۱۰ پاسخ

خدا پسرتون رو حفظ کنه
التماس دعا

چقدر خوشحال شدم الهی شکر الان حال روحیت خوبه و همگی سالمید
نذرت قبول التماس دعا

قبول باشه التماس دعا

مگه فرداس ؟مراسم شیرخوارگان؟

مامان رادمهر شما ک بچت زوددنیا اومده الان چندکیلوعع و چ کارای انجام میتونه بده اگ دوست داشتی بگو

الهییی پسر منم شیر پرید به گلوش نذر کردم به خیر بگذره شیر و کیک میخام بدم فردا

منم پارسال باردار بودم مراسم شیر خوارگان نذر کردم شیر پخش کنم انشالله فردا بین بچه ها پخش میکنم

خیلی خیلی برای مامان منم دعا کن💔😘

ای خدااا😍 دست آقارادمهر و مامانش درد نکنه جوراب هدیه خریده👌

ممنون که انقد مهربونی خدا پسر گلتو برات ببخشه

سوال های مرتبط

مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۲ ماهگی
دیروز پیش دکترم بودم
قرار شد از 10خرداد تا 14خرداد بستگی به شرایطم داره تاریخ عملم باشه
بیمارستان امام حسین با بیمه 11تومن از اونجایی که من خیلی ترسو ام و وحشت دارم از سوند گفت زیر میزی میگیرم که سوند و برات تو اتاق عمل بعد بیهوشی وصل کنن سه تومن هم زیر میزی واسعه سوند یک تومنم برداشتن جای بخیه کلا شد 15از اونجایی که همراهی ندارم و فقط همسرم باهام هست باید اتاق خصوصی بگیرم که اونم تقریبا میشه 3یا 4تومن
توی این اواضاع که میگن بچه بیارید فلان ووبهمان یه سزارین اجباری برام راحت تا 20تومن فقط بیمارستانش اب خورد
بدون گرفتن دارو ها بماند که هنوز یه تیکه لباسم نگرفتم واسعه بچه
مجبورم قبل به دنیا امدنش گوشوارمو بفروشم 🥲ولی اشکالی نداره طلا زمانی ارزش داره که من سالم باشم ان شاءالله بعد دوباره میخرم
با تمام این پستی و بلندی ها یه حس عجیبی دارم خیلی عجیب از یه طرف ازالان فکرم پیش بچهامه کع اون یک شب و روزی که من بیمارستانم چطوری بدون من میگذره براشون
از یه طرف میگم با بچه جدید کنار میان یا نه بهار هنوز خیلی کوچیکه محمد سدرا بشدت حساس شد اینقدر فکر تو سرمه ولی از یه طرف به اون لحظه ای فک میکنم که قرار زیر گرن فسقلی و بو کنم اخ اخ همه ی این 9ماه سختی یادم میره
همه چیز اوکیه فقط همین که دکترم یکم پولکی تشریف داره رو مخمه
مامان karen مامان karen ۱۲ ماهگی
سلام دخترا کسی هست بچش هشت نه ماهه باشه دوباره باردار شده باشه؟؟؟ من برا بارداری اولم کلی درمان کردم ،کلا از دوران مجردی تنبلی تخمدان داشتم و پریودم هم نامنظم بود بعد از زایمانم پریود نمی‌شدم از چن نفر هم پرسیدم میگفتن که طبیعیه و ممکنه تا یکسال هم پریود نشی چون سابقه هم داشتم خیلی پیگیر نبودم خلاصه وقتی به خودم اومدم حامله بودم تو ماه پنجم و زمان غربالگری دومم بود الان شدیداً استرس دارم از اینکه چطوری به دوتا بچه برسم چون تو شهری زندگی میکنم که کسی نیست کمکم باشه موقع بیرون رفتن و اینا شوهرم هم همش سر کاره پدر و مادر هم نداره ،خلاصه استرس ایتچنو دارم که بعد زایمان با دوران افسردگی و مسولیت دوتا بچه تنهایی چه کنم ؟؟چطوری از پس دوتاشون بر بیام از الان نگران اون شبی ام که باید بیمارستان باشم و کارنو تنها میگذارم بعدش هم که میام خونه با شکم پاره تا چن وقت نمیتونم درست بغلش کنم بچمو این وسط به این خیلی بی توجهی میشه،لطفا کسایی که تجربه این شکلی دارن بیان بگن چیکار کردن مخصوصا روزای اولو🥹🥲😔
مامان مسیحا مامان مسیحا ۱۱ ماهگی
سلام، یه درد دل دارم به عنوان یه پرستار اطفال با شما مادر ها.
خدای نکرده اگر بچه خودتون یا اشناتون پیش اومد که بستری شدن تو بیمارستان.
اگه به بیمارستان و پرستار ها اعتماد ندارین کلا بستری نکنین. اگر بستری کردین باید صبور باشین. پرستار ها فقط دستورات رو اجرا می کنن کاری رو سرخود انجام نمیدن باید حتما دستور داشته باشه. پس اگه آزمایش یا هرچی هست دکتر نوشته خون بچه شما به چه درد پرستار میخوره. برای تعویض رگ و انژیوکت زدن بچه اینقدر استرس نداشته باشین و فضا رو متشنج نکنین که پرستار هم مضطرب و عصبی بشه. رگ گیری اطفال با بزرگسال فرق داره مخصوصا زیر سه سال. اکثرشون رگ مشخصی ندارند و پرستار طبق تجربه می‌ره تا رگ پیدا کنه. پرستار که با شما و بچه شما مشکل نداره که بخواد اذیت بشه. همه دوست داریم با اولین انژیوکت رگ بچه پیدا بشه و کار ما هم کمتر باشه. پس بی احترامی به پرستار فقط باعث دل شکستن این قشر بی پناه میشه. شما از بیرون به پرستار ها نگاه می کنین. ولی تو این سیستم فعلی هیچ کس هوای پرستارا رو نداره و قدرشون دونسته نمیشه. همه از کار زیاد خسته و از قدر نشناسی مراجعه کننده و بالا دستی ها دل شکسته و از حقوق کم و پرداختی های عقب افتاده کلافه هستن. درسته بچه عزیزه و شما تو اون شرایط نگران بچه هستین ولی یاد تون باشه که پرستار هم مثل شما آدمه...
# روز پرستار
مامان دردونه مامان دردونه ۱۱ ماهگی
اگه پست های قبلی منو خونده باشین راجع به خواب مستقل و جدا کردن خواب و شیر از همدیگه قبلا نوشته بودم و پیشرفت خوبی هم ااشتیم. اما چند تا اتفاق از جمله مسافرت ها و از همه بدتر بستری شدن بیمارستانش باعث شد کلا سیستم مون بهم بریزه و بعد بیمارستان خیلی سخت نگرفتم سر این قضیه. چون شیر خوردن زیادش، چسبندگیش و همینطور با شیر خوابیدنش (که حتی کاهی ۴۰ دقیقه یک ساعت به سینه وصل بود و نمیخوابید) انگار همه برای هضم اون اتفاقات و استرس هایی بود که بهش وارد شده بود. میدونین که مکیدن سینه برای بچه ها فقط برای غذا نیست یه عامل مهم آرامش و تنظیم سیستم عصبی شونه. بهشون امنیت میده.
خستگی خودم باعث شده بود که رد بدم و بگم بی خیال خواب مستقل چیه هرکاری همه تا الان کردند منم به وقتش میکنم.
ولی چند روز پیش یه پستی دیدم از تجربه مامانی که داره بچه دو ساله اش رو از شیر میگیره و روز سوم بود و نوشته بود خوابیدنش خیلی سخته و برای خواب گریه میکنه. اصلا دلم نخواست که پسرم برای از شیر گرفتن اینطوری اذیت بشه‌ و طبق گفته روانشناسان کودک خواب و شیر باید از هم جدا باشن که وقتی بچه رو از شیر میگیری فقط شیر قطع بشه، آرامش بچه مختل نشه.
این چارت رو درست کردم. هر بار بدون شیر میخوابه سبز، هر بار با شیر میخوابه قرمز. یه مدت میخوام خودمو پیگیری کنم ببینم اوضاعم چطوره و بعدش برنامه ام رو جدی تر کنم که دیگه هیچ وقت یا شیر نخوابه.
بیدار شدن》شیر》بازی》خواب : این درسته.
بیشترم برای انگیزه داشتن خودمه. چون حس کردم دارم تنبلی میکنم.
[هنوز شیر شب رو قطع نکردم.]
اگه برای شما اینطوری نیست با صبر و مداومت تدریجی فاصله بندازین. اول یه دقیقه بعد دو دقیقه...۵ دقیقه ... ۱۰ دقیقه... کم کم فاصله ایجاد کنین.
مامان نی نی مامان نی نی ۱۰ ماهگی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳! تلخ ترین روز زندگیم تا اینجای عمرم
روزی که تو هفته ۲۷ رفتم سونو انومالی تاخیری که دکترم نوشته بود و برای بچه ام تشخیص یه مشکل نادر رو دادن..اون روز حتی یک‌درصد هم فکر نمی‌کردم ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ تو این حال باشم
دنیا واسم سیاه شده بود شب و روزم گریه و‌زاری بود، توی یک ماه ۴ دفعه اکو قلب جنین و ۵ بار سونو پیش دوتا متخصص پریناتولوژی انجام دادم رفتم یه استان دیگه پیش چندتا دکتر حرف همه یکی بود و من ناامیدترین
دنبال آشنا واسه سقط بودم اونم جنین ۷ ماهه!! دنبال آمپول بودم اما انگار همه چی دست به دست هم داده بود من کاری نکنم انکار همه میگفتن بچه ات سالمه نکن
دوماه و نیم تا زایمانم مونده بود،دو ماه و نیمی که واسم ۲۰ سال گذشت ۲ ماه و نیمی که اشک چشمم خشک نشد دو‌ماه و نیمی که نون توی خون زدم و خوردم اما گذشت دو ماه و نیم به خدا التماس کردم دستامو گرفتم بالا و گفتم دستای من خیلی ناتوان و عاجزه تو واسم یه کاری کن تو دستمو بگیر تو به بچه ام رحم کن شب و روز گریه و دعا کردم به همه عزیزاش قسمش دادم و واسطه کردم و بلاخره منو دید منو شنید
خواستم فقط بگم هیچوقت از خدا ناامید نشین خدا خیلی بزرگ تر از باور های ماست و هیچ کاری براش نشد نداره
من پارسال این موقع سیاهی مطلق رو‌جلوم می‌دیدم و حتی یک لحظه ام فکرش رو‌نمیکردم اینومقع خوشحال با دخترم بریم پارک یعنی محال بود واسه ام اما شد
خدایاشکرت