قابل توجه کسایی که میگن تو برای راحتی ات سزارین شدی که درد نکشی و برا همین نمیتونی حس یه مادر طبیعی رو داشته باشی

من جدای از مشکلات بارداری ام به خاطر زیاد بود آب دور جنین ۳۶هفته ختم بارداری دادن برام چند هفته آخر گاهی چهار بار در روز آزمایش خون و سه بار سونو گرافی می‌فرستادن چون بچه نترس بود شرایطش نامناسب بود. و. نمیتونستن آمپول ریه بزنن چون دیابت داشتم چندباری هم بستری شدن ولی باز که مرخص میشدم همون بود آب دور جنین در حالت عادی ۱۵سانتی متره ولی برای بچه من شده بود۴۰ شکمم خیلی بزرگ شده بود انقباض داشتم دردهای زیاد و..خلاصه که روز زایمان رسید روز قبل آزمایش خون و تشکیل پرونده انجام داده بودیم روز چهارشنبه ای بود ساعت۶٫۵صبح بیمارستان بودم رگ گیری و وصل سرم و ان اس تی و منتظر دکتر از قضا دکتر تا ساعت۱۱٫۵نیومد و من اینقدر ضعف کرده بودم ... بالاخره رفتیم اتاق عمل و سوند گذاشتن بماند که اینقدر بد سوند گذاشت که مثانه ام زخم شد و تا مدت ها دچار مشکل بودم کلا در بارداری فشارم پایین بود گرسنگی زیاد فشارم رو پایین تر آورده بود و بی حسی که زدن بدتر شد از لحظه ای که دراز کشیدم تهوع و تنگی نفس وحشتناکی داشتم که صدام در نمیومد فقط گریه میکردم هنوز موقع زایمان نبود بچه بالا بود آب دورش هم خیلی زیاد بود و بیرون آوردن بچه خیلی سخت شده بود اینقدر که با آرنج روی سینه و شکمم فشار آورد تا چند روز درد داشتم بچه رو هم که آوردن کنارم اینقدر که از تنگی نفس و حالت تهوع اذیت بودم چیزی متوجه نشدم بعد از عمل به خاطر زخم مثانه ام تو ادرارم خون بود...

۸ پاسخ

حس مادرانه مگه ب نوع زایمانه!!؟
هرکی همچنین حرفی زده بسیااار آدم احمقیه.
چه طبیعی چ سزارین هیچ کدوم برتری برهم ندارن. نمیدونم یسریا کي میخوان اینو بفهمن.

چقدر نفهمن بعضی ها اگه طبیعی هم بودی بازم اینا یه چی میگفتن مگه سزارین درد ندارع😔

کی میگه سزارین درد نداره دردهای بعدش چی ؟ جای بخیه هاش چی ؟ من با اینکه خودم طبیعی بودم ولی به چشم دیدم ک اونایی ک سزارین شدن چقدر سخت تر بوده چ فشارهایی تحمل کردن چقدر طول کشیده تا دردشون آروم بشه

بخدا ک سزارین هم بدتره وقتی شکم منوبرش دادن کم وبیش متوجه شدم چیزی رو شکممم میکشننن بعدش انگارپارچ اب ریختن روپاهام ک فککنم خون بود همین ک شکممو پاره کردن حس میکردم دیگ ازحال میرم باصدای لرزدارم گفتم من یجوری شدم فک میکردم بیهوش شدم و ترس و ‌‌‌‌....افزایش ضربان شدید قلبم

نوع زایمان به حس مادری هیچ ربطی نداره هر کی این حرف رو زده از حسادتش بوده
خیلیا به خاطر هزینه و ...... نمیتونن برن سزارین مجبورا با این حرفا اذیتت کنن اصلا اهمیت نده
تازه اگرم شیرخشک به بچت دادی و گفتن شیر مادر فلان و اینا بگو من توان مالی شو دارم میدم شما نداشتی به من ربطی نداره

عزیزم، مادر شدن کلا اتفاق راحتی نیست که کسی به خاطر راحتیش انجام بده
فقط اینو خواهرانه بهت میگم که خیلیا هم تو طبیعی سختی میکشن، اصطلاحا میگن سخت زا, حتی خیلی از طبیعی ها درد سخت زایی رو درک نمیکنن
مهم اینه که الان تو بغلته و تونستی❤️

عزیزم چون همچین آدمایی سزارین رو تجربه نکردن فکر میکنن فقط زایمان طبیعی درد داره و سزارین در حال بی هوشی و بدون هییییچ دردی بچه میاد
منم هفت ساعت درد کشیدم ولی آخر سزارین شدم تا دوروز شکمم کار نمیکرد ولی تخت کناریم طبیعی زایمان کرد با اینکه حدود ۱۲ ساعت بعد من زایید زودتر از من مرخص شد
بعدم تو ان آی سیو با شکم پاره بالا سر بچم بودم تنهای تنها
غمت نباشه

تو ریکاوری گفتن پمپ درد میخوای و من چون شنیده بودم برا بچه ضرر داره با وجود درد وحشتناکی که داشتم و حتی به خاطر تنگی نفسی که هنوز ادامه داشت توان گفتنش رو نداشتم با اشاره دستم گفتم نه بالاخره گذشت و رفتم تو بخش بچه رو بردن زیر دستگاه اکسیژن به خاطر حجم خیلی زیاد آب دور بچه رحمم خیلی بزرگ شده بود و جمع شدن شکمم خیلی سخت بود جدا از اینکه اصلا نمیشه بچه رو گرفت و شیر داد ...چند ساعت بعد از عمل میگن بابونه بخور و مایعات که سوند رو در بیارن از تخت بیای پایین راه بری من یه ذره بابونه خوردم و سرفه ام گرفت اون لحظه‌ مرگ رو جلوی چشمام دیدم....چندساعت بعد موقع پایین اومدن از تخت بود اینقدر که شکمم بزرگ بود و فشار به بخیه هام میاورد توان تکون خوردن نداشتم چندین بار سعی کردم اما نمی‌تونستم نیم ساعت لبه تخت بودم دو نفر میگرفتنم تا میومدم بلند شم نمیتونستم درد وحشتناک و فشار بخیه ها خیلی عذاب آور بود گریه میکردم دهنم خشک خشک بود بعد از یکساعت تونستم با کمک دونفری که زیر بغل هامو گرفته بودن از تخت بیام پایین و وقتی برگشتم به تخت اینقدر که شکمم به بخیه هام فشار آورده بود پانسمان بخیه هام کامل دراومد...و هنوز تنگی نفس باهام بود با هر نفسی که می‌کشیدم کل قفسه سینه ام درد می‌گرفت و کمر درد وحشتناکی که وقتی به پشت می‌خوابیدم قفل میشدم و با کلی گریه و کمک چند نفر می‌تونستم بچرخم یا بنشینم این فقط نصف روز از دردهای وحشتناکی بود که من کشیدم بقیه اش رو هم بخوام حساب کنم از دردهای وحشتناکی که با آمپول کتورولاک یه ذره آروم می‌گرفت و عفونت بخیه هام و ...سه برابر یه مادر طبیعی درد کشیدم چرا بعضیا اینقدر راحت میگن برای راحتیت رفتی سزارین 😕😕

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و نیلا مامان ماهلین و نیلا ۱۲ ماهگی
سلام سلااام . بیاید میخوام از تجربه ام تو بیمارستان قائم کرج بگم . البته توجه کنید که هنوز زایمان نکردم . فشارم بالا رفته بود و مشکوک به مسمومیت بارداری بودم یک‌روز تحت نظر بستری کردن .
باید بگم که تو قسمت زایشگاه رسیدگی ماما ها و کمک پرستار عالی بود ، تند تند سر میزدن . برخورد و اخلاقشون عالی بود . چه اونا که جوون بودن و چه اونا که سنشون بیشتر بود . غذای هم خوب بود . اصلا بیمارستان کثیفی نبود . من چون بستری بودم خیلی کارا سریع برام انجام شد ، سونوگرافی و اکوی قلب و آزمایشات و ... بعدم که رفتم بخش ، اتاقم دو تخته بود تنها بودم ، اونجا هم رسیدگی خوب بود .
در کل بخوام بگم
اگر برگردم عقب پارسال هم برای زایمان ماهلین میرفتم قائم ، نه که برم آرام و الکی کلی هزینه کنم ، چون دقیقا همون خدمات رو گرفتم فقط زایمان نکرده بودم😂😂 این عکس هم اتاق تحت نظر بود پره اکلامیسی ،تو زایشگاه .
اینجا فقط تو زایشگاه باید گوشی و طلا و اینا رو بدید به همراهتون ، دلایلی که آوردن برای من قانع کننده بود الته تا حدودی . لباسشون هم قشنگ بود😂
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت ۱۶:به هوش اومدم تو ای سی یو بودم باز بیمارستان جدید باز با همه اون دستگاه ها دوباره همه اون کار ها شروع سد حالم از خودم بهم‌میخورد سوندی که از روز اول بهم وصل بود نمیدونم تجربه دارین یا نه بدترین چیز دنیا سوند .
درمان رو جدی شروع کردن حالا امکانات بود دکتر مطابق جواب آزمایش برام انتی بیوتیک موثر تجویز کرد با حجم خیلی زیاد و هر روز میرفتم اتاق عمل دوازده روز تمام براش شستشو محل میبردنم اتاق عمل بی هوشی میگرفتم تا بتونن محل رو پاکسازی کنن هیچی که نمیخوردم نهایت به ذره سوپ یا ماست باید چندین ساعت قبل عمل ها چیزی نمیخوردم بی جون بودم تب و لرز داشتم هی بیهوشی دوباره ریکاوری دوباره یکی دوساعت به هوش بودم حرف میزدم باز از اول شروع میشد.
حالم تقریبا به ثبات رسیده بود حداقلش میدونستن باید چیکار کنن و داشتن انجامش میدادن ،حالا هر روز یه سری دکتر باید چکاپم میکردن قلب ،ریه،عفونی،اورولوژی،انکولوژی،زنان
دایم داشتم چک میشدم هر روز چند نفر میومدن ای سی یو و چند نفر ترخیص میشدن به بخش پلی من همچنان بودم هر پرستاری میومد میپرسیدم امروز آخرش میگفتن خوب میشی دوباره فردا همین تکرار میشد
آنقدر اکو قلب گرفتن که پوست روی سینه هام کنده شده بود ،گردنم از بس تکون نداده بودم از درد خشک شده بود یه عالمه سیم پیچیده بود دورم
ولی حداقل روزی نیم ساعت ملاقات داشتم اینجا بود که یه کم امید گرفتم
همه خودشونو جمع میکردن و جلوی من میخندیدن باهام‌حرف میزدن و من مثل یه چوب فقط گوش میدادم
مامان صدرا مامان صدرا ۱۰ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون
مامان ملورین🍬✨ مامان ملورین🍬✨ ۱۵ ماهگی
مامانا حتما اینو ببینید عکس دست دخترمه
توی تاپیک قبلم عکس از دست دخترم گزاشته بودم و گفته بودم نمیدونم چرا سوخته و کرم معرفی کنن بهم ولی چند روز گذشت کرم رو خریده بودم فقط یه بار زدم از اون بگذریم چند روز گذشت یهو دیدم روز به روز داره این سوختگیه کوچیک بزرگ و پهن تر میشه داره روی دستش رو میگیره گفتم یعنی چی سوختگی هم مگه پخش میشه(اینو بگم که اصلا نسوخته بود و هرچقد فک میکرد به چیز داغی نخورده بود که بسوزه و برام عجیب بود چطور سوخته و چرا من متوجه نشدم)خلاصه رفتم داروخونه چند تا و گفتن حتما ببرش دکتر پوست رفتم دیروز دکتر پوست و گفت این عفونت زخم زرد گرفته و از طریق یه حشره ای که گزیده بچه رو اینطور شده و دار و پماد داد و گفت طول درمانش تا ۱۴ روزه و گفت بعضی از این کسایی که این مدل عفونت رو میگیرن وقتی دیر متوجه بشن و برن دکتر ممکنه به کلیه شون هم بزنه و خداروشکر من زود بردم و پیگیری کردم
خواستم بگم اگه یه سوختن کوچولو هم رو پوست بچتون دیدید حتما پیگیری کنید بعضی از حشره ها ویروس دار هستن و وقتی میگزن حالت سوختگی روی پوست ایجاد میشه
در آخر بگم این عکس که گزاشتم مال سه روز پیشه و تا دیروز بزرگ تر شده بود و به انگشتاش رسیده بود
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
دکتر اومده بود بااین که همیشه خوش اخلاق بود ولی اینبار عصبانی بود میگفت چراانقددیراچمدی بیمارستان ساعت یازده و نیم شب من دستیار ازکجا بیارم منم خیلی رلکس گفتم خب دکتر فردا عمل کنین گفت تافردا تشنج میکنی
اونموقع بود فهمیدم اوضاع جدیه خیلی سریع منو بردن اتاق عمل چند تا دکتر مرد و دکتر خودم و چند تا دستیار زن روی سرم بودم دکتر مرد خاست امپولو بزنه کمرم و یه پسر نوجوونی هم شونه هامو گرفته بود گفتم دکتر چقدر طول میکشه درد داره؟گفت نه درد نداره به محض اینکه امپولو زد فوری منو دراز کردم و دستامو بستن دروغ چرا ترسیده بودم هم از عمل هم میخاستم بچمو ببینم و نگران بودم سالم نباشه نمیدونستم دارن چیکار میکنن چند دقیقه نگذشت که صدای اب اومد فکر کنم کیسه ابم بود که پاره کردن و بعد یه تکون به شکمم دادن و صدای گریه بچمو شنیدم
یه حس و حال عجیبی بود که خدا انشاالله قسمت تموم چشم انتظارا کنه
بخاطر پرده ای که جلوم بود بچمو ندیدم به پسره جوونی مه بالای سرم بود گفتم بچمو دیدی گفت اره گفتم سالم بود مشکلی نداشت؟ گفت اره چرا مشکل داشته باشه الان میارنش
پرستاره اومد بچمو لای پارچه سبزی مال اتاق عمل پیچیده بود و اورد نشونم داد نگاش کردم
کسی که نه ماه منتظرش بودم و استرس کشیدم براش نمیدونستم چی بگم
پرستاره گفت مامان سردشه باید ببرمش و بردش
حدود یک ساعت و نیم اتاق عمل بودم حس حالت تهوع داشتم به دکترم گفتم اونم باهام غهر بود گفت بالا بیار گفتم چطوری اخه اکسیژن روی دهنم بود پسره اکسیژن و برداشت و سرمو به سمت راست گذاشت و گفت بالا بیار گلاب بروتون هرچی خورده بودم بالااوردم بعدش حس لرز شدیدداشتم تمام بدنم میلرزید و میگفتم سردمه عمل که تموم شد پرده و برداشتن و همه رفتن اون پسره منو برد اتاق ریکاوری