حس مادرانه مگه ب نوع زایمانه!!؟
هرکی همچنین حرفی زده بسیااار آدم احمقیه.
چه طبیعی چ سزارین هیچ کدوم برتری برهم ندارن. نمیدونم یسریا کي میخوان اینو بفهمن.
چقدر نفهمن بعضی ها اگه طبیعی هم بودی بازم اینا یه چی میگفتن مگه سزارین درد ندارع😔
کی میگه سزارین درد نداره دردهای بعدش چی ؟ جای بخیه هاش چی ؟ من با اینکه خودم طبیعی بودم ولی به چشم دیدم ک اونایی ک سزارین شدن چقدر سخت تر بوده چ فشارهایی تحمل کردن چقدر طول کشیده تا دردشون آروم بشه
بخدا ک سزارین هم بدتره وقتی شکم منوبرش دادن کم وبیش متوجه شدم چیزی رو شکممم میکشننن بعدش انگارپارچ اب ریختن روپاهام ک فککنم خون بود همین ک شکممو پاره کردن حس میکردم دیگ ازحال میرم باصدای لرزدارم گفتم من یجوری شدم فک میکردم بیهوش شدم و ترس و ....افزایش ضربان شدید قلبم
نوع زایمان به حس مادری هیچ ربطی نداره هر کی این حرف رو زده از حسادتش بوده
خیلیا به خاطر هزینه و ...... نمیتونن برن سزارین مجبورا با این حرفا اذیتت کنن اصلا اهمیت نده
تازه اگرم شیرخشک به بچت دادی و گفتن شیر مادر فلان و اینا بگو من توان مالی شو دارم میدم شما نداشتی به من ربطی نداره
عزیزم، مادر شدن کلا اتفاق راحتی نیست که کسی به خاطر راحتیش انجام بده
فقط اینو خواهرانه بهت میگم که خیلیا هم تو طبیعی سختی میکشن، اصطلاحا میگن سخت زا, حتی خیلی از طبیعی ها درد سخت زایی رو درک نمیکنن
مهم اینه که الان تو بغلته و تونستی❤️
عزیزم چون همچین آدمایی سزارین رو تجربه نکردن فکر میکنن فقط زایمان طبیعی درد داره و سزارین در حال بی هوشی و بدون هییییچ دردی بچه میاد
منم هفت ساعت درد کشیدم ولی آخر سزارین شدم تا دوروز شکمم کار نمیکرد ولی تخت کناریم طبیعی زایمان کرد با اینکه حدود ۱۲ ساعت بعد من زایید زودتر از من مرخص شد
بعدم تو ان آی سیو با شکم پاره بالا سر بچم بودم تنهای تنها
غمت نباشه
تو ریکاوری گفتن پمپ درد میخوای و من چون شنیده بودم برا بچه ضرر داره با وجود درد وحشتناکی که داشتم و حتی به خاطر تنگی نفسی که هنوز ادامه داشت توان گفتنش رو نداشتم با اشاره دستم گفتم نه بالاخره گذشت و رفتم تو بخش بچه رو بردن زیر دستگاه اکسیژن به خاطر حجم خیلی زیاد آب دور بچه رحمم خیلی بزرگ شده بود و جمع شدن شکمم خیلی سخت بود جدا از اینکه اصلا نمیشه بچه رو گرفت و شیر داد ...چند ساعت بعد از عمل میگن بابونه بخور و مایعات که سوند رو در بیارن از تخت بیای پایین راه بری من یه ذره بابونه خوردم و سرفه ام گرفت اون لحظه مرگ رو جلوی چشمام دیدم....چندساعت بعد موقع پایین اومدن از تخت بود اینقدر که شکمم بزرگ بود و فشار به بخیه هام میاورد توان تکون خوردن نداشتم چندین بار سعی کردم اما نمیتونستم نیم ساعت لبه تخت بودم دو نفر میگرفتنم تا میومدم بلند شم نمیتونستم درد وحشتناک و فشار بخیه ها خیلی عذاب آور بود گریه میکردم دهنم خشک خشک بود بعد از یکساعت تونستم با کمک دونفری که زیر بغل هامو گرفته بودن از تخت بیام پایین و وقتی برگشتم به تخت اینقدر که شکمم به بخیه هام فشار آورده بود پانسمان بخیه هام کامل دراومد...و هنوز تنگی نفس باهام بود با هر نفسی که میکشیدم کل قفسه سینه ام درد میگرفت و کمر درد وحشتناکی که وقتی به پشت میخوابیدم قفل میشدم و با کلی گریه و کمک چند نفر میتونستم بچرخم یا بنشینم این فقط نصف روز از دردهای وحشتناکی بود که من کشیدم بقیه اش رو هم بخوام حساب کنم از دردهای وحشتناکی که با آمپول کتورولاک یه ذره آروم میگرفت و عفونت بخیه هام و ...سه برابر یه مادر طبیعی درد کشیدم چرا بعضیا اینقدر راحت میگن برای راحتیت رفتی سزارین 😕😕
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.