ادامه داستان
سر اینکه توی خانواده بچه مریض داشتیم تااخر بارداریم میترسیدم که یچم سالم نباشه
ما چهارتا بچه رو تو خانوادمون دور از جون این بچه ها از دست داده بودیم
همش فکر و خیال میومد تو ذهنم اگه بچه منم مشکل داشته باشه چی کل خانوادمو دیوونه کرده بودم بااین افکارم
میگفتم ینی بچم‌میتونه راه بره میتونه بازی کنه حرف بزنه؟
یبار میگفتم تیرویید بارداری داشتم مغزش مشکل نداشته باشه یبار میگفتم عکس او پی جی گفتم بچم‌ناقص نشه یبار میگفتم مشکل ژنتیکی نداشته باشه خلاصه میترسیدم مثلا هفت ماهم بود میگفتم دوماه دیگه چی میشه هشت ماهم بود میگفتم یه ماه دیگه چی میشه با خودم میگفتم کاش چشامو ببندم و باز کنم رفته باشم سال بعد
خلاصه وحشتناک استرس داشتم هی میگفتم خدایا اگه من گناهی کردم پای بچم نزار
از زایمان طبیعی وحشت داشتم دکترمم میگفت سزارین ممنوعه حتی اگه صد ملیون پول بدی کل دلخوشیم این بود که نتونم و سزارینم کنن
وزنم بیش از حد زیاد شده بود ورم وحشتناکی کرده بودم که لپام انقد بادکرده بود چشام وا نمیشد اینم بگم نه ورزش میکردم نه پیاده روی ینی نمیتونستم چون دوقدم راه‌میرفتم نفسم تنگ میشد برای همین همش دراز میکشیدم و روز به روز بیشتر ورم میکردم
رسیدم سی و هفت هفته رفتم پیش دکتر دستیارش فشارمو گرفت روی چهارده بود دکتر گفت زیاده خودش اومد دوباره فشارمو گرفت چهارده بود گفت زیاده...

۳ پاسخ

خب...

اووووووه

ادامشششش

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
ادامه داستان...
از ازمایشگاه برگشتم خونه شوهرم اومد انقدر گربه کردم دست خودم نبود خیلی خساس تر شده بودم تو بارداری میگفتم حتما ازمایش خطریه که بخاطرش دوملیون پول گرفتن حتما مشکلی داره شوهر بیچارمم میگفت اشکال نداره دوباره بچه میاریم
خلاصه جواب ازمایشو که اومد بردم به دکترم نشون دادم گفت سالمه مشکلی نداره و نوشت برای انومالی
تاحالا هسچکس خبر نداشت باردارم بجز چند نفر
انومالیو با مادرم رفتم و خیلی خیلییی طول کشید تا نوبتم شد
رفتم پیش همون دکتر بد عنق که برای انتی رفته بودم استرس داشتم هم برای جنسیت کنجکاو بودم هم میترسیدم برای اینکه مشکلی نداشته باشه
رو تخت دراز کشیدم دکتر سونو کرد گفت بهت احتمال ندادم تو انتی؟گفتم نه گفت پسره
دروغ چرا خوشحال شدم همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه بعدش هرچی بچه داشته باشم دختر باشه
یکم دیگه سونو کرد و جواب سونو رو داد گفت مشکل خاصی نداره
برگشتم به مادرم جنسیت و گفتم و گفتم سالمه اونم خیلی خوشحال شد
به شوهرمم زنگ زدم گفتم و شام رفتم خونه بابا اینام
دنیامون ابی شده بود و من ذوق پسری که بتونم مادر خوبی براش باشم بتونه دختری و خوشبحت کنه
فرداش شد قرار بود برم پیش دکترم رفتم و ....
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
نمیدونم حرف کجا رفت که گفتم من عکس او پی جی گرفتم ندونستم باردارم کاش لال میشدم و نمیگفتم یهو خودش و دستیارش شروع کردن حرف زدن وااای چطور این کارو کردییی اون بچه ممکنه ناقص باشه مشکل حرکتی ذهنی
دیوونه شدم مغزم نمیکشید دیگه
زنگ زد یه دکتر معروف دیگه گفت خانم بارداری اومده عکس اوپی جی گرفته و ندونسته بارداره و اینا
اون دکترم گفت الان ته دلشو خالی نکنین کاری از دستش برنمیاد
بغض کرده بود چه غلطی کرده بودم از مطب اومدم بیرون مامانم گفت چیشد گفتم سالمه خوشحال شد گفتم ولی مامان قضیه رو گفتم خلاصه
گفت تروخدا ولمون کن کم استرس بده
حق داشتن تااخر بارداریم خودم استرس داشتم و به همه هم استرس.میدادم اصلاازبارداریم لذتی نبردم
بعد از اون دکتر رفتم پیش دکترخودم اکوی جنین و نشونش دادم و گفتم که چی گفته راجب عکس و اینا گفت برای خودش گفته نگران نباش
حساب کرده بودم دوازده روزگیم عکس گرفته بودم ینی قبل از اینکه قلب تشکیل شه دکترم میگفت دختر چیزی نیست ولی من حرف حرفه خودم بود
این قضیه رو دیگه به تنهایی استرسشو میکشیدم صدبار از مامانای گهواره میپرسیدم و همش نگران بودم
من خیلی ترسو بودم حتی مام زیر بغلم نمیزدم ناخن نمیکاشتم اگه میخاستم برم ارایشگاه قبلش زنگ میزدم ببینم کار رنگ انجام نمیده بو اذیتم کنه یا نه خلاصه خیلی مراعات میکردم
روز ها میگذشت و من همش چاق تر میشدم و روز به روز ورم میکردم طوری که هیچ کفشی اندازه پام نبود به جز یه جفت اسپرت زشت
صد کیلو رو رد کرده بودم و نفس کشیدن واقعا سخت بود ...
مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا ۱۷ ماهگی
من اعتقادی به غربالگری نداشتم
یعنی میگفتم بچه ام دور از جون اگر مشکل هم داشته باشه من اجازه سقط کردنش رو ندارم، شاید امتحان خدا باشه برام (مثل همین الان که این یکی رو خداخواسته باردار شدم و سقط نکردم)
(از نظر شرعی هم پرسیده بودم گفتن فقط زمانی میشه بچه رو سقط کرد که حضورش برای مادر ضرر داشته باشه وگرنه صرف مشکل داشتن جنین نمیشه سقطش کرد)
به علاوه میگفتم خب مثلا بگه بچه‌ات فلان مشکلو داره، من که اهل سقط هم نیستم، فقط قراره تا آخر بارداریم زجر بکشه و کارم بشه گریه؟ پس اصلا نمیرم که تا اون روز آخر از مشکلش خبر نداشته باشم
یادمه رفتم زایشگاه، مامائه اومد اطلاعاتمو ثبت کنه....من همه ی سونوگرافی هامو تو کلربوک گذاشته بودم مرتب و به ترتیب تاریخ...
بعد بهم گفت سونو‌ ان‌تی رو بده
گفتم نرفتم
یهو برداشت گفت چرا نرفتی؟ اگر بچه‌ات مشکل داشته باشه چی؟ اگر یه چیزیش باشه چی؟ تو چه مادری هستی و فلان؟!
ینی تصور کنین، زنی که اومده واسه زایمان، تو داری این حرفو بهش میزنی! اصلا عقل داری؟!
منم گفتم عزیزم فکر نمیکنین این حرفا الان مناسب نباشه و دیگه تاثیری هم نداشته باشه؟!
یعنی باورم نمیشه 🤌🏻 انقدر هم عقل نداشت!
حالا اصلا بچه طرف دور از جون سندروم داون! خب الان چیکار میتونی بکنی براش جز اینکه روحیه‌شو واسه زایمان طبیعی خراب کنی؟!
به خدا یادم افتاد اعصابم خورد شد کاش چارتا درشت دیگه بارش میکردم....
مامان سید علی مامان سید علی ۱۰ ماهگی
پارت نهم
منی که برای زایمان طبیعی برنامه ریخته بودم تو ی بیمارستان خوب حالا مجبور بودم سزارین کنم چون بچه نمیتونست طبیعی بدنیا بیاد تو کانال زایمان گیرمیکرد وبرای هردوتامون خطرناک بود
مث چی از سزارین میترسیدم دیگع حوصله سیسمونی چیدن نداشتم چقدر برنامه داشتم اتاق پسرمو تزیین کنم ولی همش میگفتم بچم میمیره چرا تزیین کنم پسرکم اروم شده بود تکوناش مث قبل نبود البته بود انگار ولی من متوجه نمیشدم هرکی میشنید چخبره برام دعا میکرد
و من تماما میگفتم خداهست حواسشه نمیزاره دلم بشکنه،روزی که کمد و تخت پسرم اومد خیلی بی هیجان چیزاشو چیدیم گاها میرفتم تو اتاقش براش توضیح میدادم چیزاش چ شکلیه میخواستم اگر نموند بدونه دوستش داشتیم براش خرید کردیم میگفتم مامان تو دعا کن خدا ببخشتت ب من ساکشو بستم شاید معجزه شد و سالم موند و شد ۳۸هفته و ۳روز وقت زایمانم
از معجزلت عجیب اینکه اب ذور جنین زیاد بالانرفت درحد متوسط موند و این خیلی امید بخش بود
خیلی تحقیق کردم فهمیدم مشکل پسرم باجراحی حل میشه ی سری مشکلات قلبیشم همینطور ولی دعا میکردم سندروم داون نباشه دیگع اونو نمیدونسم چ کنم
تو سونوهای اخیرش ی عکس ازش داشتم ک دستش زیر لپش بود چو من عاشقش بودم
روز زایمانم خیلی استرس داشتم عمیشه دلم میخواس موقع زایمان دورم شلوغ باشه حالام همه عزیزام بودن ولی نه با خوشحالی مامانم و همسرم مثل ابر یهارگریه میکردندو من پرانرژی برای اینکه حالشون بدنشه خودمو قوی نشون میدادم و امید میدادم
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
دکتر معاینه کرد و گفت یه قسمتی از پایینش پاره شده و یه سری شیاف دیکنوفناک و ژل بی حسی و اینانوشت برام که بازم تاثیری نداشت
من از یه سک.س تراپ وقت گرفتم و رفتم پیشش مشاوره بود و خیلی گرون میگرفت ولی مهم نبود من بایددرمان میشدم
جلسه اول که رفتم اون شب دعوت خونه پدرم اینا بودم پاگشام کرده بودن من تا هشت توی نوبت بودم وقتی که رفتم مشکلمو گفتم گفت نگران نباش درست میشه اسم یه دارو برام نوشت گفت اینو بعدظهرا بخور و جلسه بعدی بیاپیشم
اینم بگم من هی خونریزی داشتم
دارو هارو خوردم و رفتم پیشش دوتا کاغذاورد و کلی روش چیز نوشت و شکل واژن واین چیزا ولی هیییچ فایده ای نداشت
حدود یه ماه ازازدواجمون گذشته بود شوهرم اصلا توخونه باهام حرف نمیزد خیلییی ناراحت بود مادرشوهرم همش میگفت چشه میگفتم نمیدونم شبا پشتشو به من میکرد میخابید حتی یه شب انقد خودشو زد میگف تاکی قراره اینجوری باشی
خیلی خیلیییی روزای سختیو میگذروندم میترسیدم کسی بفهمه همش گریه میکردم و ناراحت بودم یه شله زرد نذرحضرت فاطمه زهراکردم که کمکم کنه
بهترین روزای زندگیم داشت به بدترین شکل میگذشت شوهرم دوهفته ای بود که سمتم نیومده بود مثل دوتاهمخونه بودیم با هم بعضی وقتام میومد تلاش میکردیم نمیشد
واژینسیموس داشتم ینی به طور غیر ارادی عضله واژنمو انقباض میکردم
ده تا دکتر عوض کردم انقد داروهای جورباجور دادن که نشد
حتی قرار بود قرص خاب بخورم توخاب انجام بده شوهرم که....
ادامش
مامان هديه خدا(ستیا😍) مامان هديه خدا(ستیا😍) ۱۳ ماهگی
گذاشتمش روی مبل کنار خودم بشینه عروسک جوجشو که دوسش داره گذاشتم روی دسته مبل تلاش کرد بگیرش و در نهایت تونست بلند شه🥹😍خدایا شکرت 😍😍😍

این دختر تا میبینه من از چیزی نگرانم انگار متوجه میشه و تلاش میکنه منو از نگرانی در بیاره حتی وقتی تو شکمم بود یه وقتی که تکون نمیخورد و نگران میشدم صداش میکردم میگفتم ستیا عشق مامان حالت خوبه مامان نگران سلامتیته بعد چند دقیقه میدیدم یه کشو قوسی به خودش داده 🥹 حتی وقتی میخواسم سرکلاژ شم خیلییی نگران بودم از صبح که بیدار شدیم بریم بیمارستان انگار متوجه نگرانیم شده بود و یه سره تو دلم وول میخورد ،حتی واسه سونو انتی چون بارداری قبلیم قلب بچم وایستاده بود قبل از انتی برای ستیا هم حالم بد بود میترسیدم قلبش نزنه یه روز مونده به انتی شکمم لرزید وقتی به دکترم گفتم گفت متوجه حالت شده اینجوری خودنمایی کرده ☺️قربووونت برم من دختر قشنگم که حال منو میفهمی خدا تو رو برای من و من رو برای تو حفظ کنه عزیزترینم