«مادر شدن یعنی دوباره متولد شدن... اما این بار، با قلبی که بیرون از بدنت تپش می‌زنه.»

وقتی دخترم به دنیا اومد، حس کردم یه فصل تازه از زندگیم باز شده. فصلی که پر از عشق بود، اما بی‌نقشه. هیچ کتابی، هیچ جمله‌ای تو رو برای لحظه‌هایی که مادری قرارت می‌ده، آماده نمی‌کنه.
کاش یکی اولش بهم می‌گفت:

*اینکه خسته‌ای، طبیعیه. اینکه بعضی روزا فقط دلت می‌خواد یه ساعت سکوت باشه، یعنی آدمی، نه اینکه مادر بدی‌ هستی.
*مامان کامل وجود نداره. اونی که فقط شیرخودشو می‌ده، اونی که شیرخشک می‌ده، اونی که کار می‌کنه یا خانه دار هست، همه‌شون مامانای خوبی‌ان.
*غذا نخوردن بچه، خواب پاره‌پاره‌ش، گریه‌های بی‌دلیلش... همه‌ش یه فازن. می‌گذره. تو فقط کنارش باش.
*خودتو فراموش نکن. ناخن‌هات، یه لیوان چای داغ، یه دوش چند دقیقه‌ای، حتی یه صفحه کتاب — اینا نجاتت می‌دن.
* هیچ‌کس اندازهٔ یه مادر، عاشق و شکسته و قوی نیست. خودتو تحسین کن. چون داری عالی عمل می‌کنی.
الان که به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر تو لحظه‌ها بزرگ شدم. چقدر قوی‌تر، صبورتر، و عاشق‌تر شدم.

تو هم اگه مامانی، برام بنویس:
کاش یکی به تو چی می‌گفت...؟

تصویر
۹ پاسخ

آفرین منم همه این کارا رو انجام میدم سعی میکنم خودمو گم نکنم برنامه ریزی کنم و ب بچه هام و کارام وهمه چیم برسم خدا قوت ب همه مادرا مهربونم

کاش یکی بهم میگفت چیکار کنم بچم به تو بغلم خوابیدن عادت نکنه
تو سنای بالاتر که وزنش میره بالا و تو دیسک کمر داری دهنت سرویس میشه

کاش یکی بهم میگفت نیاز نیست از ۳ ماهگی گوشی دست نگیری
الان که تو ۱۰ ماهه دیگه نباید دست بگیری😃😃😃

دوست داشتم یکی بهم میگفت هر موقع کار داشتی زنگ بزن میام مواظب کوچولوت هستم تو ب کارات برس همین ن میتونم حموم برم ن میتونم اونجور ک میخام ب کارام برسم

مرسی عزیزم

کاش یکی می‌گفت
چیکار کنم موقع میریم مهمونی یا جاهای شلوغ شیر بخوره اذیت نکنه و بخوابه

بهم گفتن که خیلی شیرینه که دردات یادت میره،اما تا لحظه ی دیدار شیرینم با دخترم متوجه نمیشدم همین که تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش مهرش افتاد تو دلم و منتظر بودم هرچه زودتر ببرن منو بخش تا بتونم ببینمش لمسش کنم بوش کنم بغلش کنم واقعا وقتی دخترمو بردن بیرون از اتاق اونجا فهمیدم یک تیکه از وجودم نیست و ازم دوره ۷شبانه روز بیدار بودم حتی یک ثانیه نخابیدم دلتنگش میشدم دلم میخاست همش کنار باشم نگاش کنم💖حس خوب مادر شدن...

من خودمو خیلی وقته فراموش کردم
هیشکی نیست یه دیقه بچه مو بزارم پیشش اکثر اوقاتی‌ که شوهرم میاد میرم دستشویی حتی 😬😬 انقد که از دستشویی رفتن من بدش میاد دخترم
همین که رفتم شروع میکنه گریه کردن😐
صورتم پر موه شبا که دخترم میخوابه خودم انقد خستم که نمیرسم برم اصلاح
الان تازه خوابید برم کارای آشپزخونه رو بکنم یه دستشویی برم یه ناهار برسم بزارم بیدار میشه دیگه باید در اختیار باشم

عکس خودته؟
چه خفنه🧿

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۱۴ ماهگی
#ارسالی_شما

پیامی
برای
تو
که قصد داری...

برای تو، که ایستادی سرِ دو راهیِ …

اون چیزی که توی شکمته، فقط یه توده سلولی نیست؛
یه "جان"ه...
یه چیزی که داره کم‌کم شکل تو رو می‌گیره، تو رو مادر می‌کنه.
اون، اولین نفریه که صدای قلبت رو از درون شنیده. اولین کسی که قبل از اسمش، حسش کردی. قبل از اینکه دنیا ببینه‌ش، تو فهمیدی وجود داره.

می‌دونم که شاید هیچ‌کس کنار تو نیست. شاید مادر، خواهر، حتی پدر بچه همه بار رو روی دوشت گذاشتن.
می‌دونم... ولی یه چیز هست که فقط مال خودته:
صدای قلب اون بچه که الان، همین الان، داره توی بدنت می‌کوبه، حتی اگه هنوز نشنیدیش.

سقط، فقط پایانِ یه بارداری نیست. پایانِ یه بخشی از خودته.

یه بخشی که شاید سال‌ها بعد، بی‌هوا، نصفه شب، وقتی همه خوابن، بیاد توی فکرت و بگه: «اگه بودم چی؟»

هیچ‌کس نمی‌دونه تو چی کشیدی. هیچ‌کس حق نداره قضاوتت کنه.
ولی یه چیز رو بدون:
تو مادر شدی، حتی اگر کسی بهت نگه. حتی اگه کسی نباشه بچه رو بغل کنه، تو همین الان مادر شدی.
حتی اگه این چندمین فرزند تو هست، یه بچه‌ی تکراری نیست. این یه جان جدیده. یه نقطه‌ شروعِ تازه.

و اگه این بچه زنده بمونه، یه روزی شاید بشه همون کسی که بغلت می‌کنه و می‌گه: "ممنون که نگهم داشتی."

تو قرار نیست بی‌نقص باشی. فقط قراره مهربون باشی.

اگه فقط یه درصد احتمال می‌دی که یه زندگی پشت این دو‌راهی خوابیده، همون یه درصد کافیه.
چون زندگی همیشه از همون یه ذره شروع می‌شه...

@hejrat_kon

#سقط
#فریاد_بیصدا
#مادر
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ هفته دهم بارداری
#درد ودل
تا همین یه ساعت پیش که پسرم بیدار بود از خستگی و شدت خواب واقعا داشتم بیهوش میشدم... در حدی که وقتی شیر میخورد یکی دودقیقه خوابیدم! ولی همین که بالاخره خوابید تازه کارام شروع شد...
جابه جا کردن ظرفای شام، جمع و‌جور کردن ریخت و پاش ها و اسباب بازی که هر گوشه خونه افتاده بودن، روشن کردن لباس شویی و... و....😢
بماند که صبح چقدر کار کردم و هنوزم بخوام کلی کار تو خونه دارم...🤦
ناشکر نیستما، واقعا خداروشکر که پسرم اینقد شیطونه و اینهمه ریخت و پاش داره ولی خستم... از همسری که هیچ کمکی نمیکنه و عین خیالشم نیس حتی ۱۰ دقیقه پسرمو سرگرم کنه تا کارام رو بکنم...🥲🙂
چقدر سخته زن بودن... چقدر سخته مادر شدن... که هر دردی هم داشته باشی، هر چقدر هم که خسته باشی باید بخندی و پر انرژی باشی...🫠
اینموقع ها که میشه از زندگی و خونه و امید داشتن به اینده و‌همه چی خسته میشم و انگار ناامید ترین ادام دنیا میشم... اما صبح که با صدای پسرم بیدار میشم و مبینم داره نگام میکنه و مبخنده تموم خستگی شب میره و انگار نه انگار....🥺
میخوام چند ساعتی برای خودم باشم ولی از طرفی میگم بخوابم که فردا کسل تر نباشم! دلم چای تازه دم میخواد ولی حال اینکه پاشم چای بزارم و حتی منتظر خنک شدنش باشم ندارم...🙃
این روزا انگار حس جدیدی نسبت به پسرم و دارم و چقدر حسش عجیبه...
حس میکنم یه رفیق کوچولو پیدا کردم که محبت و عشقش تو دلم خیلیییی زیاده... کسی که سرگرمم میکنه و کنار هم از خنده غش میکنیم...وقتی میخندم میخنده و سرگرم کار خودش میشه ولی وقتی حالم خوش نیست میاد و میچسبه بهم تا بازی کنم باهاش...🫠
چقدر خوبه که دارمش!🥲
چقدر حس میکنم سبک شدم....
بمونه اینجا از حال و روز این روزها...🙂

۱۰ ماه و ۲۱روز
مامان پسرگلم مامان پسرگلم ۱۱ ماهگی
💕💕


نوزاد هنوز حرف زدن بلد نیست. تنها راهی که می‌تونه نشون بده چی می‌خواد یا چه‌حسی داره، همون گریه‌هاشه، حالت صورتش، یا تکون‌های بدنش. یعنی با یه زبان غیرکلامی با مادر ارتباط می‌گیره.

اگه مادر بتونه این نشونه‌ها رو با دقت و حساسیت بخونه و درست جواب بده، نوزاد کم‌کم درک شدن رو تجربه می‌کنه می‌کنه و یه حس امنیت درونی پیدا می‌کنه.
ولی اگه مادر جوابای بی‌ثبات بده یا درست متوجه نشه، بچه یاد می‌گیره که حتی اگه نشونه هم بده، کسی نمی‌فهمه. پس بهتره اصلاً چیزی نگه.

همین تجربه می‌مونه توی ناخودآگاه و بعدها توی رابطه‌های عاطفی بزرگسالی خودش رو نشون می‌ده.

بعضی از ما به‌جای اینکه بگیم چی می‌خوایم، ساکت می‌مونیم و انتظار داریم طرف مقابلمون خودش بفهمه. وقتی نمی‌فهمه، ناراحت می‌شیم یا احساس می‌کنیم دوستمون نداره.

در واقع، هنوز توی همون دنیای کودکانه گیر کردیم که فکر می‌کردیم اگه کسی واقعاً دوسمون داشته باشه، باید بدون اینکه چیزی بگیم، بفهمه چی تو دلمه.

ولی رابطه‌ی سالم یعنی بتونیم راحت و صادقانه بگیم چی می‌خوایم.
مامان هامین مامان هامین ۱۳ ماهگی
سلام خانما.دیروز اتفاقایی که برام افتاد برام شد تلنگر یا یه تکون نمیدونم ولی خیلیی از دیروز تو فکرم.
پریشب از ساعت ۱۱ شب سینم بدون دلیل شروع کرد ورم کردن و جدا ازینکه درد داشت خیلیی هم حرارت همون سینم زیاد بود.
خوابیدم بیدار شدم دیدم بدتر شده باز اهمیت ندادم یعنی گفتم ولش کن چیزی نیست مهم نیست.باآب گرم ماساژ دادم بدتر شد و اصلا قصد خوب شدن نداشت.
نوبت گرفتم رفتم دکتر تا دید گفت چندروزه اینجوری شدی گفتم دکتر دیشب شروع شد یهو دست زد گفت تب داری گفتم من؟
گفت آره بدنت داغه بیحال نیستی؟گفتم نه حالم خوبه.
گفت لرز نکردی گفتم نههه.گفت اصلا حواست بوده که تب و لرز کرده باشی🙂یهو فقط دکتر نگاه کردم یهو به خودم اومدم دیدم چقدر ازینکه به خودم اهمیت بدم دور شدم.چقدر دیگه خودمو نمیبینم چقدر بخودم نگاه نکردم.دکتر خندید گفت داری دنبال علائم میگردی گفتم آره تازه یادم اومد دیشب دقیقا پشت سینم درد میکرد و من فکر میکردم از خستگیه.شبش از گرما خوابم نبرد کولر زدم لرز کردم بازم فکر کردم از خستگیه.صبح بیدار شدم حال نداشتم باز فکر کردم از کم خوابیه.دگتر گفت پس علائم داشتی و ندیدی گفتم آره الان اینارو یادم اومد تازه کنارش کارخونه و بچه داری و بیرون بردن هامینم بود.
دکتر یه جمله ای بهم گفت هم ناراحت شدم و نگران.بهم گفت بچتو دوست داری حقداری میخوای بهش برسی حق داری میخوای براش عالی باشی حق داری ولی مامان خوب مامانیه که بیشتراز بچش مراقب خودش باشه بچه مادر سالم و سرحال میخواد بگرد اول خودتو پیدا کن اینجوری مادری کردن نه برای تو خوبه برای بچت و مطمئن باش که تو اینده جای تشکر برات نمیزاره.
خلاصه که مامانا مراقب خودتون باشید و برای خودتون ارزش بزارید❤️