مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭

۲ پاسخ

خدا به همه بده انشاالله

عزیزم خداشکر که خدا بهت نی نی داد

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۱۳ ماهگی
مامان گیلاس مامان گیلاس ۱۰ ماهگی
سلاام دخترا چطور مطورین؟
بد چجند روز مشغله و مهمونی رفتن وقت کردم بیام 😬 صدای منو میشنوین از یه مادر خسته و بی خواب که کلی کار داره ولی فقط وقتمو با دخترم میگذرونم به خصوص که دیشب افتاد زمین از تخت برای اولین بار خیلی حالم بده و خودمو مقصر میدونم خداروشکر که هیچیش نشد و خدا رحم کرد ولی اون صداش ار تو ذهنم پاک نمیشه 😭یه تجربه بیام بگم اینجوری که شد ساعت سه صب بود من زنگ زدم به مامانم و ازش راهنمایی خواستم و گفتم چیکار کنم چون حالمون خیلی بد بود با شوهرم من چون خونده بودم یکساعت هیچی ندیم و نخوابونیم مامانم گفت حتما بهش یکم اب و یا شیر بده ببین قدرت مکیدن داره اگه خورد هیچی نیست و گفت وقتی اروم که شد دست بکش به همه جاش ببین جاییش درد نمیکنه قرمز نشده و خداروشکر هیچی نبود بعد یکساعت قشنگ بهش شیر دادم و خوابوندمش خودمم تا ۸ صب بیدار بودم و حواسم بهش بود یکیم زیر سرش رو یه بالش کوچولو گذاشتم که بالاتر باشه سرش
دیدم همه چی خوبه و دوباره بهش شیر دادم خوابیدیم باهم تا ساعت ۱۱
خیلی شب بدی بود خیلی بمیرم من براش مادر خوبی نیستم که افتاد از رو تخت 😞
مامان رادمان🍯🧿 مامان رادمان🍯🧿 ۱۴ ماهگی
هوف دیروز چقد سخت بود بلاخره رفتیم اهواز ساعت 8 راه افتادیم 10رسیدیم اول گفتیم بریم بهزیستی چون کارشو تو شهر خودمون انجام دادیم فکر کردیم ببریم بهزیستی اهواز دیگه کمک میکنن چون بردار شوهرم میگفت ما وقتی بچمون مریض بوده مشکل داشته بهزیستی تو هزینش کمک کرده خلاصه ما رفتیم بعد اینکه کلی از اونور اینوذ فرستادنمونو ،،،،کپی گرفتیمو اینا...،خلاصه گفت برید ببینم کی کمیسیون تایید میکنه کمک کنیم تو هزینه 😑😑😑شوهرم گفت این همه راه اومدیم باز بریم ببینم کی کمیسیون تایید کنه اونم برا 8تومن😑💔بیخیال ساعت شد 12 دیگه گفتین بزا بریم خودمون آزاد آزمایش میدیم خلاصه آزمایش ژنتیکو دادیم شد 25 تومن چون دلار اومده بود پایین کمتر گرفتن ،،،دیگع تا آزمایش گرفتین فرمو اینارو پر کردیم شد ساعت 4 رفتیم مطب دکترش اینبار گفت بخوابونید نوار مغز بگیرم یه خواب آور خیلی تلخ بهش دادم بچم کلی عوق زد
وقتی خوابید رفتیم داخل نوار بگیرن این بیدار شد کلی خودشو تکون داد نوار مغزشو خراب کرد هعییی🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️دکتر هم گفت این ک نوارشو خراب کرد نفهمیدیم بزور چندتارو ک تکون نخورده دیدم خوب بودن گفتم ولی دکتر دوباره تشنج میکنه گفت خب شاید تشنج های باشن ک تو نوار معلوم نباشه حتما برام فیلم بگیرید،،،1600هم شد نواری که اصلا بچه یجا نموند اینقد تکون خورد😑دیگه باز ساعت 9 شب سریع راه افتادیم 12 رسیدیم رادمانو دادم مامانم نمیدونم چطور خوابم برد🥲🥲گفت کاردرمانی هم هنوز نبرید
جواب آزمایششم 4تا 6ماه دیگه میاد
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگیم
من از اول بارداری همش میگفتم زایمان طبیعی دیگه خیلی هم شوق داشتم برا زایمان طبیعی اصلا نمیترسیدم روز روز شد رسیدم ۳۴ هفته ترس افتاد تو جونم از ی صبح تا عصر گربه میکردم میگفتم من زایمان طبیعی نمیخام میخام برم سزارین
دیگه شوهرم نا احت شد گربه میکنم آدرس ی دکتر پیدا کرد رفتم پیشش گفت کارم کردم و اوکی شد روز چهار شنبه رفتم‌پیش دکتر گفت جمعه بیا برا عمل
من شب پنج شنبه رفتم عروسی که جمعه صلح برم عمل دکتر پیام داد عملت افتاده برا جمعه باز جمعه شبم رفتم عروسی کلی رقص کردم و ۴ صبح اومدیم خونه ۶ صبح رفتیم بیمارستان و ۹ رفتم اتاق عمل بی حس شدم خیلی ار اتاق عمل می‌ترسیم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود برای ی زندگی جدید دیگهخاهر بزرگترم همرام بود وقتی خاستم برم تک اتاق عمل شوه م و خاهرم گریه کردن منم گربه کردم
دیگه رفتم عمل شدم و تو اتاق عمل نی نیم آوردن پیشم
بعد دیگه شوهرم تو آسانسور نی نی رو دیده بود و ازش عکس گرفته بود برا همه فرستاده بود این بود داستان ما شما هم بگین