۱۲ پاسخ

حرص نخور کاری که شدی این و بهونه کن و مدام بگو که ناراحتی که جرات نکنن دیگه توی کارات دخالت کنن والا به اون چه؟؟شوهرتم مقصره سعی کن راضیش کنی که ازدواج کرده و خودتون دوتا باید واسه زندگیتون تصمیم بگیرین وگر نه میموند تنگ دل خواهرش چرا زن گرفته

باز خوبه اسم زیبایی ولی حق داری دلخور بشی ولی دیگ بش فکر نکن

خب چرا اجازه دادی عزیزم

اسمش خیلی قشنگه ولی حق خودت بوده که اسمشو انتخاب کنی

واااای،مگه هنوز این بیشعور بازیا وجود داره؟من بودم مستقیم میرفتم خونه بابام یا شوهرمو جرررررر میدادم

نمیفهمم چجوری میشه آدم اینقدر بی انصاف باشه که اسم یکی دیگه رو انتخاب کنه بزاره😑

چرا خودتون انتخاب نکردید

خیلی خوبه اهورا اسم ارمان هم مامانم انتخاب کرد گذاشتم نظرخودم آیهان بود شوهرم آریا ولی به نظر مامانم احترام گذاشتیم

من انتخاب یکی از اسمام اهورا بود

اسم اهورا خیلی قشنگه عزیزم

از الان تو خونه هر اسمی دوست دارین تو خونه صداش کنین تا عادت کنه،بعدا اسمشو عوض کنین

چی گذاشتی؟؟

سوال های مرتبط

مامان جانا مامان جانا ۱۷ ماهگی
چند روز پیش رفته بودیم پاساژ گردی با جانا رفتم که براش جوراب بخرم یهو صدای لرزون و بغضی یه دختری رو شنیدم که توی جوراب فروشی داشت به مامانش میگفت همیشه باید به انتخاب تو بپوشم هیچ وقت نمیذاری خودم انتخاب کنم، مامانش بی توجه بهش داشت پرداخت میکرد ، از در ک اومدن بیرون باز دختره جمله اش رو تکرار کرد و ایندفعه مامانش گفت حرف نزن نمیخوام صدات رو بشنوم🥺 انقدر ناراحت شدم . میخواستم بگم یه جورابه دیگه بذارم خودش انتخاب کنه ، حتی اگه اونی ک تو میخوای نیست ، ولی حق انتخاب بده بهش
اصلا ۲یا ۳ مدل بذار جلوش بگو یکی رو انتخاب کن
چرا بعضیا مادرا نمیذارن بچه خودش انتخاب کنه؟
یاد خودم افتادم که چون مامانم توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده ، یه وقتا تا سن ۱۳_۱۴ سالگی توی انتخاب مانتو یا شلوار نظرش رو به من تحمیل میکرد
و من اون موقع یا اون لباس رو نمی‌پوشیدم یا اگر مجبور بودم با حس بد و خجالت همراه بود برام
مثلا یادمه مانتوی‌ مدرسه ام رو مامانم دوخته بود و خیلی گشاد بود ، من از خجالت به بقیه میگفتم چون دیر اقدام کردم و دیر خریدم همین سایز مونده بوده (نگفته بودم مامانم دوخته) . و هی میگفتن چرا تنگش نمیکنی😥
شما از این تجربه ها داشتید؟
مامان هامین مامان هامین ۱۴ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩