۶ پاسخ

.......‌

تصویر

در واقع امشب بهش یاد دادین برا رسیدن به خواستش باید پافشاری کنه

بهتر بود یا همون اول خواستش رو انجام میدادین یا وقتی یه ساعت گریه کرده کوتاه نمی اومدین،برمیگشتین خونتون

تا 3 سالگی تربیت نداریم پرورش داریم فقط باید حواسمون باشه و یه جاهایی نیاز باشه جلوی خطر رو بگیریم همین..

تربیت میشن انشالله الان وقت بازیشونه بزار کیف کنن اما استخر سرده من دخترم فضولی میکنه باور کن کیف میکنم

نگو. خواهر. دختر من هر چی. بخواد هر. کار دلش. بخواد. هیچ. کس. نمیتونه. حرفش. و عوض. کنه. فقط. یک. راه دارم. این که انجان. بدم. اون کارو براش. وگرنه. شر میکنه.

من ایننننقد تازگیا حرص میخووورم ک حتی ب خودکشی فکر میکنم😐

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
خانما امشب مهمونی دعوت بودیم و همسرم اصلا راضی نبودک بریم دیگه ب اسرار من رفتیم پسرم بعدظهرا عادت داره ک بخوابه یه سر رفتیم خونه مادرم دیگه فقط یه ساعت بعدظهرپسرم خوابیدوبیدارشد با گریه بازم خوابش میومد داخل ماشین ک رفتیم یکم بعدش تا مقصد خوابیده بود بیدار شد بعد رفتیم داخل خونه و پذیرایی کردن پسرمم آلوچه دوتا خورد ازگیل دوسه تا خوردو خیارو بشیرینی هرکاریم میکردم ک نخوره باز می‌رفت بعدشام آوردن پسرم نخورد شامو فقط زیتون خورد زیتونشم عروسشون آب نزده بود همینجوری ببخشیدا مثل گاو آوردوسط پسرمم مدام میخورد بعد یک ساعت بعدش گفت شکمم درد می‌کنه یکم نبات دادم مشخص بود ک حال نداره داخل ماشین بالا آورد
آمدیم ک خونه یکم درازکشیده بود باز بالا آورد خیلی ترسیدم ک این ویروس نباش جاریم آمد با عروس خالم روبوسی کن گفت من سرما دارم بعد ک من داخل اتاق بودم دیدم جاریم میگه فلانی سرما داره بنظرتون فردا پسرمو دکترببرم خیلی میترسم دارم دیوونه میشم الان گرفته خوابیده
مامان علی مامان علی هفته سی‌وهشتم بارداری
۲۰ مهرماه فهمیدم ک باردارم
بدون هیچ برنامه ریزیی.گریه کردم و مثه بید میلرزیدم
تک فرزندی و دوست نداشتم ولی دلمم نمیخواست انقدر زود بچه دار شیم
پسرم ۱۵ ماهش بود و داشتم کم کم ب استقلال میرسیدم واسه خودم
گفتم حالا ک از شیر گرفتمش و شیر خشک میخوره بزارمش خونه مادرشوهرم
برم برای خودم وقت بزارم یکم.
خیلی سخت بود ک دوباره ی بچه ی دیگ تو دلم و دوباره همه چیز و باید از اول طی میکردم
راستش هفته های اول هیچ حسی بهش نداشتم و بود و نبودش برام مهم نبود
تاااا سونوی ۱۲ هفتگی.اونجا ک دیدمش رفت تو دلم
ولی بازم میگفتم مگه میشه ی بچه ای رو مثه علی دوست داشته باشم🥲
خلاصه با تمام سختی ها و همه چیزش گذشت تا الان ک ۸ ماهمه و یکماه دیگ انشاءالله ب دنیا میاد
عاشقشم .دوس دارم زودتر ببینمش.مثه داداشش برام عزیزه با اینکه هنوز ندیدمش
ببینمش ک دیگ یچیز دیگس برام
خلاصه اینکه ازتون خواهش میکنم اگر بدون برنامه باردار شدین از همون اول دوسش داشته باشین .این بچه ها خیلی عزیزن و هدیه ی خدان و هیچوقت ب سقط و اینا فکر نکنید
درسته سخته و کسی نمیتونه پنهان کنه سختیشو ولی بقول معروف باهم بزرگ میشن😅😍😘
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
سلام خانوما خسته نباشین
دیشب رایان نمی‌دونم چش بود نصفی شبی چندبار گریه کرد ،
منم از سر شب سر درد شدید داشتم قرص هم نداشتم بخورم با شال سرمو بسته بودم ، رایان با گریه بیدار شد بغلش کردم دیدم شوهرم بیداره میگه معده ام وچشمم درد می‌کنه نمیتونم بخوابم رایان رو گرفت ارومش کرد ، یکم بهش کولیف دادم ، خوابید نیم ساعت دیگه بازم با گریه بیدار شد فهمیدم دماغشم پر شده نمیتونه نفس بکشه اسپری زدم ک بدتر گریه کرد نذاشت تمیز کنم
شوهرم از اونور یکم بلندتر کن وای خدا دیگه مغزم نمی‌کشه بچه داری چقدر سخته 😅😅 (ساعت 4نیم صبح بود ک بیچاره قرار بود ۵نیم بره سرکار)
گفتم آرومتر بچه می‌ترسه چه خبره؟ تو داری میگی معده و چشمت درد می‌کنه این طفلی زبون ندارد بگه کجاش درد می‌کنه پس با گریه داره ابراز ناراحتی می‌کنه منم سرم داره میترکه ولی چاره چیه بچه اس 😑😑😑 برو بخواب خودم میخوابونم گذاشتمش رو تاب ، پسرم آروم شده بود با چشماش زل زده بود تو چشمام ی جوری دقیق نگاه میکرد با ناراحتی ، سرزنش ، احساس کردم تو چشماش کلی حرف هست ، کلی قربونت صدقه اش رفتم تا خوابید ساعت ۵نیم صبح
ولی واقعا بچه ها خیلی مظلومن واقعا ماها حق نداریم سرشون داد بزنیم خستگی و درد خودمون رو رو سرشون خالی کنیم ،
الان من شب اگه به جای صبوری داد میزدم چی میشد طفلی با ترس و ناراحتی می‌خوابید و ازم فاصله میگرفت دیگه نمیتونست به مامانش اعتماد کنه ، ولی سردردمو بی خیال شدم گفتم پسرم مهمه ،
داد زدن هیچی رو درست نمیکنه نه تربیت رو ن اینکه بچه آروم بشه فقط با بچه ارتباط برقرار کردن بچه رو آروم می‌کنه و تربیت می‌کنه ،
واقعا بچه داری سخته خیلی ولی خب باید تو این راه صبوری کنیم چون ما خواستیم که پدر و مادر بشیم انتخاب خودمون بود
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱ سالگی
نشسته داره کره میخوره🥲🤦🏻‍♀️

گندم بعد عید بشدت لجباز و غرغرو گریه کن شده😭
سررر هرچیزی گریه میکنه داد و بیداد راه میندازه
ی وسیله حدید ک میگیریم براش تا چند روز همش باید دستش باشه

مثلا کراکس ک خالش براش خریده هم بیرون میخواد بپوشه هم تو خونه😭
مجبورا کراکسش رو میشوریم ک تو خونه هم بپوشه
امشب گفتم ن مامان کفشت مال بیرونه
چنان داد و بیداد و گریه ای کرد ک نگم میخاس پس بیفته
فورا هم رفت پیش باباش
گفت بابا بابا بابا کفششششش
باباش رفت شستش داد بهش

بعد ب باباش گفنم ما باید باهم هم نظر باشیم
اینجوری بچه بد بزرگ میشه ها کلی بهش توضیح دادم
گفت حق با توعه از این ب بعد منم باهات هم نظرم تو بگی نه گندم اومد سمتم منم میگم نه هرچی مامانت بگه همونه( امیدوارم البته فراموش نکنه)

دوباره سر ریش تراش باباش کلی گریه کرد نمیخاس بده ب باباش ک بره حموم میخاس بزنه ب موهاش
دیگه برا آروم شدنش باباش در فریزر رو باز کرد کره دید گفت بخورم🫠😂


خدایا خیلی سخته بچه بزرگ کردن اعصاب فولادین میخاد من تازه داره برام سخت میشه

ی طوری میخنده تو عکس انگار ن انگار دو دقیقه قبل داشته زار میزده🫠😂😂😂😂