سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳! تلخ ترین روز زندگیم تا اینجای عمرم
روزی که تو هفته ۲۷ رفتم سونو انومالی تاخیری که دکترم نوشته بود و برای بچه ام تشخیص یه مشکل نادر رو دادن..اون روز حتی یک‌درصد هم فکر نمی‌کردم ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ تو این حال باشم
دنیا واسم سیاه شده بود شب و روزم گریه و‌زاری بود، توی یک ماه ۴ دفعه اکو قلب جنین و ۵ بار سونو پیش دوتا متخصص پریناتولوژی انجام دادم رفتم یه استان دیگه پیش چندتا دکتر حرف همه یکی بود و من ناامیدترین
دنبال آشنا واسه سقط بودم اونم جنین ۷ ماهه!! دنبال آمپول بودم اما انگار همه چی دست به دست هم داده بود من کاری نکنم انکار همه میگفتن بچه ات سالمه نکن
دوماه و نیم تا زایمانم مونده بود،دو ماه و نیمی که واسم ۲۰ سال گذشت ۲ ماه و نیمی که اشک چشمم خشک نشد دو‌ماه و نیمی که نون توی خون زدم و خوردم اما گذشت دو ماه و نیم به خدا التماس کردم دستامو گرفتم بالا و گفتم دستای من خیلی ناتوان و عاجزه تو واسم یه کاری کن تو دستمو بگیر تو به بچه ام رحم کن شب و روز گریه و دعا کردم به همه عزیزاش قسمش دادم و واسطه کردم و بلاخره منو دید منو شنید
خواستم فقط بگم هیچوقت از خدا ناامید نشین خدا خیلی بزرگ تر از باور های ماست و هیچ کاری براش نشد نداره
من پارسال این موقع سیاهی مطلق رو‌جلوم می‌دیدم و حتی یک لحظه ام فکرش رو‌نمیکردم اینومقع خوشحال با دخترم بریم پارک یعنی محال بود واسه ام اما شد
خدایاشکرت
مامان 💙ariyan💙 مامان 💙ariyan💙 ۹ ماهگی
چقدر دلم کبابه برای خودم
دوستم بعد ۵سال تلاش باردار شد البته خوانوادش خیلی دوستش دارن وقتی فهمید بارداره سه ماهش بود ازاون روز تا الان که پس فردا موقع زایمانشه خونه مامانشه ازش مراقبت میکنه هر میوه بخواد غذا بخواد مامانس یه روز نزاشت بره خونش الان وسایل بچه اوردن خونه مامانس میگه تا چهار ماهگی خونش میمیونم این مدت دست به هیچی نزد
اونوقت من بد بخت سه ماه اول استراحت مطلق بودم کسی نبود ازم مراقبت کنه خودم همکار‌میکردم که اوضاعم یه مدت بدتر شد دلم میکشید وسطاش غذای بقیه دلم میخواست یکی دیگه غذا بپزه بخورم کسی نبود اصلا کسی عین خیالش نبود میدونستنن من بیرون زدگی نخاع و تنگی نخاع داشتم باید حتما سز‌میشدم خودم درگیر نامه شدم بچم دنیا اومد میبردمش دکتر مامانم ده روز بود ولی جوری نبود من بخوابم همش باید خودم کارای بچه میکردم فقط ظرف میشست و کون بچه میشست روز‌دوم سزارینم جارو میکشیدم خونه با درد بچم میبردم دکتر از پله میرفتم طبقه سوم اسانسور نبود .. خدایی شانس من😂😂😂 اسم بچه میاد تنم میلرزه