رفتم خونه مادرم تبریک گفتن و با مامانم رفتم ازمایش دادم گفت چند ساعت دیگه جوابش اماده س از ازمایش که برگشتم استین مانتوم کوتاه بود چسبی مه زده بودن روی دستمو دوستم دید و گفت رفتی ازمایش بارداری؟گفتم اره
اون چند ساعت نمیگذشت رفتیم دنبال جوابش و گفتم جوابش چیه گفت مثبته خوشحال برگشتم و زنگ زدم شوهرم گفتم کجایی گفت خونه مادرم
😑😑😑گفتم جوابو گرفتم مثبت بوده ولی چیزی نگیا گفت باشه
شب اومد خونه مامانم بهش گفتم راستشو بگو گفتی یانه گفت اره گفتم
😂😂😂
هنوزنزاشته بود جواب بیاد رفته بودگفته بود
روزا میگذشت و رفتم دکترم و گفت تیروییدت مشکوکه ازمایش نوشت و یکم بالا بود تااخر بارداریم مجبور شدم قرص بخورم
نه هفته با همسرم رفتیم سونوی تشکیل قلب دراز کشیدم و شوهرمم بالای سرم بود دکتر سونو کرد و گفت قلب تشکیل شده صداشو گذاشت و از شوهرم خاستم ازصدای قلبش فیلم بگیره
چقدر خوشحال بودم
نوبت رسید به سونوی انومالی حدود بیست روز بعدش
اینم بگم من چهارروز بعد پریودیم باردار شده بودم
سونوی انومالی و با شوهرم رفتم خیلی ذوق داشتم که یه جنسیتی بهم بگه
اینم بگم دوست داشتم بچه اولم پسر باشه
دکتر خیلی کار بلد و خیلی بداخلاق بود سونو کرد گفت سالمه گفتم خب جنسیت چی گفت هیچی معلوم نیست از سونو که اومدم بیرون به شوهرم گفتم سالمه ولی احتمال جنسیت نداد اونم کلی خندید گفت چطور خورد تو ذوقت😂😂 و بعدش رفتم ازمایش
جواب ازمایش که یه هفته بعد حاظر شد رفتیم جواب و به دکتر نشون دادم گفت خوبه یه قسمتش کمی کمتره باید کواد مارکر بدی
استرس گرفتم گفتم ینی چی گفت مهم نیست پونزده هفته ازمایش غربالگری دومو میدی
رسید اون موقع و با مادرم رفتم ازمایش بدم گفت هزینش میشه دوتومن
خیلی زیاد بود اون موقع ترسیدم که این چه ازمایشیه..

۳ پاسخ

من تحملم کمه زود تند سری برو ادامه

خب ......

اگه دوست داشتی میگی از کدوم شهری؟

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۱۵ ماهگی
مامان سید علی مامان سید علی ۱۰ ماهگی
بسم الله الرحمن الرحیم
اینم داستان بارداری من و بدنیا اومدن پسرم تا این لحظه
میدونم ممکنه افکارم حتی راهم مخالف زیاد داشته باشه ولی تصمیم گرفتم بنویسم تاتجربه ای باشه برای بقیه
پارت اول:
خب وقتی بارداری شدم خیلی خوشحال شدم ی بارداری معمولی و طبیعی قبل بارداری هم چون با برنامه بود قشنگ چکاپ شدم یدوفولیک و ویتامین دی هم مصرف کردم و بعد چند ماه اقدام باردارشدم وسونوی تشکیل قلبم رفتم و همه چی اوکی بود تا گذشت و من شدم ۱۷هفته رفتم برای تعیین جنسیت بعد چک کردنم و گفتن اینکه بچه پسره ازم خواست بیرون برم و به همسرم گفت که بمونه خیلی استرس داشتم بعد ی چند دقیقه ای ک من دیگه داشتم کم میاوردم همسرم یکم دمغ اومد بیرون گفتم چیشده گفت هیچی بریم نامه سونو رو هم نمیداد دستم گفتم بگو خب چی شده کلی قسم جونمو دادم یکم مکث کرد و گفت دکتر گفته بچتون کبدش یا روده هاش بیرون از بدنشه منو میگی متعجب بودم تو عمرم همچین چیزی نشنیده بودم گفتم مگه میشه هزاربار گفتم بیا بریم ی سونوی خوب تو قبول نکردی این یارو سیبیلوعه چیش به دکترا میخورد ولی ته دلم خالی خالی بود حالم خیلی بد بود این رفتار انگار واکنش دفاعی ذهنم بود تو اسانسور نامه دکترو بازکردم وزن بچه بندناف همه چی نرمال بود فقط گوشه نامه دست نویس نوشته بود....
مامان سید علی مامان سید علی ۱۰ ماهگی
پارت سوم:
ولی من حالم بدبود همسرم که حالمو دید ابمیوه و اینا بهم داد بردم خونه مامانم اونجا مامانم و بعدشم مادربزرگم اومدن کلی دلداریم دادن که خبری نیس تا فردا اروم شم و برم پیش دکترم
خلاصه از شبش تا فردا ی قررررن گذشت فردا بعداز ظهر باکلی استرس رفتیم سمت دکترهمسرم به من گفت درمورد سون چیزی نگم بزار ببینیم خودت دکتر چیزی میفهمه حرف نزاریم تو ذهنش اوکی دادم رفتیم سونو دکتر بررسی کرد و گفت همه چی بچه خوبه خیلیم شیطونه نشونمونم داد گفت نگا حالت سجدس و بعله پسره همسرم میگفت دست و پا داره دکتره میگفت بعله چرا نداشته باشه همسرم میگفت همه چی تشکیل شده دکتره میگفت بعله چرانشه خلاصه هی چک کرد اخرم گفت سالمه ماهم دیدیم نه واقعا انگار سالمه اون دکتره شیش میزده خلاصه خوشحال و خندان اومدیم بیرون به خانواده ها هم گفتیم سالمه و تشخیصش اشتباه بوده و فلان خلاصه گذشت دو هفته دیگه من ۱۹هفته شدم دکترمو عوض کردم چون اون بیمارستانی که میخواسم نبود دکتر جدید ازم سونو خواست
منم رفتم ی مرکز سونو که وزن بچه رو بهم بگن با دهانه رحم و این چیزمیزا دیگع شده بودم ۲۰هفته اینورا خلاصه اینجاهم رفتم باکلی استرس نکنه اچن دکتره نفهمیده اینجا چیزی بگن ولی نه مانیتور جلوم بود بنظر بچه طبیعی بود دکتر سونو هم چیزی نگفت پس اوکی بود خداروشکر باخیال راحت اومدم بیرون دکترم زفتم همه چی اوکی بود برای سونوی وزن که ۳۰هفته بود بهم گفت برم پیش ی دکتر دیگه اونجا رو فقط قبول داره منم اوکی دادم تو این مدتم ی بارداری کاملا طبیعی داشتم جوری که پنج ماهگی ی سفرم رفتم بی هیچ مشکلی
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۲ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭