پارت پنجم
دقیقا اذان مغرب بود و صدای اذان میومد تو دلم میگفتم اگر قراره تنها برم نمیخوام برم یا دوتایی یا هیچکدوممون من بدون اون چیکار کنم پسرم هم بدون من چیکار کنه کی مراقبش باشه

حین جا به جایی که من داشتم خیلییی بد منو بلند کردن پاهام از درد تیرررر میکشید هرچی داد میکشیدم پاهام رو ول کنید هیچ کس گوش نمیداد

بریم برای بقیه اش
تا دکتر آقا خواست بیاد داخل تمام زورم رو گذاشتم و یهویی زور زدم بچه اومد بیرون سریع یه حس خالی شدن

ولی خب هرکاری میکردن بچه گریه نمیکرد دیگه اشکم در اومده حالم داغون بچم رو میزدن که نفس بکشه ولی نمیکشید
۲۰دقیقع شاید بیشتر طول کشید تا صدای گریه بچه در بیاد یعنی همه مزدن و زنده شدن
خودم که بدتر
برای جفت هم چون از بس منو پاره کرده بودن خیلی راحت در اومد
و رفتیم سراغ بخیه مگه تموم می‌شد من ساعت ۵،۲۴زلیمان کردم ساعت ۶.۵ رفتم بخش
از بس بخیه خودم نصف کشیدنی و نصف دیگه جذبی بود
تا ۷ ماه بعد از زایمانم بخیه دفع میکردم 😩😩

ولی خب تموم شد
با یه عالمه درد
الان پاهام آسیب دیده و قراره به زودی عمل جراحی داشته باشم
پارکی مینیسک و رباط صلیبی بخاطر جا به جایی نا مناسب و صدمه وارد شده

فقط فقط میتونم بگم خدایا شکرت هم من و هم پسرم رو به زندگی برگزدونیدی😍❤️

۱۴ پاسخ

کاش همه اجازه سزارین داشته باشن کاش همه بتونن بدون پول دادن سزارین بکنن
طبیعی واقن چه کوفتیه فکرشم حالمو بد میکنه یه بچه به اون گندگی از اونحا در بیاد برش بخورم🤦🏻‍♀️وای
خداروشکر که ب زندگی برگشتین عزیزم
خوشحالم ک از اولم انتخابم سزارین بود با همه سختیاش

شکایت اینا نمیشد بکنی
لعنت ب تامین اجتماعی

عزیزم خیلی سختی کشیدی واقعا اشکم درد اومد 🥲
خدا خیرشون نده انتقد ملت و عذاب میدن آخه لامصب همه ک نمیتونن طبیعی بیارن
من وقتی زایمان طبیعی یکی و میخونم نفسم بند میاد
خدا رو شکر سزارین شدم

خداشکر عزیزم من دو تا بچه طبیعی آوردم خیلی دردناک بود واقعا سخت گذشت

آخ بمیرم برات چی کشیدی تو
ب خدا گریه کردم ب حالت 😭🥺
آهای ایها الناس برای زایمان نرین تامین اجتماعی منم میموندم
مثل تو میشدم شاید بچه ام از دست می‌رفت

خداروشکر که هم خودت و هم پسرت سالم و سلامتین
چه زایمان سختی داشتی
خاک برسر دکترای نفهم کنن که اینجور با جون آدما بازی میکنن

وای عزیزم بعد یکسال دوباره خاطرات اتاق زایمان واسم زنده شد،خدا رو شکر که آراد مدفوع کرد من سزارین شدم من آستانه ی دردم خیلی پایینه
خداییش خیلی سخت بوده زایمانت باید همون موقع که بچه قلبش بد میزده سزارین می‌شدی خدا لعنتشون کنه که هیچ رسیدگی ندارن
تامین واسه طبیعی افتضاحه من اونجا می‌دیدم مادرا چه وضعی داشتن و کادر درمان هیچ رسیدگی نمیکردن

لعنت بهشون که یه مشت دانشجو رو میفرستن بالا سر آدم با جون آدم بازی کنه
ولی تو خصوصی هم همینن کثافتا به من 12ساعت آمپول فشار وصل بود نتونستم زایمان کنم تا دکتر راضی شد سزارین کنه وقتی بچه به دنیا اومد گریه نمیکرد آنقدر استرس گرفتم فشارم شده بود 18

خداروشکر ب خیر گذشته
انشاالله خدا در کنار هم خوشبختتون کنه
عمل میکنی خوب میشی
لعنت ب اینجا که پر از بی قانونیه
منم پسر بزرگم رو طبیعی بود هر کاری کردن باز نشدم دکتر ادم کار بلدی بود بهش گفته بودم ۱۰ ساله انتظار میکشم برا بچه
ضربان بچه کم شد سریع دستور داد اتاق عمل اماده کنن ولی بازم پسرم اذیت شد ۵ روز بچم بستری شد
خداروشکر بخیر گذشت

بوعلی دکتر خودش برام بخیه میزنه حدالامکان برش نمیزنه و بخیه کمتره

من میرم بوعلی چون بهترین دکترا اونجا هستن زیر دست پرستاران تازه ب دوران رسیده تامین نباشه

مامان صدرا تو بهترین و قویترین مادری عزیزم 😘❤️
و خداروشکر ک صحیح و سالم ماهتو بغل کردی 😍

چه زایمان سختی داشتی عزیزم
خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی

ماما همراه هم اشتباه کردی قبول کردی
وقتی رمضانی گرفتی باید خودش میومد ن ک کسی دیگ بفرسته
در حالی ک رمضانی ام دیگ انگار مث سابق نیس و جدیدا هاشمی رقیبش شده

سوال های مرتبط

مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت چهارم
خودمو برای تیغ آماده کرده بودم
که دیدم یا خداااا قیچی
هنوز که هنوزه بعد از این همه مدت یاد اون قیچی که میوفتم تن بدنم میلرزه
سه تا دقیقا برش زد و صدای بریدن گوشتم هنوز توی گوشم هست
هرچی زور زدم گفتن به دنیا نمیاد چیکار کنیم بیشتر برش بزنید که بکشیم بیرون
یه سه تا دیگه هم از یه طرف دیگه برام برش زدن
بچه قلب نداشت یه عالمهههه برش حالم داغون نمی‌دونم فشار ۶بود یا۵.۵ هرچی بود همه ترسیدع بودن دکترم دستش رو گذاشته بود روی سرش و هی میرفت اینطرف و اونطزف
تا میومدم از حال برم سریع میزدن تو صورتم
گفتن دیکه بچه به دنیا نمیاد سزارین رو آماده کنید
تو همون حال داغون توروخدااااا دیگه سزارین ن با این همه برش دیگه اون نه نمیرم سزارین
گفتن بهم ۵دقیقه کلا وقت داری زور بزنی بچه به دنیا بیاد اگر نشه آقا میاد داخل
و آقا دقیقا پشت در اتاق منتظر بود که بیاد داخل و زایمان رو انجام بده
به ماما همراهم میگفتم ن بگو نزارن بیاد
داخل رفت گفت اینجوری میگه برگشت گفت اونم نیاد یا باید مادر رو نگه داریم یا بچه دقیقا اذان مغرب بود
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱۱ ماهگی
سلام به مامانای قوی🌝
روزتون چطور بود؟

من امروز واقعاااا روزِ سختی بود برام. دخترم دیشب تا پنج صبح جیغ می‌کشید و من تو خونه راهش می‌بردم. ۵ خوابید تا ۹، شونصدبار هم وسطش بیدار شد. شبِ قبلش هم کم خوابیده بودم. از موقعی که بلند شد هم اصلا حال نداشت، مدام غر غر می‌کرد و اصلا بازی نمی‌کرد. فکر کنم به خاطر دندونشه. دندونِ سومش. فکر می‌کردم فقط دندونای اول درد و اذیتی داره🫠 اصلا هم نمی‌خوابه. به زور و بدبختی و با گریه می‌خوابونمش🥲 عصری هم کلاس داشتم، مجازی بود. یعنی دوست داشتم گریه کنم. دخترم همکاری نمی‌کرد، استاده هم منو صدا کرده بود. بغل باباش هم نمیموند. واقعا به مرز فروپاشی روانی رسیده بودم.
همش از خدا می‌خوام صبرم رو زیاد کنه تا هیچوقت از کوره در نرم و صدام رو، روی دونه‌ی برفِ قشنگم بلند نکنم🥲
تو این ۱۰ ماه همیشه سعی کردم بهترین باشم براش و امن‌ترین، نه صدای بلندی، نه دعوایی... همیشه ناز کردن بود و نوازش ...حتی سخت‌ترین شبها اگر خیلی بهم فشار میومد، فقط سکوت می‌کردم...
خدایا؛ ازت می‌خوام صبرم رو چند برابر کنی تا بهتر و قشنگ‌تر بتونم از نباتِ رنگیم مراقبت کنم🌝
مامان صدرا مامان صدرا ۱۱ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون
مامان هديه خدا(ستیا😍) مامان هديه خدا(ستیا😍) ۱۳ ماهگی
گذاشتمش روی مبل کنار خودم بشینه عروسک جوجشو که دوسش داره گذاشتم روی دسته مبل تلاش کرد بگیرش و در نهایت تونست بلند شه🥹😍خدایا شکرت 😍😍😍

این دختر تا میبینه من از چیزی نگرانم انگار متوجه میشه و تلاش میکنه منو از نگرانی در بیاره حتی وقتی تو شکمم بود یه وقتی که تکون نمیخورد و نگران میشدم صداش میکردم میگفتم ستیا عشق مامان حالت خوبه مامان نگران سلامتیته بعد چند دقیقه میدیدم یه کشو قوسی به خودش داده 🥹 حتی وقتی میخواسم سرکلاژ شم خیلییی نگران بودم از صبح که بیدار شدیم بریم بیمارستان انگار متوجه نگرانیم شده بود و یه سره تو دلم وول میخورد ،حتی واسه سونو انتی چون بارداری قبلیم قلب بچم وایستاده بود قبل از انتی برای ستیا هم حالم بد بود میترسیدم قلبش نزنه یه روز مونده به انتی شکمم لرزید وقتی به دکترم گفتم گفت متوجه حالت شده اینجوری خودنمایی کرده ☺️قربووونت برم من دختر قشنگم که حال منو میفهمی خدا تو رو برای من و من رو برای تو حفظ کنه عزیزترینم
مامان پارسا و مهرسام مامان پارسا و مهرسام ۱۶ ماهگی
من سر زایمان دوم بشدت اذیت شدم ساعت 1بستری شدم 3 دردم شروع شد 9وده دقیقه زایمان کردم بخاطر معاینه وحشیانه دچار پارگی شدم تا بخیه بزنن و کارای بچه رو انجام بدن یه زنه افغانی آوردن که همین رسید بدون کوچیک ترین دردی حتی دادم نمیزد زایمان کرد
بچه هم 3500بود بخیه هم نخورده بود تا من رفتم بخش شده بود یازده و نیم چند دقیقه بعد من اونو آوردن شد هم تختی من بچه هم دختر بود منم چون خیلی جیغ زده بودم اصلا حال نداشتم هم بخیه هم دل‌درد داشتم بشدت مهرسامم که حسابی گریه میکرد تا خوابید منم خوابم برد که با صدای فوش پاشدم دیدم بچه زنه افغانی داره گریه میکنه اونم میگفت مرگ خفه شو حروم زاده خاک برسر قیافه زشتت کن زهرمار گرفته با بدبختی پاشدم رفتم بچه رو گرفتم ازش گفتم نعمت خدا رو چجور دلت میاد بگی سگ میگفت آخه من این سگه رو نمیخواستم دوتا بزرگ دارم یدونه هم یک سال نیمه ولی شوهرم راضی نشد بندازم الان بخاطر این حروم زاده باید 13 تومن پول بیمارستان بدم گفتم خوب بد نیست به جلوگیری هم فکر کنی
که الان با بچه به این ماهی اینجور رفتار نکنی واقعا یسری حیف اسم
آدم روشون گذاشت
مامان ماهلین و نیلا مامان ماهلین و نیلا ۱۳ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 ۱۳ ماهگی
یه چیزی هم بهتون بگم من خداییش خیلی حساس بودم اولاش روی غذا دادن و اینکه چی خوبه چی بده یا میترسیدم حساسیت بده و واقعا هرچی میدادم حساسیت میداد و اذیت میشد.
بعد به خودم و دخترم تلقین مثبت میکردم ،باز از اول شروع کردم کم کم مواد غذایی رو تست گرفتم تا جایی که بعضی چیزا رو فقط میگفتم اینکه حساسیت نمی‌ده و بهش میدادم و خداروشکر براش خوب بود. پس اینقدر نظر دکتر و دوستاتون و اطرافیانتون براتون مهم نباشه‌.
من دکتر دخترم یه حرفی رو یه بار زد خیلی خوشم اومد و فهمیدم چقدر یه آدم می‌تونه فهمیده و با سواد باشه به من گفت هرکاری که خودت صلاح میدونی و میدونی حس خوبی بهت میده و خیالت راحت میشه ،برای بچه ات انجام بده! چون تو مادرش هستی و هیچ کس دلسوز تر از تو برای بچه ات نیست.🥺❤️
پس مامان های خوشگل اینا رو که گذاشتم فقط برای این بود که شماهم ایده بگیرید هم کم کم همه چیز رو برای بچهاتون تست کنید دختر من خیلی از اینایی که نوشتم رو در حد خیلی کم میخوره یا اصلا نمیخوره یا نه برعکس کامل میخوره پس نگران نباشید ببیند بچها تون چی دوست دارن همون رو بهشون بدید و اینقدر تکرار کنید تا کم کم به خوردن اون چیزایی که دوست ندارن عادت کنن.💛🌝🖐🏻
مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 ۱ سالگی
من اعتقادی به غربالگری نداشتم
یعنی میگفتم بچه ام دور از جون اگر مشکل هم داشته باشه من اجازه سقط کردنش رو ندارم، شاید امتحان خدا باشه برام (مثل همین الان که این یکی رو خداخواسته باردار شدم و سقط نکردم)
(از نظر شرعی هم پرسیده بودم گفتن فقط زمانی میشه بچه رو سقط کرد که حضورش برای مادر ضرر داشته باشه وگرنه صرف مشکل داشتن جنین نمیشه سقطش کرد)
به علاوه میگفتم خب مثلا بگه بچه‌ات فلان مشکلو داره، من که اهل سقط هم نیستم، فقط قراره تا آخر بارداریم زجر بکشه و کارم بشه گریه؟ پس اصلا نمیرم که تا اون روز آخر از مشکلش خبر نداشته باشم
یادمه رفتم زایشگاه، مامائه اومد اطلاعاتمو ثبت کنه....من همه ی سونوگرافی هامو تو کلربوک گذاشته بودم مرتب و به ترتیب تاریخ...
بعد بهم گفت سونو‌ ان‌تی رو بده
گفتم نرفتم
یهو برداشت گفت چرا نرفتی؟ اگر بچه‌ات مشکل داشته باشه چی؟ اگر یه چیزیش باشه چی؟ تو چه مادری هستی و فلان؟!
ینی تصور کنین، زنی که اومده واسه زایمان، تو داری این حرفو بهش میزنی! اصلا عقل داری؟!
منم گفتم عزیزم فکر نمیکنین این حرفا الان مناسب نباشه و دیگه تاثیری هم نداشته باشه؟!
یعنی باورم نمیشه 🤌🏻 انقدر هم عقل نداشت!
حالا اصلا بچه طرف دور از جون سندروم داون! خب الان چیکار میتونی بکنی براش جز اینکه روحیه‌شو واسه زایمان طبیعی خراب کنی؟!
به خدا یادم افتاد اعصابم خورد شد کاش چارتا درشت دیگه بارش میکردم....