پارت سوم
یه نگاه کرد بهش و دانشجو هارو دعوا کرد
که بچه قلب نداره دستگاه خرابه یعنی چیییی
بدو و بدو رفتن سرم تقویتی آوردن و سرم فشار رو کشیدن
دستگاه اکسیژن به من وصل همه چشم هامون به مانیتور که دونه تپش نشون بوده
رفته رفته حال منم بد شد حالت تشنج یا خودش بهم دست داد شروع کردم به شدیداااااا لرزیدن آوردن دست پام رو سریع نگه داشتن بستن به تخت که من از روی تخت نیوفتم
که این واقعا جوری بود که من خودمو باختم اونجا شدید
۷سانت بودم که کامل آمپول فشار قطع شد و دیگه کن آمپول فشار نگرفتم
تا دستگاه کسیژن زو برمیداشتن
ضربان قلب بچه افت می‌کرد من گاز بیحسی هم نتونستم بگیرم
۸سانت بودم که ماما همراهم پا به پام کمک کرد که زود قول بشم که
گفتن نوار قلب بگیرن دیدن بازم تا منظم و من دیگه تا فول شدن صبر نکردن
سریع از دست پام گرفتن فقططط بدو رفتیم اتاق زایمان
تو راه رو هم شدیدااااا حس زور زدن میومد برام که میگفتن زور نزن که نمی‌شد
بدو منو گذاشتن روی تخت
دقیقا سه تا آمپول بیحسی زدن برای برش
منم شنیده بودم که تیغ هستش

۴ پاسخ

بقیش

وااای خدااا،چرا انقدر این روند زایمان به هممون سخت گذشتههه😢

وای چ حیف داشتی زایمان میکردی دیگه😟

چقدر خدا بهتون رحم کرده...
خداروشکر که اصلا زیر باز طبیعی نرفتم

سوال های مرتبط

مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون
مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت چهارم
خودمو برای تیغ آماده کرده بودم
که دیدم یا خداااا قیچی
هنوز که هنوزه بعد از این همه مدت یاد اون قیچی که میوفتم تن بدنم میلرزه
سه تا دقیقا برش زد و صدای بریدن گوشتم هنوز توی گوشم هست
هرچی زور زدم گفتن به دنیا نمیاد چیکار کنیم بیشتر برش بزنید که بکشیم بیرون
یه سه تا دیگه هم از یه طرف دیگه برام برش زدن
بچه قلب نداشت یه عالمهههه برش حالم داغون نمی‌دونم فشار ۶بود یا۵.۵ هرچی بود همه ترسیدع بودن دکترم دستش رو گذاشته بود روی سرش و هی میرفت اینطرف و اونطزف
تا میومدم از حال برم سریع میزدن تو صورتم
گفتن دیکه بچه به دنیا نمیاد سزارین رو آماده کنید
تو همون حال داغون توروخدااااا دیگه سزارین ن با این همه برش دیگه اون نه نمیرم سزارین
گفتن بهم ۵دقیقه کلا وقت داری زور بزنی بچه به دنیا بیاد اگر نشه آقا میاد داخل
و آقا دقیقا پشت در اتاق منتظر بود که بیاد داخل و زایمان رو انجام بده
به ماما همراهم میگفتم ن بگو نزارن بیاد
داخل رفت گفت اینجوری میگه برگشت گفت اونم نیاد یا باید مادر رو نگه داریم یا بچه دقیقا اذان مغرب بود
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
خاست معاینه کنه‌ خودمو جمع کردم نمیتونستم
کسایی که قضیه شب اول ازدواجمو خوندن میدونن چرا
پرستاره عصبانی شد و گفت چرا لگنتو میدی بالا وایسا معاینه کنم ببینم چند سانتی باید به دکترت زنگ بزنیم ولی من دست خودم نبود پرستاره عصبانی شد و رفت و یه پرستار دیگه اومد و خیلی اروم تر معاینه کرد بااین که باز نمیزاشتم و رفت
نشستم روی تخت شلوارمو پوشیدم و شروع کردم گریه کردن
منو بردن یه ازمایشی ازم گرفتن و گفتن دکترت گفته امپول فشار بهت بزنیم
منو بردن اتاق زایمان یه قرص گذاشتن زیر زبونم و گفتن قرص فشارتو بخور
فشارم رفته بودی روی شونزده😑
لباسای صورتی بیمارستانو پوشیدم و شوهرم رفت دنبال مادرم و مادرشوهرم
من رو تخت درازکشیده بودم و با رنگی پریده و فشار بالا و همش گریه میکردم
مادرومادرشوهرم اومدن و بهم دلداری میدادن شوهرم برام خرما و ابمیوه ایناخریده بود و داشتم میخوردم ساعت حدودای یازده شب بود که یهو پرستاره اومد گفت سری ع شلوارتو دربیار میخایم سوند برات وصل کنیم دکتر داره میاد سزارینت کنه....
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱۱ ماهگی
قابل توجه کسایی که میگن تو برای راحتی ات سزارین شدی که درد نکشی و برا همین نمیتونی حس یه مادر طبیعی رو داشته باشی

من جدای از مشکلات بارداری ام به خاطر زیاد بود آب دور جنین ۳۶هفته ختم بارداری دادن برام چند هفته آخر گاهی چهار بار در روز آزمایش خون و سه بار سونو گرافی می‌فرستادن چون بچه نترس بود شرایطش نامناسب بود. و. نمیتونستن آمپول ریه بزنن چون دیابت داشتم چندباری هم بستری شدن ولی باز که مرخص میشدم همون بود آب دور جنین در حالت عادی ۱۵سانتی متره ولی برای بچه من شده بود۴۰ شکمم خیلی بزرگ شده بود انقباض داشتم دردهای زیاد و..خلاصه که روز زایمان رسید روز قبل آزمایش خون و تشکیل پرونده انجام داده بودیم روز چهارشنبه ای بود ساعت۶٫۵صبح بیمارستان بودم رگ گیری و وصل سرم و ان اس تی و منتظر دکتر از قضا دکتر تا ساعت۱۱٫۵نیومد و من اینقدر ضعف کرده بودم ... بالاخره رفتیم اتاق عمل و سوند گذاشتن بماند که اینقدر بد سوند گذاشت که مثانه ام زخم شد و تا مدت ها دچار مشکل بودم کلا در بارداری فشارم پایین بود گرسنگی زیاد فشارم رو پایین تر آورده بود و بی حسی که زدن بدتر شد از لحظه ای که دراز کشیدم تهوع و تنگی نفس وحشتناکی داشتم که صدام در نمیومد فقط گریه میکردم هنوز موقع زایمان نبود بچه بالا بود آب دورش هم خیلی زیاد بود و بیرون آوردن بچه خیلی سخت شده بود اینقدر که با آرنج روی سینه و شکمم فشار آورد تا چند روز درد داشتم بچه رو هم که آوردن کنارم اینقدر که از تنگی نفس و حالت تهوع اذیت بودم چیزی متوجه نشدم بعد از عمل به خاطر زخم مثانه ام تو ادرارم خون بود...
مامان ماهلین وماهورا مامان ماهلین وماهورا ۹ ماهگی
ینی ر......ییییدم وسط این جامعه ای که حتی تو محله خودت هم آرامش و امنیت نداریم😑😑 محله ای که همه قوم خیش ان همه همو میشناسن....
رفتم سوپری محلمون برا دخترم پوشک بگیرم تو خیابون که میرفتم متوجه نگاه های سنگین یه نفر شدم فک کردم از اقوام هست میخواد بیاد جلو سلام احوال پرسی کنه تا نهههه مرتیکه قصدش چیز دیگه ایه یه نگاهی که چشمم بهش افتاد آشنا بهم نیومد تا خوده سوپرمارکت افتاده بود دنبالم اومد تو سوپر مارکت همونجا که من داشتم کارت میکشیدم میخواستم رمزشو بگم وارد شد همچین گفت ببخشید بخشید که مثلا از پشت من رد بشه وارد سوپری بشه حس کردم خودشو میخواد بچسپونه بهم درصورتیکه هنوز از بغل جا داشت من سریع خودم کشیدم بغل...حالا به بهانه چی میخواست بخره به نظرتون خوبه ؟ از کارتون موز یه دون موز گندههه برداشت از بغل دست من همچین انداخت رو ترازو رو به سوپری مثلاً گفت اینو بکشششش 😑بعد رفت روبه روی من وایساد شروع کرد به خوردن هی به سوپری میگفت خیلی خوشمزست این موز گنده ها هم خوشمزه هستنا!!!😑😑😑😶😶حعییییف که سوپری محلمون آشنا بود از اقوام بود و تو مغازش هم پره آدم بود همه هم اقواممم وگرنه میزدم به رسوا گرییی ،خلاصه فقط گفتم لطفاً مال منو سریع حساب کن بچه کوچیک تو خونه دارم و تا چشم میدید از اونجا تا خونمون برگشتم دیگه نفهمیدم افتاد دنبالم یا ن 😑😑🙂🙂😏😏😏
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۳ ماهگی
یعنی بخدا دیگه هیچ بچه ای مثل پسر من نیست
روزی هزار بار میگم گوه خوردم بچه آوردم
از همون اول این بچه خواب نداشت
تو 24 ساعت 2 ساعت با زور میخوابه
الانم افتاده به چهار دست و پا و خودش وایمیسته دیگه قرار نداره
نه دست دارم نه پا نه اعصاب نه روان نه خواب
فقطم باید راه برم یه چی بدم بخوره
یعنی از هر کی میپرسم همه میگن بچه ما اینطوری نیست که نخوابه بخدا دیگه بریدم
شوهرمم میگه کمکت میکنم وقتیم بچه رو بهش میدم نگه داره عرضه نداره صد دفعه بچه رو ول میکنه بیاد سمت من که نذاره بخوابم بعدم ادا میکنه من نگهش میدارم
خدا نکنه شام و ناهارشم دیر بشه شعور نداره بگه زن من تو 24 ساعت 2 ساعت میخوابه انقدر غر میزنه که منم قاطی میکنم براش
فقط گفتم یعنی لعنت به آدمی که با این شرایط بچه دوم بیاره که فقط خودمو پیر میکنم
تو یه سال تمام موهای سرم از حرص و فشار عصبی سفید شده
وقتیم مریضه تمام بار مریضی بچه روی دوشه منه اونم واسه یه دکتر بردن از خسیسی که پول خرج میکنه فقط رو اعصابم راه میره و میگه تو عشق دکتری که بچه رو ببری دکتر🤦🏻‍♀️
یعنی خدا از این مرد نگذره فقط
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۵۶

شایان: ببین من هرطور شده باید تا اخر عمرم باهات دوست بمونم کی فکرشو میکرد بتونم یه روزی به ماستانگ رانندگی کنم؟
با ذوق میگفت و با کوچکترین گاز صدای غرش موتور ماشین بلند میشد
سقف کروکشو باز کردم و عبنک زدم و موهام تو باد تکون میخوردن ، یه دستشو گذاشت رو صندلی من و دست دیگش روی فرمون بود بهش نگاه کردم که چطور ریشای طلایی رنگش روی صورتش خود نمایی میکنه
فقط کاش راهی بود که از درون مغز آدما باخبر شد
ترمه: تو کسیو تو زندگیت داری؟
عینکشو یکم داد پایین و با تردید بهم نگاه کرد
شایان: چطور ؟
ترمه: خب داری حرف از دوستی میزنی، میخوام بیشتر بشناسمت .
شایان: و اولین سوالت درباره ی پارتنر داشتنمه؟
لبخند زد و گفت و باعث شد حس حماقت کنم!
ادامه داد: نه کسی نیست ، تو چطور؟
ترمه: من که مشخصه هیچ کس نیست انقد سرم شلوغه وقت نمیکنم به این چیزا فکر کنم حتی .
سرشو با رضایت تکون داد و جلوی باشگاه تفریحات آبی نگه داشت و سریع بدو بدو دوید درو باز کرد برام و دستشو گرفت جلوم ، خندیدم و دستشو گرفتم و پیاده شدم و رفتیم داخل
شایان: چی دوست داری سوار بشی؟
ترمه: الان پاراسل و جت اسکی
به مسئولش گفت و دست کرد کارتشو در آورد گرفت جلوش ،با خنده بهش نگاه کردم و دستشو گرفتم
ترمه: نیازی نیست اقای دست و دل باز اینجا مال تیامه .