۲ پاسخ

من ک هم سرماخوردم هم پریود شدم ازبس عصبی و کلافه بودم اینقدر امروز سر پسرم نق و داد زدم ک خدا لعنتم کنه😭😭😭😭 .دست خودم نبود انگار دارم ناراحتی اعصاب میگیرم یا افسرده شدم

ای خداا عزیزم🥹
ارررههه همش میگم یعنی این بچه منه؟ من دنیاش اوردم؟ هنوزم ک هنوزه باورم نمیشه از جونم ی جون دیگه دارم🥹🫠🫀

سوال های مرتبط

مامان آلما مامان آلما ۱ سالگی
«مادر شدن یعنی دوباره متولد شدن... اما این بار، با قلبی که بیرون از بدنت تپش می‌زنه.»

وقتی دخترم به دنیا اومد، حس کردم یه فصل تازه از زندگیم باز شده. فصلی که پر از عشق بود، اما بی‌نقشه. هیچ کتابی، هیچ جمله‌ای تو رو برای لحظه‌هایی که مادری قرارت می‌ده، آماده نمی‌کنه.
کاش یکی اولش بهم می‌گفت:

*اینکه خسته‌ای، طبیعیه. اینکه بعضی روزا فقط دلت می‌خواد یه ساعت سکوت باشه، یعنی آدمی، نه اینکه مادر بدی‌ هستی.
*مامان کامل وجود نداره. اونی که فقط شیرخودشو می‌ده، اونی که شیرخشک می‌ده، اونی که کار می‌کنه یا خانه دار هست، همه‌شون مامانای خوبی‌ان.
*غذا نخوردن بچه، خواب پاره‌پاره‌ش، گریه‌های بی‌دلیلش... همه‌ش یه فازن. می‌گذره. تو فقط کنارش باش.
*خودتو فراموش نکن. ناخن‌هات، یه لیوان چای داغ، یه دوش چند دقیقه‌ای، حتی یه صفحه کتاب — اینا نجاتت می‌دن.
* هیچ‌کس اندازهٔ یه مادر، عاشق و شکسته و قوی نیست. خودتو تحسین کن. چون داری عالی عمل می‌کنی.
الان که به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر تو لحظه‌ها بزرگ شدم. چقدر قوی‌تر، صبورتر، و عاشق‌تر شدم.

تو هم اگه مامانی، برام بنویس:
کاش یکی به تو چی می‌گفت...؟
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۳ ماهگی
یعنی بخدا دیگه هیچ بچه ای مثل پسر من نیست
روزی هزار بار میگم گوه خوردم بچه آوردم
از همون اول این بچه خواب نداشت
تو 24 ساعت 2 ساعت با زور میخوابه
الانم افتاده به چهار دست و پا و خودش وایمیسته دیگه قرار نداره
نه دست دارم نه پا نه اعصاب نه روان نه خواب
فقطم باید راه برم یه چی بدم بخوره
یعنی از هر کی میپرسم همه میگن بچه ما اینطوری نیست که نخوابه بخدا دیگه بریدم
شوهرمم میگه کمکت میکنم وقتیم بچه رو بهش میدم نگه داره عرضه نداره صد دفعه بچه رو ول میکنه بیاد سمت من که نذاره بخوابم بعدم ادا میکنه من نگهش میدارم
خدا نکنه شام و ناهارشم دیر بشه شعور نداره بگه زن من تو 24 ساعت 2 ساعت میخوابه انقدر غر میزنه که منم قاطی میکنم براش
فقط گفتم یعنی لعنت به آدمی که با این شرایط بچه دوم بیاره که فقط خودمو پیر میکنم
تو یه سال تمام موهای سرم از حرص و فشار عصبی سفید شده
وقتیم مریضه تمام بار مریضی بچه روی دوشه منه اونم واسه یه دکتر بردن از خسیسی که پول خرج میکنه فقط رو اعصابم راه میره و میگه تو عشق دکتری که بچه رو ببری دکتر🤦🏻‍♀️
یعنی خدا از این مرد نگذره فقط
مامان پناه👶 مامان پناه👶 ۱۴ ماهگی
شنبه، ۸ شهریور ۱۴۰۴
امروز قلبم پر از شوق شد… پناه کوچولوم برای اولین بار با دنیای تازه‌ای آشنا شد؛ دنیای چهاردست‌وپا رفتن. 🥹✨
دیدن اون دستای کوچیک که روی زمین می‌ذاره و با تردید اما پر از انگیزه جلو میره، یعنی دیدن رویش زندگی جلوی چشمام.

سه قدم بیشتر نبود… اما برای من یعنی سه قدم به سمت آینده، سه قدم به سمت قد کشیدنش، سه قدم به سمت دختری که هر روز قوی‌تر و مستقل‌تر میشه. 💕
خدایا شکرت برای این لحظه، برای این معجزه‌ای که هر روز کنارم قد می‌کشه.

پناه ۱۰ ماه و ۱۵ روزه بود که چهاردست‌وپا رفت. 😍
البته از اردیبهشت خیلی حرفه‌ای سینه‌خیز می‌رفت و دلش با چهاردست‌وپا نبود. هنوزم بیشتر وقتا سه چهار قدم میره و دوباره برمی‌گرده به سینه‌خیز. خیلی وقته گارد چهاردست‌وپا رو می‌گرفت ولی نمی‌رفت؛ عشق سینه خیزه 😂❤️‍🩹.

دوس نداره بچم، اما همین چند قدم هم برام یه دنیا شد.
خواستم یادگاری بمونه که ۸ شهریور بود و پناه توی ۱۰ ماه و ۱۵ روزگی برای اولین بار چهاردست‌وپا رفت. سال‌ها بعد هر وقت گهواره رو ببینم، یادم باشه این روز شیرین رو با چه شوقی ثبت کردم. 💫