۷ پاسخ

عزیزم شاید بخاطر هورمون‌های بارداری ب هم ریختی و اشتباه فک میکنی

بارداری بخاطر بهم ریختن هورمونا ادم حساس وزود رنج میشه ولی کاش باباها درکشونو خیلی بالاتر میبردن تا این دوران ب خوشی تموم بشه وخاطره ی خوب بمونه

بخاطر یه نگاه خودتو ناراحت نکن رو بچه تاثیر میذاره، اون بنده خدا هم سرکار می‌ره خسته میشه، از این فکرا هم نکن از کجا میدونی اون تو ذهنش چی میگذره. به وقتایی فکر کن که با هم خوبید و خوش میگذرونید

اگه اخلاقای مثبت داره روشن تمرکز کن

منم از وقتی باردار شدم همینجور حساس شدم ۲۴ ساعته در حال قهر و رفتن ب خونه مامانمم

من که عادت کردم توهم میکنی عزیزم 😂 باز درجه ... بودن شوهرم از خانواده خودم کمتره حداقل میفهمم اینا بهم گیر نمیدن

خواهر من این همه گرفتاری داری با شوهرت دیگه واسه همچین مردی دومی رو چرا اوردی اخه

سوال های مرتبط

مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وششم بارداری
اینجا یادمه مایع میانی گوشم جا به جا شده بود و حال بدی داشتم از شدت سرگیجه ..
بعد از دو سال و نیم اقدام های پراکنده که بینش چند ماه قرص و داروهای جلوگیری میخوردم باز اقدام میکردم باز از اول داروهای جلوگیری و هر روز سونو و دکتر و دردهای شدید پریودی و …
از همه مهمتر کلی حرف و تیکه و کنایه از خانواده همسر برای بچه دار شدن و .. تو اون ماه از همه چیز خسته شدم و تصمیم گرفتم خودم رو بکشم کنار و همه چیز رو بسپارم به خدا و برای مدت طولانی دیگه هیچ دکتری نرم و اگر خدا بخواد بهم بچه بده نخواست هم تا یه سال هیچ دکتری نرم و بعد مجدد شروع کنم.
اما خدا همون ماه به من فهموند تو اگر به من توکل کنی من جواب رد نمیدم بهت .
اون ماه چله ی نماز امام زمان رو هم شروع کرده بودم .
هنوز ۱۰ روز مونده بود تا اتمام نذرم که یه شب که از صبحش لکه بینی صورتی«لانه گزینی» کرده بودم اما خودم فکر میکردم شروعه پریودیمه خیلی الکی با همسرم دعوای شدیدی راه انداختم در حدی که خودم تو دعوا گریه میکردم به خدا نمیخوام باهات دعوا کنم اما دعوا دارم باهات تو مراعاتمو بکن ولی از اونجایی ک اقایون خیلی درک بالایی دارن اصلا اون شب نتونست منو درک کنه و خیلی دعوای بدی شد و شوهرم از خونه زد بیرون تا فرداش !
من صبحش میخواسم دم نوش زعفرون و .. بخورم ک بچه ها نذاشتن و گفتن اول بی بی چک بزن مطمین بشی بعد بخور ، سرت رو درد نیارم بی بی چک رو بدون نگاه کردن خواستم بندازم تو سطل که دیدم مثبته
ادامه👇🏻👇🏻
مامان بهشت مامان بهشت هفته سی‌وهفتم بارداری
سلام دوستان.ممنون میشم راهنمایی کنین.
مادرشوهر من خیلی دختر دوست داشته اما فقط پسر داره.
از وقتی من حامله شدم، میگه بچه رو دنیا بیار ما بزرگش میکنیم( کره گیری با توجه به شاغل بودن من)
خیلی وقتها با لحن بدی میگه.
واژه های مثل نی نی من، دختر من، رو اینقدر با لحن بدی میگه که واقعا ناراحت کننده هست.
یا مثلاً میگه به دنیا اومد به من بگه مامانی.
از طرفی خیلی دعوایی و ریاست طلبه.
منم تو کل این مدتی که با اینا آشنا شدم و عروسشونم سعی نکردم باهاش کل کل کنم و از زندگی خودم بمونم. حوصله وقت گذاشتن برای خاله زنک بازی ندارم.
شوهر من آدم خوبیه اما برای اینکه احترام بزرگتر نگه داره و بحث بالا نکشه خیلی وقتا تحمل می‌کنه.
امروز ب مادرش گفت ک خانمم ناراحت میشه.اینجوری نگو.
اما من اصلا خوشم نیومد. چون فکر می کنم که اون به هدفش رسید و بالاخره فهمید که منو ناراحت کرده.
و از طرفی بنظرم باید همسرم از طرف خودش می‌گفت ک بچه ماست.
تو مادربرگشی.
به نظرتون باید چیکار کرد؟