۳ پاسخ

والا من فقط یه کوچولو دعوا میکردم دخترمو اصلا دست روش بلند نکردم شب ادراری گرفت . چه برسه به اینکه بزنم
مراقب رفتارمون باشیم من که بشدت پشیمونم . دختر منم بینهایت شیطونه

یکی دوبار که شدیدا جلوی خانواده خودش دعواش کرده یا دست بلند کرده بهش تذکر دادن کارت بده زشته بچه تو نباید بزنیش هرچقدرم اذیت کنه سنش کمه وفلان ولی میگه به شما مربوط نیست
ما چون خونه پدرشوهرم زیاد میریم بچم گیر دادع بود من میخوام اینجا بخوابم نریم خونه حاضر نمیشد بدون منم تنهایی جایی نمیمونه

هرچی بهش میگم کتک زدن دردی رو دوا نمیکنه اگه قدیمی ها این اشتباه ومیکردن چون سواد وآگاهی لازم و نداشتن
باور کنین شوهرم گاهی پسرمو میبره تو آسمون ها از محبت وچیزی خریدن و تفریح بردن گاهی ام اینجوری دعوا میگیره باهاش 😔

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۳ سالگی
سلام یه چیزی مثه خوره فکرمو میخوره که نمیتونم بخوابم چند مدتیه اذیتم. اول اینکه رایان یکم بچه تند و تیز و شیطونه اما پسر خاله هاش سوسول و دست نکنن، دو تا تیپ شخصیتی متفاوت هردوتا تیپ با ادبن ولی خب به هم نمیخورن... از یه طرف شوهر خواهر و خواهرم طوری تو خانواده رفتار میکنن که هیچکس به بچه هاشون نمیتونه بگه بالا چششون ابروعه اما تو جمع به بچه من با القاب مختلف صدا میزنن که این قضیه هم داره منو اذیت میکنه و خبر اومده طوری دارن پشت بچم صحبت میکنن که پسرم وحشیه و پسرای اینا خیلی با ادبن... سه تا چیز اذیتم میکنه یکی اینکه بچم شیطونه اما بی ادب نیس و دارن پشتش بد حرف درمیارن دو اینکه جلو چشم من به بچم لقب میدن سه من چیکار کنم بچم آرومتر و وابستگی کمتر به پسرخاله هاش داشته باشه خیلی دوسشون داره اونام سواستفاده میکنن و الکی بهش میگن بگو ببخشید درصورتی که دیدم کاری نکرده و دارن اینطوری عزت نفسشو خورد میکنن. خیلی ناراحتم از خودم که چه مادری هستم باید با رفتارم بزنم تو دهنشون اما اینکارو نمیکنم بازم محبت میکنم
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن