پارت ۲۰:دسگه عسد شده بود من تازه تونستم مثل یه اپم عادی بشم تقریبا بدون سوند و پانسمان زخمم ترمیم شد کامل جوش خورد عوارض و مشکلات که از بیماری برام مونده ولی دیکه از عید به بعد خودم شدم مادر کسری میتونم مادری کنم خونه داری کنم با همسرم زیر یه سقفم و این آرزویی بود که پارسال برام محال بود 🥲🤍
من حس بد بدشانس بودن و‌مقصر بودن رو از اون داستان با خودم دارم هنوز و رهام نمیکنه حس ترس از جدایی کسری و همسرم حس بیماری های ناشناخته که با کوچکترین دردی بهشون فکر میکنم و این من جدید که ساخته شده

ولی چیزی که سرپانگهم میداره اینکه من هنوزم مامان کسری ام یعنی خدا دوسم داشت که میتونم براش مادری کنم ببینمش و کنارش نفس بکشم
حالت عادی شاید هیچ کدومتون به این فکر نمیکنین ولی ازتون میخوام تک تکتون برای اینکه همین الان دارین زیر یه سقف با بچه هاتون و همسراتون نفس میکشید خدارو هزار بار شکر کنید چون نعمت کمی نیست🤍🤍🤍🤍

۳۶ پاسخ

ببخشید اگه ناراحتتون کردم یا گریه افتادین و حس بدی بهتون دست داد همتون مثل دوستام بودین مرسی که گوش دادین و این بار سنگین رو از دوسم برداشتین

ایییی جاااان ممنونممم الهی امین

خدارو هزاربار شکر
خدا خیلی دوست داره🥺🥺🥺🥹

خدای من با هر جمله ای که نوشتی چشمای من همش پر و خالی شدن خداروشکر که دوباره به زندگی برگشتی خداروشکرررر واقعا انشالله همیشه کنار خانوادت شاد و خرم باشی

تویک مادر قوی و فوق العاده هست هروز باید به خودت افتخار کنی،باعث شدی که منم یکم به خودم بیام سر مسائل خیلی کوچیک انقدر اعصاب خودمو خورد نکنم همینکه پسرم و همسرم پیشمن خوشحال باشم انشالا همیشه سایت بالا سر کسری باشه ♥️♥️

اصلا خبری از دکترت نشد؟
هیچ یادی دیگه ازت نکرد؟

گاهی سخت‌ترین روزها، ما رو به قوی‌ترین نسخه‌ٔ خودمون تبدیل می‌کنن...
تو از دلِ درد و ترس، دوباره زندگی رو زنده کردی 💖
چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی، اما همین که امروز با لبخند ادامه می‌دی یعنی از پسش بر اومدی.
خدا همیشه کنارت بوده و هست 🌷
برای روزهای پیشِ روت، فقط سلامتی، آرامش و لبخند برای خودت و خانواده ات آرزو می‌کنم عزیزم 💫

با هم عمر درازی داشته باشین وخوشبخت بشین خیلی درد کشیدی ولی گذشته امیدوارم خدا به شما وخانواده ات سلامتی بده

خدارو هزار مرتبه شکر ک الان خوبی و کنار گل پسرت و خانوداتی عزیزم . با هر تایپکت مو ب تنم سیخ شد و از خدا میخام ب جبران تمام لحظات سختی که کشیدی بهترینا رو از این بعد برات رقم بزنه.
تو یه خانم خیلی خیلی قویی هستی و شاید خیلی از ماها نتونیم اینطور مقاومت کنیم و کسری جون باید ب داشتن همچین مادری افتخار کنه

عزیزم داستانتو خوندم خیلی ناراحت شدم خداروشکر که الان حالت خوبه، فقط و فقط یک چیز اومد تو ذهنم اونم چشم زخم، نمیدونم اعتقاد داری یا نه ولی من اعتقاد دارم، درسته اشتباه دکتر بوده ولی اون دکتر دفعه اولش نبوده که این کارهارو میکرده ولی این اتفاق بد برای شما افتاد چون حرفت پیچیده بوده که چقد زایمان خوبی داشتی و چه دختر قوی ای هستی

الهی که هميشه سلامت باشی عزیزم خداروشکر کن، گذشت و الان هستی
دکتره رو شکایت نکردی ازش؟ خبری نشد دیگه نیومد؟ کم کمش نظام پزشکیش باید باطل میشد با این کارش

مامان کسرا خدایی دمت گرم الهی مه از اسمون برات خوشی سلامتی خیر برکت بباره
منم گریم گرفت ولی اخرش شیرین بود زندگیت یه رمان خاص خدا نگهدارتون
الان میتونی باز حامله بشی؟
مثلا چندین ساله دیکه

تا آخر داستان رو خوندم و خیلی دلم پر از غصه شد واست ولی تهش قهرمانانه تموم شد و خیلی برات خوشحالم که به شرایط عادی برگشتی و کنار خانواده هستی و امیدوارم دیگه هیچوقت روی بیمارستان و بستری رو نبینی🥹😍❤️

دختر چقد سختی واقعا بهشت خدا زیر پا توه اگه اینا به عنوان رمان تواینستا مینوشتی چندین کا فالور داشتی ولی انشاالله یه مامان فوق العاده قوی و تنومند باشی

خدا برا کسری نگهت داره
دوست داشتم تو و کسری رو ببینم🌿🌸

خیلی خوشحالم ک بازم تونستی با این همه سختی و زجر خودت رو جمع و جور کنی ایشالا سال های سال کنار کسری جون و همسر عزیزت زندگی عالی داشته باشید خیلی ناراحت شدم و گریه کردم وقتی داشتم میخوندم ولی الان خیلی خوشحالم ک ب زندگی عادی برگشتی🥰🥰
از خدا میخام از این ب بعد بهترین چیز ها واست رقم بخوره و دست ب خاک میزنی طلا بشه ایشالا هر چی از خدا میخای بهت بهترینش رو بده بهت

انشالله از این به بعد تک تک لحظات زندگیت سرشار از شادی و سلامتی باشه از ته قلبم برات این آرزو رو دارم قوی ترین مامان دنیا🥺❤️

عزیز دلم 😢❤️💋امیدوارم دیگه هیچوقت غم نبینی هیچوقت گرفتار تخت بیمارستان نباشید حال دلت همیشه عالی باشه . با تک تک کلماتت از ته دلم نارحت شدم برات واشک ریختم .خدارو هزاران مرتبه شکر که الان کنارکسری جان هستی وبراش مادری میکنی. 🩵😘بمونی براشون 🩷💚

چقدر حرفاع به دلم نشست ، من پسرم زود دنیا اومدیه روزایی گذروندم و بلاهایب که سر خودمو خواهرم اومد بعد زایمانش که چشم ترسیده ازینکه نکنه مریض بشه نکنه نتونم ازش مراقبت کنم ، قصه تو رو که خوندم از قوی بودنت لذت بردم، خدم هنوز جرات نمیکنم داستانمو بگم ولی شاید یه روز گفتن سبک بشم

عزیزم خداروشکر که برگشتی به زندگی و پیش عزیزانت به خصوص کسری جان شاید بخندی ولی شاید به قضیه یکم مثبت تر هم تگاه کنی و فکر کن که این اتفاق برات افتاد تا بیشتر قدر لحظه های با عزیزانت بودنو بدونی و بیشتر لذت ببری از در کنارشون بودن و مطمئنا این لذت ابدی خواهد بود و بنظرم جز با همچین اتفاق سختی این لذت انقدر برات ملموس ووهمیشگی نمیشد ..انشالله خودت و پسرت در پناه خداوند شاد و سالم باشید همیشه

خدارو هزاران هزار بار شکر میکنم که الان سلامتی عزیزم
خدای مهربونم خیلی لطف بزرگی در حق خودت و همسرت و پسر نازنینت کرده مشخصه بنده عزیزی هستی براش که زندگی دوباره بهت بخشیده الهی شکر کنار خانواده ات صحیح و سالمی خییییییییلی برات خوشحالم
برام دعا کن عزیزم

خداروشکر که هستی خداروشکر که خوبی خداروشکر واقعا.
از دکترت چه خبر، سراغتو نگرفت؟ زنگی دیداری چیزی؟ یا به اشتباهش اعتراف نکرد؟

عزیزم کل داستان تو خوندم .. قلبا ناراحت شدم از این اتفاق ..
امیدوارم از این ببعد همیشه براتون خوشی و شادی باشه ♥️

خداروشکر که حالت الان کنار کسری جون و همسرت خوبه عزیزم🥹
تو بهترینی و مطمئنم کسری بزرگ که بشه به داشتن چنین مادری افتخار میکنه و همسرت از بابت داشتنت به خودش میباله😍
ان شاالله که از این به بعد فقط خوشی ببینی تو زندگیت

عزیزم همین که الان سلامتی و کنار خانواده ات نشون میده که خوش شانسی
تجربه بی نهایت تلخ و سختی بود که خداروشکر شما ازش عبور کردین تجربه ایی که حتی خوندنش هم اشک مارو درآورد ولی اگه این نوشتن باعث شده باشه شما ذره ایی حالتون بهتر شده باشه ما راضی ایم
واینکه درسته لحظات سختی داشتین و بازم خوش شانس بودین که خانواده ایی اینقدر حامی و مهربون کنارتون بود این اتفاق فقط در اثر قصور پزشکی بود نه بدشانسی شما و ان شالله همیشه سالم و با حال خوب کنار کسری جان باشید🙏❤️

خیلی گریه کردم سر اون پارتای اخر
ولی خداهزاران هزار بار شکرش که الان خوبی
خداروشکر ک کسری مامانش کنارشه 😭
خدایا بزرگیتو شکر

سر درد داشتم تازه پسرمو خوابوندم اومدم بخوابم که چسمم افتاد این تایپیک رفتم همه رو خوندم از بس امشب گریه کردم بدتر شدم یاد زایمان بد و سخت خودمم افتادم دیگه بدتر چقد ما زنا گناه داربم😭😭😭خیلی خوشحالم که الان خوبی خداروهزاران مرتبه شکر

خیلی قدی بودی عزیزم و واقعا مثل یه مادر قوی جنگیدیم
خداروشکر که الان سالم و سلامتی پیش خانوادت 😍🥲🥺

خداروشکر عزیزم سرت سلامت ❤️
ببخشید گلی یه سوال علت این عفونت رو آخر متوجه شدین؟؟یعنی از بخیه دکتر بوده؟!
دکترتون دکتر بیمارستان بود؟؟؟

مامانا مشهدی
میشه ی خواهش کنممم
من امکانش نیست بیام امام رضاااا
دلم لک زده بیام
میشه شما ها ی روز برین نیابت من برین زیارت بگین اقاااا
حال دل مهناز غریبه خوب کن دلش بابت پسرش گرم کن خودت اراد رووووو سعی سلامت کن
اقا میدونه چی میگم

منم سر زایمان پسر دومم تا حد مرگ رفتم هم خودم هم بچم
خدارو هزار مرتبه شکر که الان کنار بچهامون هسیم

خدارو هزار بار شکر که سلامتی انشااله ۱۲۰ سال کنار گل پسرو همسرت و عزیزانت شاد ترین لحظات داشته باشی و این تجربه برای همیشه از ذهنت پاک بشه انگار یکی قلبم گرفته تو مشتش داره فشار میده ولی خوشحالم با این همه اتفاقات بد آخرش خوب تموم شد

تو مادر قوی هستی و کسری خوشبخت که تو مادرشی روزای خوب زیادی در انتظار شماس که گذشته تلختو از یادت میبره

گلم سرگذشتت رو خوندم و با لحظه لحظش اشک ریختم یه جاهاییش شبیه زایمان من بود ولی خدارو هزاران بار شکر که الان سالم و سلامتی وکنار کسری گلت و همسرت و عزیزانت هستی، ان شاالله که همیشه سلامت باشی و دلت شاد باشه و سایت بالای سر پسر جونت😍🌹

لرزه ب جونم افتاد
38هفتم نزدیک زایمانمه

خداروشکر که حال خودت و دلت خوبه گلم

سوال های مرتبط

مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۱ ماهگی
پارت ۲۰:شوهرم و پدرشوهرم آبجیم اومدن دنبالم تند تند وسایلو جمع میکردن دعوا میکردن یه بار التماس میکردن یه بار داد میزدن یه بار سیبیل کارمندها رو چرب میکردن که زودتر ترخیصم کنن البته با سوند هم چنان چون زخم نباید آب میخورد وقتی پانسمان روش بود ، با هزار بدبختی از اونجا زدیم بیرون و بعد دو ماه و نیم من تونستم آسمون خدا رو ببینم راه برم از اون بیمارستان بزنم بیرون و برم پیش کسری شاید احمقانه به نظرتون بیاد ولی همش میگفتم کسری منو میشناسه میدونه من مادرشم؟اصلا به این فکر نمیکرد بچه یکی دوماه درکی نداره از این چیزا
از همه میپرسیدم به نظرتون کسری منو میشناسه بازم گریه گریه گریه نمیدونم چطور اشک من خشک نشد
رسیدم‌ خونه مادرم تو بغلش کلی زجه زدم داد میزدم اون سوند کوفتی دست و پام رو میبست نمیذاشت خیلی تحرک داشته باشم زیاده قدم برمیداشتم میکرفت کیپ میشد و از دردش جیغ میزدم مثل درد سنگ کلیه ولی باید تحمل میکردم
کسری رو دادن بغلم جونی نداشتم‌ نگهش دارم ولی اصلا باورم نمیشد این بچه منه انگار تازه مادر شده بودم الانم گریه میکنم انگار همین الان بود که حالم از ناتوانی خودم بهم‌میخورد نه شیری داشتم بهش بدم نه میتونستم نکهش دارم
مامان نیم وجبی ها❤️ مامان نیم وجبی ها❤️ ۱۶ ماهگی
سلامممم خبببب بریم داستان و تجربه زایمان سزارین دوم بگم براتون😁
آماده ایدددد؟؟؟
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
چن روزی بود خونه مامانم اینا بودم
۳۳هفتم بود درد شکمم شروع شد اما باخودم گفتم طبیعیه و اهمیت ندادم تااینکه دیدم نه واقعا انقباض دارم و دردم زیاده منم که جزو مادران دیابتی و فشارخونی بودم برگشتم خونمون ب شوهرم گفتم علی درد دارم سر رضا اینجوری نبودم نکنه ایلیا چیزیش بشه دیگه علی ام ترسید گف بریم پیش دکتر ک از شانس بد من دکتر بخاطر ج*ن*گ رفته بود و نبود دیگه رفتم بیمارستان گفتم اینجوریه شرایطم گفتن بخواب نوار قلب بگیریم از جنین
گرفتن گفتن دردی ثبت نشده
گذشت تا شب
خونه مادرشوهرم بودم رفتم خونه
برادرشوهرم تماس گرف میای پارک و اینا
اولش گفتم نه حوصله ندارم رضاام اذیت میکنه ولی دیدم دارن پدافند میزنن و ترسیدم علی ام نبود زنگ زد بهم گف برو پارک بعد میام دنبالت
دیگه رفتم و اونجا یکی از فامیلای علی اونجا بود بستنی گرف اونو خوردن همانا و مسموم شدن من همانا
همون شب (گلاب ب روتون)کلی بالا آوردم 😬فرداش هم همین طوری بودم مجبوری رفتم خونه مادرشوهرم چون واقعا حالم بد بود
شنبه همون روز زایمان رفتم پیش دکتر قلب(خانم دکتر ایمانی)رفتم نامه گرفتم برای عمل بخاطر فشار خون و بعد رفتم پیش دکتر زنان(دکتر خودم نبود)ب ایشون گفتم ک مسموم شدم گف اگ مسموم شدی خطر داره باید بستری شی نامه زد برای بیمارستان فیروز آبادی علی گف اگ حالت خوبه نریم
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۱ ماهگی
پارت ۷:دیگه آبجیم گفت تو چرا هنوز اینجایی کسی نیومد سراغت گفتم نه بی جون بودم خودم حال نداشتم همسرمم تجربه ای نداشت اصلا نمیتونست ما رو تنها بذاره و اعتراض کنه از اونرم نه که ظاهرا هم من هم بچه حالمون خوب بود دیگه حرفی نزدیم که منم گذاشتن روی ویلچر و میخواستن ببرنم تو اتاقم اون خانوم سرپرستان لباس پوشیده بود بره اومد سریع ویلچر رو گرفت گفت من خودم میبرمت آنقدر که ماه بودی کلی به مامانم اینا تبریک گفت و اینکه چه شیر دختری خوسبحال شوهرش آنقدر زن صبور و آرومی داره و تا اتاق منو آورد دیگه خودتون تصور کنید اوضاع رو منم اتاق وی ای پی گرفته بودم یه اتاق خیلی خیلی قشنگ پسرم زیبام کنارم همسرم و خونواده ام بودن ته خوشبختی بود 🤍🥲 نمیدونم شماهم اینطور بودین یا نه بعد از زدن بخیه ها یه شیاف دیکلوفناک بهم زد و بعد بهم گفت هر ۴ساعت شیاف باید بذارم با چند تا چرک خشک کن و قرص آناهیل
اون شب حالم بی نهایت خوب بود برای اولین بار به کسری شیر دادم ۴۰دقیقه یه سره شیر خورد حتی خانومه اومد شیردهی آموزش بده دید این حرفه ای تر از این حرف هاس خودش کاملا وارد بود😍 خداروشکر بچه ام خیلی آروم بود کامل شیر خورد و خوابید منم خوابیدم شوهر و خواهرم هم تو اتاق باهام بودن همه اومدن دیدنمون گل و شیرینی و بادکنک و عکس یادگاری و خیلی لحظه های قشنگی بود 🥲🥲
🤍:عکس یه بخشی از اتاق بیمارستانم بود
شما چی عکس دارین از اونروز؟
مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۷ ماهگی
دیروز پیش دکترم بودم
قرار شد از 10خرداد تا 14خرداد بستگی به شرایطم داره تاریخ عملم باشه
بیمارستان امام حسین با بیمه 11تومن از اونجایی که من خیلی ترسو ام و وحشت دارم از سوند گفت زیر میزی میگیرم که سوند و برات تو اتاق عمل بعد بیهوشی وصل کنن سه تومن هم زیر میزی واسعه سوند یک تومنم برداشتن جای بخیه کلا شد 15از اونجایی که همراهی ندارم و فقط همسرم باهام هست باید اتاق خصوصی بگیرم که اونم تقریبا میشه 3یا 4تومن
توی این اواضاع که میگن بچه بیارید فلان ووبهمان یه سزارین اجباری برام راحت تا 20تومن فقط بیمارستانش اب خورد
بدون گرفتن دارو ها بماند که هنوز یه تیکه لباسم نگرفتم واسعه بچه
مجبورم قبل به دنیا امدنش گوشوارمو بفروشم 🥲ولی اشکالی نداره طلا زمانی ارزش داره که من سالم باشم ان شاءالله بعد دوباره میخرم
با تمام این پستی و بلندی ها یه حس عجیبی دارم خیلی عجیب از یه طرف ازالان فکرم پیش بچهامه کع اون یک شب و روزی که من بیمارستانم چطوری بدون من میگذره براشون
از یه طرف میگم با بچه جدید کنار میان یا نه بهار هنوز خیلی کوچیکه محمد سدرا بشدت حساس شد اینقدر فکر تو سرمه ولی از یه طرف به اون لحظه ای فک میکنم که قرار زیر گرن فسقلی و بو کنم اخ اخ همه ی این 9ماه سختی یادم میره
همه چیز اوکیه فقط همین که دکترم یکم پولکی تشریف داره رو مخمه
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۱ ماهگی
پارت ۱۱:خلاصه دیدم اومدن بهم گفتن باید بری اتاق عمل آماده بشیم من که خیلی نمیتونستم حرف بزنم جون هم نداشتم هی چشام میرفت ولی خیلی ترسیده بودم بردنم اتاق عمل با اکسیژن و همه چی دکترم اومد گفت بخیه هات باز شده میخوام اونو ببینم ‌و درست کنم ولی من از خونه اومدم بخیه هام سالم بود فقط درد شدید داشتن که پا و لگن راستم از درد تکون نمیخورد
دیگه بی هوشی زدن و من دیگه یادم نمیاد تا بیدار شدم تو ریکاوری بودم پرستار ها میگفتن همس میگفتی کسری کسری 😭یهو به خودم اومدم دیدم کپسولم پایین دهنم اومدم نفسم رو بکشم بالا نتونستم اونجا فهمیدم حالم چقدر داغون که یه نفس بدون کمک نمیتونم بکشم .
بین پاهام بانداژ شده بود خانوم های طبیعی میدونن ما اصلا پانسمان نداریم این بیشتر ترسوندم هر لحظه اوضاع بدتر میشد دیدم عه دوباره دارن میبرنم ای سی یو طبیعتا میدونستم حالم خوب بشه میرم بخش یعنی هنوز همون بودم اونجا هم ملاقات ممنوع بود و هیچ کسی نبود بهم بگه من چمه البته که خود دکتر ها هم هنوز نفهمیده بودن
مامان نینی💖 مامان نینی💖 ۱۲ ماهگی
پارسال دخترم ساعت ۱۴:۱۵ ظهر دختر من بدنیا اومد
نشستم عکساشو دیدم و بغضی شدم و این یکسال مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
بدنیا اومدنش ،گریه هام وقتی اولین بوس رو روی صورتش گذاشتم،کولیکش،شب بیداریا،بیخوابیا،حال بدم،افسردگی بعد زایمانم،حس اینکه من دیگه مال خودم نمیتونم باشم و رفته رفته حالم بهتر شدن،خنده هاش بهم ،غلت زدنش ،بابا گفتنش،نشستن،غذا خودن ،چهار دست و پا رفتن،وایسادن،دندون در اوردن و الانم شیطونیای بی حد و مرزش
روزای سختی بود روزای شیرینیم بود گریه کردم خندیدم دلم میخواسن تنها باشم دد عین حال نبود دلم براش تنگ میشد و یه حال و هوای عجیب و متناقضی داشتم این یکسال
ولی بازم ته ته ته دلم میگم خداروشکر برای بودنت همین که بوسم میکنی همین که میای سرتو میزاری رو سینم خوابت میبره خستگیام کم میشه
حس میکنم با اینکه خیای خستا شدم کم اوردم بعضی جاها ولی الان با همه سختیاش یه ورژن بهتری از خودمو دارم
یه دختر تبدیل شده به زن مسئولیت پذیر ،خانه دار با بیشترین حس مسئولیتی که توی این ۳۰ سال اندازه نوک انگشتشم نداشت
حق داشتم سختم باشه این عوض شدن یهویی برام سخت بود ولی الان خودمو بیشتر از اون دوران خودم دوس دارم الان قوی ترم تواناییام بیشتره و از همه مهم تر یه مادرم و بهنرینارو از ته دلم برای دخترم میخوام و براش فراهم میکنم



تولدت مبارک باشه نیلای قشنگم شاید مادر کامل و خوبی نبودم برات این یکسال ولی من تازه با تو مادر شدنو یاد گرفتم با هم بزرگ شدیم و رشد کردیم
دوستت دارم قشنگم
🌸🎂بمونی برام🩷🧚‍♀️
۱۴۰۳/۰۸/۱۲