پارت چهارم
خودمو برای تیغ آماده کرده بودم
که دیدم یا خداااا قیچی
هنوز که هنوزه بعد از این همه مدت یاد اون قیچی که میوفتم تن بدنم میلرزه
سه تا دقیقا برش زد و صدای بریدن گوشتم هنوز توی گوشم هست
هرچی زور زدم گفتن به دنیا نمیاد چیکار کنیم بیشتر برش بزنید که بکشیم بیرون
یه سه تا دیگه هم از یه طرف دیگه برام برش زدن
بچه قلب نداشت یه عالمهههه برش حالم داغون نمی‌دونم فشار ۶بود یا۵.۵ هرچی بود همه ترسیدع بودن دکترم دستش رو گذاشته بود روی سرش و هی میرفت اینطرف و اونطزف
تا میومدم از حال برم سریع میزدن تو صورتم
گفتن دیکه بچه به دنیا نمیاد سزارین رو آماده کنید
تو همون حال داغون توروخدااااا دیگه سزارین ن با این همه برش دیگه اون نه نمیرم سزارین
گفتن بهم ۵دقیقه کلا وقت داری زور بزنی بچه به دنیا بیاد اگر نشه آقا میاد داخل
و آقا دقیقا پشت در اتاق منتظر بود که بیاد داخل و زایمان رو انجام بده
به ماما همراهم میگفتم ن بگو نزارن بیاد
داخل رفت گفت اینجوری میگه برگشت گفت اونم نیاد یا باید مادر رو نگه داریم یا بچه دقیقا اذان مغرب بود

۷ پاسخ

چقدر سخت

چه سخت تجربه کردم برش با قیچی خیلی درد داره ولی دردش شرف داره به درد سزارین

ای وای من
خدا لعنتشون کنه با جون مردم بازی میکنن🥺🥺

عزیزم ادامه داره؟ منتظر بمونم
دارم ب این نتیجه میرسم درسته بدن با بدن فرق داره ولی بیمارستان با بیمارستان پرسنل و دکتر ها ام خیلی شرط.‌‌‌....
با گفته سمانه و شما قطعا انتخابم دیگ بوعلی میشه و تامین نمیرم دیگ 🥲

مگه اقا هم میزارن بیاد
چه حالب

الهی بمیرم عزیزم🥺

ای وای چه عذابی کشیدی🥺

سوال های مرتبط

مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت سوم
یه نگاه کرد بهش و دانشجو هارو دعوا کرد
که بچه قلب نداره دستگاه خرابه یعنی چیییی
بدو و بدو رفتن سرم تقویتی آوردن و سرم فشار رو کشیدن
دستگاه اکسیژن به من وصل همه چشم هامون به مانیتور که دونه تپش نشون بوده
رفته رفته حال منم بد شد حالت تشنج یا خودش بهم دست داد شروع کردم به شدیداااااا لرزیدن آوردن دست پام رو سریع نگه داشتن بستن به تخت که من از روی تخت نیوفتم
که این واقعا جوری بود که من خودمو باختم اونجا شدید
۷سانت بودم که کامل آمپول فشار قطع شد و دیگه کن آمپول فشار نگرفتم
تا دستگاه کسیژن زو برمیداشتن
ضربان قلب بچه افت می‌کرد من گاز بیحسی هم نتونستم بگیرم
۸سانت بودم که ماما همراهم پا به پام کمک کرد که زود قول بشم که
گفتن نوار قلب بگیرن دیدن بازم تا منظم و من دیگه تا فول شدن صبر نکردن
سریع از دست پام گرفتن فقططط بدو رفتیم اتاق زایمان
تو راه رو هم شدیدااااا حس زور زدن میومد برام که میگفتن زور نزن که نمی‌شد
بدو منو گذاشتن روی تخت
دقیقا سه تا آمپول بیحسی زدن برای برش
منم شنیده بودم که تیغ هستش
مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت پنجم
دقیقا اذان مغرب بود و صدای اذان میومد تو دلم میگفتم اگر قراره تنها برم نمیخوام برم یا دوتایی یا هیچکدوممون من بدون اون چیکار کنم پسرم هم بدون من چیکار کنه کی مراقبش باشه

حین جا به جایی که من داشتم خیلییی بد منو بلند کردن پاهام از درد تیرررر میکشید هرچی داد میکشیدم پاهام رو ول کنید هیچ کس گوش نمیداد

بریم برای بقیه اش
تا دکتر آقا خواست بیاد داخل تمام زورم رو گذاشتم و یهویی زور زدم بچه اومد بیرون سریع یه حس خالی شدن

ولی خب هرکاری میکردن بچه گریه نمیکرد دیگه اشکم در اومده حالم داغون بچم رو میزدن که نفس بکشه ولی نمیکشید
۲۰دقیقع شاید بیشتر طول کشید تا صدای گریه بچه در بیاد یعنی همه مزدن و زنده شدن
خودم که بدتر
برای جفت هم چون از بس منو پاره کرده بودن خیلی راحت در اومد
و رفتیم سراغ بخیه مگه تموم می‌شد من ساعت ۵،۲۴زلیمان کردم ساعت ۶.۵ رفتم بخش
از بس بخیه خودم نصف کشیدنی و نصف دیگه جذبی بود
تا ۷ ماه بعد از زایمانم بخیه دفع میکردم 😩😩

ولی خب تموم شد
با یه عالمه درد
الان پاهام آسیب دیده و قراره به زودی عمل جراحی داشته باشم
پارکی مینیسک و رباط صلیبی بخاطر جا به جایی نا مناسب و صدمه وارد شده

فقط فقط میتونم بگم خدایا شکرت هم من و هم پسرم رو به زندگی برگزدونیدی😍❤️
مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون
مامان پارمیس و پاشا مامان پارمیس و پاشا ۹ ماهگی
یادمه پارسال این موقع چقد ناراحت بودم سونو بهم گفتن توی سر پسرم سه تا کیسته و تیغه بینی کوتاه برای آزمایش سلفری هم خیلی دور بود و من رو با سرکلاژ چقد فرستادن این دکتر اون دکتر اکو قلب و دکتر طب مادر و جنین و سونو و من هر شب کارم گریه بود
گفتن سه تا کیست زیاده دماغش هم هست میشه دو فاکتور
من با کلی تحقیق رفتم دوباره جای دیگه سونو یه بار انامولی دادم
دکتر آخری گفت تیغه بینی بچت خوبه بینیش کوچیکه کلا ولی کیست ها ۳تا با سایز بزرگ هست
و من روز شبم یکی بود چقد سخت بود بارداریم هر هفته سونو میدادم روزام با استرس بود دکترم عوض کردم چون به شدت بهم استرس وارد میکرد
دکتر جدیدم گف کاری از دستت بر نمیاد باید زایمان کنی یا بچت سالمه یا نه و من موندم یه دنیا غم نمیدونستم به بچه سالم قراره دنیا بیارم یا بچه ای که قراره زجر بکشم
مدام همسرم دلداریم میداد که چه بچه سالم باشه یا نه من بچم رو با تمام وجود دوست دارم و منی که نمی‌خواستم بپذیرم این اتفاق ها رو آزمایش غربالگری و کاملا خوب بود تا ۳۱هفته که رفتم سونو و گفت هنوز کیست ها هستن و من مدام درد و انقباض داشتم و ۳۳هفته زایمان کردم بچم دستگاه بود با هزار استرس رفتم آن آی سیو که ببینم بچم در چه حالیه وقتی دکتر گف خانم بچت سالمه و اصلا یدونه کیستم ندارن تو سرش و از سالم هم سالم تره دنیا رو بهم دادن
چقدر نذر نمک دادم و به بقیه کمک کردم
و اگر باردار بشم هیچوقت دیگه انامولی نمیرم
خدا رو هزار بار شکر بابت وجود بچه هام
اینو نوشتم تا تجربه شه برا بقیه
مامان پسر و دختر مامان پسر و دختر ۱۵ ماهگی
من انگار تو گهواره از این چیزا نگم نمیتونم راحت بشینم😐






خونمون نزدیک دادگاهه تقریبا
رو به رو هستیم داشتیم میرفتیم سوار ماشین بشیم دیدیم یه بچه جیغ میزنه و گریه میکنه شوهرم گفت بشین ببینم از کجا میاد صداش شاید گم شده بچه منم که حرف گوش کن افتادم دنبالش دیدیم یه بچه تقریبا ۱۰ماهه بی زبون وسط اون چمن ها هست کنار خیابونا گذاشتن اونجا یه چن نفرم خانوم دوره کردن ولی دست نمیزنن
شوهرم تا رفت سمت بچه یکی داد زد دست به بچه نزن گفتیم چیشده برگشته میگه هیچکس حق دست زدن به بچه رو نداره پدرش باید بیاد ازش صاحب بشه من نمیخوامش یا اینجا بمیره یا بیاد ببرتش
بچه شدید بیحال از بس گریه کرده بود نا نداشت
بعد مادردختره به زور اومد برداشت بچه رو آب اینا دادیم
این چن تا کلمه روی حرفم با مادرایی هست که فکر طلاقن
میدونم شرایط سخته میدونم این مردای بیشعور واقعا به ته میرسونن آدم رو
اما تو یه مادری نمیتونی از زیربار مسئولیتت فرار کنی
مادرا فداکارن درسته شاید فکر کنی بچت به آرامش میرسه اما
هیچ بچه ای از جدا بودن پدر و مادرش احساس خوشبختی نکرده
همیشه یه خلا هایی هست که وجود شما باهم پرش میکنه
کاش میتونستم به اون مادر بفهمونم بچه ۱۰ماهه هیچی از مشکل تو و صوهرت حالیش نیست
اگه شوهرت مسئوله ۱۰برابر اون هم تو مسئولی
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
پدرش بچرو برد تو اتاقی که باید ازش ازمایش میگرفتن مادرشم سرگردان هی دورخودش میچرخید تا بچش بیاد رفت نشست روی تخت و چند تا پتو و بالش و اینا گذاشت روی پاش تا بچش بیاد
شوهرش بچرو اورد و روی شکم خابودندنش چون ازکمرش ازمایش گرفته بودن باید یه روز اونجوری میخابید
جوابش ک اومد دوباره ازش اشتباه گرفته بودن
به مادرش گفتم برو داد و بیداد کن بگو مگه بچم ازسرراه اوردم و اونم رفت ولی فایده نداره همشون پشت همن
قرار بود از بچم نوار مغز بگیرن که بخاطر دست دست کردن مسعول اون بهش گفتن تادوروز دیگه نمیشه
یهو دیدم شوهرم داره باهاشون دعوا میکنه و هرچی فهشه نثارشون کرد یه خانم و اقا بودن رفتن زنگ بزنن پلیس و اینا منم راستش ترسیده بودم رفتم به خاهش التماس که تروخدا زنگ نزنین اعصابش خرابه و اینا
با شوهرم دعوا مردم مع هرجا بری باید خودت و نشون بدی و غهر کردیم
من اومدم خونه دوش گرفتم کمی وسایل بردم مامانم موند پیش بچم
یه ساعت خابیدم و غروب رفتم دباره
محرم بود از پشت پنجره های بیمارستان صدای هیعت میومد شبا که همه خاب بودن من فقط به بچم نگاه میکردم و صدای زیارت عاشورا رومیزاشتم و میخوندم
صدای دعا توی اتاق پخش میشد حتی اگه بچه های هم تختیم سرفه میکردن یا بیدار میشدن میرفتم روی سرشون
شده بودم پرستاراون اتاق ...
مامان ماهلین وماهورا مامان ماهلین وماهورا ۹ ماهگی
ینی ر......ییییدم وسط این جامعه ای که حتی تو محله خودت هم آرامش و امنیت نداریم😑😑 محله ای که همه قوم خیش ان همه همو میشناسن....
رفتم سوپری محلمون برا دخترم پوشک بگیرم تو خیابون که میرفتم متوجه نگاه های سنگین یه نفر شدم فک کردم از اقوام هست میخواد بیاد جلو سلام احوال پرسی کنه تا نهههه مرتیکه قصدش چیز دیگه ایه یه نگاهی که چشمم بهش افتاد آشنا بهم نیومد تا خوده سوپرمارکت افتاده بود دنبالم اومد تو سوپر مارکت همونجا که من داشتم کارت میکشیدم میخواستم رمزشو بگم وارد شد همچین گفت ببخشید بخشید که مثلا از پشت من رد بشه وارد سوپری بشه حس کردم خودشو میخواد بچسپونه بهم درصورتیکه هنوز از بغل جا داشت من سریع خودم کشیدم بغل...حالا به بهانه چی میخواست بخره به نظرتون خوبه ؟ از کارتون موز یه دون موز گندههه برداشت از بغل دست من همچین انداخت رو ترازو رو به سوپری مثلاً گفت اینو بکشششش 😑بعد رفت روبه روی من وایساد شروع کرد به خوردن هی به سوپری میگفت خیلی خوشمزست این موز گنده ها هم خوشمزه هستنا!!!😑😑😑😶😶حعییییف که سوپری محلمون آشنا بود از اقوام بود و تو مغازش هم پره آدم بود همه هم اقواممم وگرنه میزدم به رسوا گرییی ،خلاصه فقط گفتم لطفاً مال منو سریع حساب کن بچه کوچیک تو خونه دارم و تا چشم میدید از اونجا تا خونمون برگشتم دیگه نفهمیدم افتاد دنبالم یا ن 😑😑🙂🙂😏😏😏