دیروز پیش دکترم بودم
قرار شد از 10خرداد تا 14خرداد بستگی به شرایطم داره تاریخ عملم باشه
بیمارستان امام حسین با بیمه 11تومن از اونجایی که من خیلی ترسو ام و وحشت دارم از سوند گفت زیر میزی میگیرم که سوند و برات تو اتاق عمل بعد بیهوشی وصل کنن سه تومن هم زیر میزی واسعه سوند یک تومنم برداشتن جای بخیه کلا شد 15از اونجایی که همراهی ندارم و فقط همسرم باهام هست باید اتاق خصوصی بگیرم که اونم تقریبا میشه 3یا 4تومن
توی این اواضاع که میگن بچه بیارید فلان ووبهمان یه سزارین اجباری برام راحت تا 20تومن فقط بیمارستانش اب خورد
بدون گرفتن دارو ها بماند که هنوز یه تیکه لباسم نگرفتم واسعه بچه
مجبورم قبل به دنیا امدنش گوشوارمو بفروشم 🥲ولی اشکالی نداره طلا زمانی ارزش داره که من سالم باشم ان شاءالله بعد دوباره میخرم
با تمام این پستی و بلندی ها یه حس عجیبی دارم خیلی عجیب از یه طرف ازالان فکرم پیش بچهامه کع اون یک شب و روزی که من بیمارستانم چطوری بدون من میگذره براشون
از یه طرف میگم با بچه جدید کنار میان یا نه بهار هنوز خیلی کوچیکه محمد سدرا بشدت حساس شد اینقدر فکر تو سرمه ولی از یه طرف به اون لحظه ای فک میکنم که قرار زیر گرن فسقلی و بو کنم اخ اخ همه ی این 9ماه سختی یادم میره
همه چیز اوکیه فقط همین که دکترم یکم پولکی تشریف داره رو مخمه

۱۳ پاسخ

سونداصلادردنداره حتی متوجه نمیشی

من اینقدر گریه کردم به معنای واقعی بلال شدم😑

منم خیلی از سوند میترسیدم وحشتناک بیمارستان نیمه دولتی رفتم قبل زایمان پرستار میومد سوند بزاره دیدم دکتر رفت آماده بشه گفتم خانومه دکتر من خیلی میترسم تروخدا سوند رو تو بی حسی بزار خداخواست سریع قبول کرد رفتم اتاق عمل همه داد که چرا سوند نداره دکتر گفت من گفتم خودم میزارم براش🥹

منو هیچی مث سوند اذیتم نکرد

برا من نزدن وصل کردن خیلیم سوزش داره ولی آب بگیری روخودت بهترمیشی

سوند که از درد زاینان بدتر نیست .یه بی حسی موضعی میزنن سوند وصل میکنن نیاز به زیر میزی نداره

سوند اصلا درد ندارد چیزیم به هیچ عنوان حس نمیکنی

بازم هزینه ت خوب شده، من ده ماه پیش که پسرم بدنیا آوردم بیمارستان فرهمندفر سزارین کردم 27 تومن شد با دستمزد دکتر.

خدا بزرگه دختر منم ۲سال سه ماه داشت ک پسرم دنیا اومد بماند ک چقد حرفا زدن و اذیت شدم
سخت بود مراقبت از دوتا بچه کوچیک ولی خداروشکر خوب بود و دارن بزرگ میشن با هم
واقعا خداروشکر میکنم ک خیلی کمک کردو...

انشالله بسلامتی زایمان کنی گلم برو خدا به همرات

دکترت کیه عزیزم؟
افتخار زاده؟

انشالله که صحیح و سالم زایمان کنی گلم سوند که ترس نداره اصلا دردی هم نداره ولی بازم بستگی به بدن خودت داره برداشتن جای بخیه چیه

انشالا به خیر و سلامتی بگذره 🙏🌺🌺🌺

سوال های مرتبط

مامان امیر عباس 😍 مامان امیر عباس 😍 ۱۵ ماهگی
نمی‌دونم شمام این حس رو دارید یا نه!
ولی من از وقتی مادر شدم اخلاقم فرق کرده رفتارم فرق کرده
انگار یه خورده که چه عرض کنم بعضی مواقع خیلی زود حساس میشم عصبی میشم به کمترین توجه نسبت به بچم سریع جبهه میگیرم
نمی‌دونم این کارم درسته یا نه، ولی انگار کم لطفی نسبت به بچم رو نمیتونم تحمل کنم
انگار بعد از مادر شدن همه چیز فرق می‌کنه علایق سلیقه همه چیز انگار همه ی دنیات میشه یه موجود کوچولو که خودت پرورشش دادی و ۹ ماه خودت تغذیه اش کردی تا شده اینی که الان میبینی، چه صبوری هایی کردی چه دردایی رو کشیدی چه سختی هایی کشیدی ولی همه و همه رو به خاطر اون کوچولو که تو خونت تو دلت جا باز کرده تحمل کردی
یه کوچولویی که با اومدنش زندگی همه تغییر کرد یه فرشته!
یه فرشته ای که هربار نگاش کنی خدا رو به خاطرش شکر می‌کنی و خوشحالی از داشتنش، با خندش میخندی با گریه اش ناراحت میشی!
روزی که خدا فرشته‌اش رو بهم داد فکر میکردم از پسش برنمیام و نمیتونم ولی نمی‌دونم این حس مادری چیه که همه جوره داره منو میسازه اصلا انگار نسبت به دوران متاهل بودنم منو کلا عوض کرده، منی که حوصله بچه نداشتم الان دارم صبوری رو بیشتر میکنم منی که اونقدر خوابم سنگین بود حالا با یه صدای گریه از خواب بیدار میشم، منی که کسی موهامو میکشید سر و صدا میکردم ولی الان فقط میخندم به کاراش، نمی‌دونم خدا چی دید تو زن که این حس قشنگ و دلچسب رو قسمتش کرد، ولی هرچی بود خوشحالم از اینکه صاحب به این حس شدم 😍😍😍😍

ان‌شاءالله قسمت چشم انتظارا به حق میلاد حضرت مادر ♥️♥️

ببخشید اگه سر هم بندی شد ولی یه متن خوشگل می‌خوام واسه روز مادر بنویسم انشاءالله برسم بنویسم😊☺️
ببخشید اگه اشتباه و اشکال داره 🥰🥰☺️
مامان مانِلی🫀🧿 مامان مانِلی🫀🧿 ۱۱ ماهگی
اَندکی درد و دل….
من بعد از ۶سال بچه دار شدم
دوست داشتم زمانی تجربه کنم حس مادری رو که با تمام سختی هاش کنار بیام و برام قابل تحمل باشه

همیشه با بچه های فامیل انقدر بازی میکردم
که بچه ها همه وقتی میفهمیدن من دارم میرم پیششون خیلی خوشحال میشدن(به گفته ی مادراشون)
توی عید دیدنی ها من همیشه با بچه ها توی اتاق در حال بازی بودم
همیشه با خودم میگفتم مگه میشه برای بازی با بچه وقت نداشت؟؟!!
مگه میشه آدم حوصله ی بازی با بچه رو نداشته باشه؟؟!!

از روزای اول تولد دخترم تا همین الان هم انواع بازی هایی که بلد بودم و مناسب سنش بود رو باهاش بازی میکنم

ولی خیلی مواقع اصلا باهام همکاری نمیکنه
فقط میگه بغلم کن
حتی کنارش نشستم هم میگه بغلم کن
اصلا به بازی توجه نمیکنه زیاد

بعضی روزها انقدر خسته میشم از کارا و مسؤلیت های زیادی که گردنمه
که حوصله ی بازی باهاش رو ندارم واقعا
و شبها عذاب وجدان میگیرم 🥺🥺

از یه طرفم ناراحتم که خودمو کاملاً فراموش کردم و هیچکاری برای خودم نمیکنم
نه ورزش میکنم
نه به پوستم میرسم
نه قرصامو میخورم…..🥴🥴

میدونم به گفته ی کوثر یاوری داریم کار بزرگی میکنیم و مادری کردن رسالت بزرگیه که به عهده گرفتیم
ولی بیایید انگیزه بدید 🙏🏻به مادری که کم آورده و خسته اس و PMS عجیب داره براش سخت میگذره🤒🤒
مامان بردیا👦 ابرا☁️ مامان بردیا👦 ابرا☁️ ۱۴ ماهگی
قربون اون چشمای قشنگت برم پسرم که از این به بعد باید از پشت عینک ببینمش🥺🥲
دیروز بردیا رو بردمش بینایی سنجی قرار براین شد که از این به بعد عینک بزنه
واقعیتش ناراحتم
از اینکه فکر میکنم در حقش کوتاهی کردم که اینطوری شد
من اصلا تو خونه بهش گوشی نمیدم بازی کنه ولی کارتون خیلی میبینه
دلم از آدمای نفهمی گرفته که تو مهمونی برای اینکه صدای بازی کردنای بچم مزاحم حرف زدناشون نباشه میگفتن گوشی بده دستش تا ساکت یه جا بشینه
ماهم انقدر مشغول بودیم که اصلا حواسمون نبود که بچم نشسته و ساعتها داره با گوشی بازی میکنه وقتی میرفتم سراغش میدیدم چشاش شده کاسه ی خون و اشک چشماش داره میریزه😓
اون آدمای نفهمم همشون نزدیکترینامون هستن که اصلا سلامتی بچه براشون اهمیتی نداره فقط حرف مفت میزنن.
اینجا گفتم بهتون که شماها مثل من نباشید بذارید بچه بچگیشو کنه داد بزنه بازی کنه جیغ بکشه اصلا خجالت نکشید اصلا حرف بقیه براتون مهم نباشه
تا بعد مثل من عذاب وجدان نگیرید🥲
ولی بازم خدایا شکرت توی هر کار خدا حکمتیه
خدا به همه ی بچها سلامتی بده فقط



کودک بارداری زایمان
مامان پسرا🙂 مامان پسرا🙂 ۱۲ ماهگی
امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۲ ماهگی
خانما اصلا اصلا نمیخوام ناشکری کنم بچمو خیلیم دوس دارم ولی کسی هس از اینکه بچه دار شده پشیمون شده باشه من بچه زیاد حداقل تا ۳ تارو همیشه دوست داشتم و دارم ولی به خاطر شرایط فعلی و بحث ژنتیک و اینا و سختی حاملگیای بعدی کلا قید بچه دیگه رو زدم و بعضی وقتا میگم اگه بچه نمیاوردم الان این وضعم نبود بعد به نبود بچمم فک میکنم غسم میگیره اه قرارم باشه با یه بچه تا آخر عمر ادامه بدم بازم احساس بدبختی میکنم میگم بچهنیارم بیشتر از این اذیت نشم باز میگم من همونی بودم که عاشق دختر بو اگه یه روز یدختر نداشته باشم دلم واسه اون روزای ی ه بچم تو شکمم تکون میخودد تنگ شده ولی از یه طرف میگم اگه دوباره بچه بیارم اینحوری شه جیکار کنم آزمایشاشونم که هیچیو نشون نمیده چون همه جی دست خدایه لازم بدونه ۵۰۰ تا ازمایشم انجام بدیم اگه قرار باشه یه بچه بیپار به دنیا بیاد میاد اگه قرارم باشه بچه سالم باشه فاسد ترین روش زندگیم داشته باشیم بچه سالم میشه من الان احساس سردرگمی بدی میکنم احساس پوچی احساس بدبختی احساس گناه از اینکه تو این برزخ گیر کردم داره نابودم میکنه از اینکه اگه خدا نخواد بچمو شفا بده بعدش باید چیکار کنم ادامه بدم؟! ۲۳ سالمه ولی ۸۰ سال عمرمه کاش خدا بهم یه چیزی بگه یه ندایی برسونه پاهام دیگه نای ادامه دادن ندارن💔
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۵ ماهگی
کلافه قوطی شیر رو برمیدارم که قهوه درست کنم.
این روزا قهوه فقط بهم جون میده.دخترم که شبیه جوجه صورتی شده نشسته کف آشپزخونه و همونطور که داره با پاهاش بازی میکنه من رو هم زیر نظر داره که تو حساس ترین لحظه ها بیاد به پاهام بچسبه.
داره یه سالش میشه‌. همسرم چندشب پیش میگفت چه امسال سال عجیب و سختی بود.من گفتم اره همش اتفاقای عجیب افتاد.
گفت نه برا خودم میگم.
با خودم فکر کردم دو تا مسئله مالی و ترافیک کاری روش اثری گذاشته که میگه سال سختی بود!
پس من چی باید بگم؟
اون که شب بیداری نداشته؟ اون که تا چشماش گرم‌ خواب میشد اما ذهنش آماده نبود تا با کوچیکترین تکون بچه بلند شه و بهش رسیدگی کنه؟
اون که یهو نصفه شب با صدای خس خس سینه بچه ش بیدار نشد؟ یهو نصفه شب با تب بالا شوکه نشد؟
اون که تا پنج صبح بچه رو روی پاهاش تکون نمیداد؟
صبح وقتی مست خواب بود مجبور نبود بیدار شه و پوشک بچه رو عوض کنه؟
اون تا حالا شده بچه رو ببره حموم ببینه یهو‌ آب سرد شده؟بعد بیاد بشینه بالا سر بچه ش که پتو پیچش کرده زنگ بزنه به روانشناس و زار زار اشک بریزه؟