۷ پاسخ

قبول باشه عزیزم الهی آمین

خدا حفظش کنه در پناه خضرت علی اصغر

خداحفظش کنه

خداحفظش کنه عزیزم
الهی آمییین😍

عزیز سلام بچت چند کیلوعه حس میکنم کمی لاغره البته ببخشی ها تورو خدا

علی اصغر نگهدار کوچولوتون
ماشاالله بهش
ان شاالله دامن همه بی اولادان سبز بشه

خدا حفظش کنه والهی آمین

سوال های مرتبط

مامان نیک

 🩵 مامان نیک 🩵 ۱۱ ماهگی
برش‌هایی_از_زمان_برای_فرزندم:

در آغوش دریا، با تو:
برنامه‌ی دریا رو چیدیم. وسایل پیکنیک رو جمع کردیم و دل به جاده زدیم.
اولین بار بود دریا رو می‌دیدی.
همه منتظر بودیم ببینیم اون چشمای قشنگ و کنجکاوت چطور به آبی بیکران دریا خیره می‌شن.

رسیدیم به دریا.
صدای موج‌ها با نسیم قاطی شده بود و بوی شور آب توی هوا پیچیده بود.
با کنجکاوی به هیاهوی اطراف خیره شده بودی. با ترس خودتو محکم‌تر بهم چسبوندی.
بغلت کردم و با هم رفتیم به سمت پهنه‌ی آبی روبرومون. نور خورشید روی دریا مثل پولک‌های نقره‌ای می‌درخشید؛ انگار آسمون لباس عروس به تن کرده بود.

بابا بردت تو آب. روی دست و پاهات کمی آب ریخت و پاهاتو روی ماسه‌های خیس گذاشت. قطره‌های آبی که روی پوست لطیفت نشسته بود میدرخشیدن.
هیجان و ترس، مثل موج‌هایی که با هم برخورد می‌کنن، تو چهره‌ات می‌رقصید. اما تو عمق چشمای نگرانت، هنوز سایه‌ی ترس بود؛ یه ترس لطیف، مثل وقتی که پرنده‌ای برای اولین بار پرواز می‌کنه.
بغلت کردم، نشستیم روی ماسه‌های گرم. صدای امواج، مثل لالایی دریا توی گوشت زمزمه می‌کرد. آروم شده بودی. انگار زمان ایستاده بود و ما غرق تماشای اون همه زیبایی بودیم.
بوسیدمت و تو گوشت آهسته گفتم:
“جات تو بغل من امنه پسرم. مامان مراقبته تا همیشه و همیشه و همیشه…”
مامان نیک

 🩵 مامان نیک 🩵 ۱۱ ماهگی
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۱۱ ماهگی
بیاین یه چیزی رو براتون تعریف کنم
پارسال که من به خاطر دفع پروتئین تو بیمارستان بستری شده بودم دقیقاً صبح تولد آرتا مادر شوهرم رفته بود شیرخوارگان علی اصغر اونجا یه دونه پارچه سبز که به دست بچه می‌بندن بهش دادن اونم به همه می‌گفت برای عروسم و بچه تو شکمش دعا کنید بعد از ظهرش اون پارچه رو داد به شوهرم برام آورد بیمارستان
به علی میگفت نگران نباش من امام حسین رو به علی اصغرش قسم دادم که هردو صحیح و سلامت باشن
من کلا ادم مذهبی نیستم
ولی اونموقع که مادرشوهرم این پارچه رو فرستاد خدا شاهده یه انرژی سمتم اومد
از لحاظ مذهبی بودن نمیگما
اینکه واقعا علی و ما براش مهمیم و دوسمون داره
اینکه ادمایی رو دارم که نگرانم باشن
این قرانم کلا برای ارتا خریده بودم که تو ساک بیمارستانش باشه
بعد که اومدیم خونه من اون پارچه ی سبزو گذاشتم لای قران پسرم
الان که دیدمش یادم اومد گفتم واسه شماهم تعریف کنم
خلاصه که درسته اگه یه حرفی بزنه بهم برمیخوره ولی خب دلیل نمیشه محبتاشم یادم بره🥺