفته.

این یک سال، پر از تجربه‌های تازه بود. شب‌های بی‌خوابی، نگرانی‌ها، گریه‌ها، اما در کنارش لبخندهای کوچیک، نگاه‌های شیرین و بوی خوشی که همه خستگی‌ها رو می‌برد.

کم‌کم یاد گرفتم چطور نیازهاش رو بفهمم، چطور با گریه‌هاش آرام بشم، و چطور غذاهاش رو با عشق آماده کنم. حساسیت‌هاش، محدودیت‌های غذایی، و اینکه باید حواسم به هر چیزی باشه، سخت بود، اما باعث شد بیشتر دقت کنم و خلاق‌تر بشم.

دیدن اولین لبخندش، اولین دندونش، اولین چهار‌دست‌و‌پا رفتنش، اولین کلمه‌هاش… همه‌ش برای من معجزه بود. هر روزش یه اتفاق تازه داشت که قلبم رو پر از شادی می‌کرد.

امسال فقط بزرگ شدن متین نبود؛ خودم هم بزرگ شدم. یاد گرفتم صبورتر باشم، قوی‌تر، و در عین خستگی ادامه بدم. مامان بودن سخت‌ترین و شیرین‌ترین نقش زندگی منه.

و حالا که متین یک‌ساله شده، وقتی به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم هر سختی‌اش می‌ارزید. یک سال پر از عشق و یادگیری و رشد… هم برای پسرم، هم برای خودم
مامان نویان مامان نویان ۱۷ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم
مامان کوچولو بچه🧸 مامان کوچولو بچه🧸 ۱۶ ماهگی
به وقت یک سالگی 🩵🩵
پسر کوچولوم چند روز مونده به تولد یکسالگیت
یک سالی که هم سخت بود هم شیرین من با هر بار مادر شدن قوی تر شدم
با وجود شما ها چیزهایی تو خودم پیدا کردم که هیچ وقت فک نمیکردم بتونم انقد راحت تحمل شون کنم باهاشون کنار بیام
یک سال گذشت و تو وروجک خونمون با این که کوچولو ترین عضو خونه بودی ولی خیلی چیزها را بهم یاد دادی
یاد دادی میشه تو اوج گریه خندید میشه میشه حواست به همه چیز بود میشه عشق داد با یه لبخند خستگی از تن خسته بیرون کرد
از کجا با تو بودن بگم پسر گلم وقتی میبینی آجی ناراحت هر جا خونه باشی خودت بهش می رسونی سرت میذاری رو پاهاش یا از اون چشمک زدن هات که دل همه مون ضعف میره باهاش 😋😋😋
جانان مادر تو برایم طعمی دیگر می‌دهی ،تو همان شکوفه های بهاری ،تو همان شربت خنک وسط تابستانی ،تو همان لذت راه رفتن روی برگ های پاییزی که صدای خش خشش آرامت می‌کند، تو همان قهوه وسط سرمای زمستانی ، همان آخيش بعد از خستگی کاری ،تو همان لذت شیرینی که نمی شود بت هیچ چیز معامله کرد ....
یک سال گذشت یک سالی که دیگر هیچ وقت تو به آن روزهایش برنمیگردی روزهایی که نمی دانم برایت مادر خوبی بودم یا نه اما تمام تلاشم را کردم تا در آغوشم باشی تا حس بودنم آرامت کند و تو لحظه ای نترسی 💓💓💓💓
آرام مادر می خواهم بدانی هر لحظه خدا را شکر میکنم برای بودن تو و خواهرت می خواهم بدانی شما تمام امید من و‌بابا هستید 👨‍👩‍👧‍👦
شکر برای بودن شما 🩷🩵🩷🩵
الان که برایت می نویسم تو کنارمی و میون اون همه اسباب بازی ،،برس مو برداشتی داری بازی میکنی جوجه کوچولوم 😅😅😅
اولین هدیه آجی وقتی فهمید داری میای کنارمون 🩷🩵🩷🩵
مامان شکر پنیر مامان شکر پنیر ۱ سالگی
https://t.me/babyfood_momybahare


امشب تو استوری های الهه آقایی یه مطلبی رو دیدم که چون خودم تجربه داشتم گفتم براتون بگم …
در مورد حرف زدن بچه ها … اینکه داستانی رو بعد از ما تعریف کنند یا اکر جایی رفتیم حسشون رو بکند و از همه مهم تر اگر مورد آزار قرار گرفتند بیان و بگن …

دختر من یکساله است من از همون ماه اول چون تنها بودم تو بزرگ کردن دخترم براش حرف می‌زدم می‌بردمش جلو پنجره و هر چیزی که می‌دیدم رو تعریف می‌کردم داستان و کتاب زیاد براش می‌خوندم و هر چیزی رو با آهنگ براش تعریف می‌کردم و موقع حمام و تعویض پوشک هی می‌گفتم اعضای مختلف بدنش رو و وسایل آشپز خانه و خانه مثل ماشین ظرف شویی یا کابینت یا هود و … رو براش تعریف می‌کردم که چیه و چه کار بردی داره …

اگر کودک شما در بیان احساسات خودش در بیام آزاری که دیده یا در بیان چیزی که می‌بینه حس می‌کنید ضعیفه از همین فردا براش این شیوه رو پیاده کنید خیلی جواب می‌ده …

برای بچه های زیر ۲ سال سعی کنید خیلی چیز ها رو با آهنگ بگید تاثیر بیشتری داره

#تجربه
مامان دلسا💞 مامان دلسا💞 ۱۵ ماهگی