تجربه زایمان قسمت هفتم:

به ۵ سانت که رسیدم دیگه بریده بودم،درخواست اپیدورال دادم گفتن صبر کن تا ۶!دیگه تا ۶ رسما مرده بودم که اومدن و ساعت دوازده شب آمپول زدن توی کمرم و گفتن حدودا دو ساعت بی دردی!گفتم این همه بدبختی و التماس و اشک برای دو ساعت؟!گفتن دیگه همینه!
اما خب از لحظه زدن اپیدورال همه چی گل و بلبل شد
بی حس نشدم،میتونستم راه برم کارامو بکنم اما هیچ دردی حس نمیکردم حتی هر چند دیقه معاینه ها رو هم نمیفهمیدم و واقعا بعد از ده ساعت حدودا درد کشنده کشیدن،انگار دو ساعت از جهنم مرخصی گرفته بودم!
نزدیک ساعت ۳ صبح بود که گفتن آخرای ۹ سانتی و مامانت باید بره بیرون تت‌ نیم ساعت دیگه زایمان میکنی.
موقع زور زدن دردا برگشتن،اما بهم میگفتن بلد نیستی زور بزنی اینجوری نمیاد بچه!یکی رو شکمم افتاده بود فشار میداد یکی معاینه تحریکی میکرد و جفت رو با انگشت از دیواره رحم جدا میکرد،داد میزدن زور بزن چرا جون نداری😐بعد از همه از بدبختیا ساعت ۳ و ۲۰ دقیقه صبح گل دخترم صدای گریه اش کل زایشگاه رو پر کرد و واقعا برای یک لحظه احساس رهایی و سبکی بی مثالی داشتم شروع کردم به ریختن اشک ذوق و جیغ میزدم با خوشحالی دختر منه!خودم تنهایی زاییدمش!خودم دنیا آوردم!
اما خب همه این لحظات زیبا فقط تا وقتی دووم داشت که گفتن صبر کن بگیم دکتر اطفال چک کنه ببینه حالش چطوره و بردن که بردن و لحظات مرگبار بخیه زدن شروع شد.من نمیدونم چرا میگن زایمان طبیعی فقط همون لحظه ست!درد اصلی من تازه از لحظه بخیه زدن شروع شد و تا امروز داره هی بدتر و بدتر میشه و زجرش ثانیه ای کم نمیشه

آره تازه شروع میشه

من بخیه هام وا شدهههه خیلی درد میکشم این روزا تازه اگ بهتر نشه باید دوباره برم ترمیم و این ینی شروع درد دوباره🥺

واای دقیقا من همش امیدوار بودم دردایی که کشیدم تموم شده باشه وبتونم به بچم برسم اما انقدر دردام زیاد بود که نه تونستم به بچم شیر بدم نه تونستم درست ببینمش...تایکماه وضعیتم جوری بود که هرروز میگفتم لنت به زایمان طبیعی...

چقدر بیمارستان بدی بوده دختررر چقدر اذیت شدی تو

عزیزم خیلی ناراحت شدم ک انقدر سختی کشیدی واسه زایمانت منم تو بخش مادران پرخطر اکبرآبادی بستری بودم و دکتر دریجانی سرویکس 5 میل من رو سرکلاژ کردن واقعا خیلی خوش برخورد و حاذق هستن ايشون خدا خیرشون بده واقعا

سختی زایمانت به خاطر آب دورش نبوده؟!!واسه من برعکس شما آب دورش به طرز عجیبی بالا می‌رفت از۳۳هفته بستری شدم دیگه ۳۷هفته اورژانسی سز شدم آب دورش به سه برابر حد طبیعی اش رسیده بود

عزیزم داخلی چون بیحسه نمی‌فهمی اما پوست بیحس نمیشه بخاطر همون

برات ارزوی خوشحالی خوشبختی دارم

عزیزم مبارک باشه
آره واقعا منم سر بخیه ها خیلی اذیتم شد خشک میشدن و دردناک تر

وای عزیزم
واقعا اونجا کشتارگاهه😑😑

خداروشکر به سلامتی بلخره زایمان کردی
هی خواهر سزارین هم بده درد داره دم دقیقه شیاف هن بزاری بازم درده
من تجریه سزارین ۲ بار رفتم هر دوبار مدل مختلف درد داشتم شدید

🥸طبیعی الفرار سزارین خوبه

برای من که خیلی خوب بود موقع بخیه هم اصلا درد نداشتم

اون لحظه که گفتی صدای گریه دخترتو شنیدی حس کردم خودمم انشاالله همه مون بدون درد استرس زایمان کنیم
خسته نباشی مامان قوی🫀🌱✨💚

مامان نلا اصلا اینجوری فکر نکن با زایمان طبیعی چیزیو از دست‌دادی به خدا منم سزارینم هنوز شیاف میزارم دردا از قفسه سینه است تاپایین خیلی وحشتناکه

نصف کارهات و بلا هاییی که سرت آوردن نامردا بعخدا منی انگار یادم میاد گریه آن میگیره

اخیییی الهییی چقد اذیت شدی