۱۰ پاسخ

کل عید به یه طرف این سه روز یعنی از عید فطر تا الان یه طرف از بس خوش گذشت همش باغ بابام اینا بودیم با عمه و عمو و وووو. همش بزن و بکوب و برقص جای همگی خالی بودید

عزیزم
به بچه خوش بگذره آدن کیف می کنه

اره خوب بود
بچه ها که خیلی خوشحال بودن
سیزده به در ما کلا خوش می گذره چون تولد پسر بزرگمه هر سال کیک می گیریم میریم باغ کلی بازی میکنن و تمام هیکلشونو خاکی میکنن

تصویر

اره خیلی خوش گذشت خداروشکر از صب رفته بودیم الان اومدیم خونه

ماهم تا غروب خونه بودیم رفتیم پارک البته پیاده بعدم میوه شیرینی خریدیم اومدیم خونه در همین حد خودمونی وتنهایی

عزیزم😍کدوم پارکه

ماشالله بهش پسرمن ک محکم تابش میدم میترسهدچ‌برسه این بازیو

اره بابا انقد شلوغ و ترافیکه ما هم هیچ وق سیزده ب در بیرون نمیریم رفتیم خونه مادرم با داداشام اینا پشت بومشون کباب زدیم و دور هم نشینی خیلی خوب بود

هر جور باشه خوش باشی بهترین حالت.انشاالله همیشه دلتون شاد باش

خیلیم عالی ماهم بعد ناهار رفتیم بیرون چرخیدم شامم خوردیم اومدیم خونه
قدیما صفا داشت وسایل برمیداشتن میرفتن بیرون الان دیگه کیف نمیده

سوال های مرتبط

مامان لیا 💞 مامان لیا 💞 ۳ سالگی
مامانم مسافرت بود و خواهرم چون شاغله خونه ما میموند صبحا که بیدار میشم در پارکینگ بزنم ماشینش دربیاره بره سرکار دیگه بعدش خوابم میپره لیا هم چون من بیدار میشم اونم صبح زود بیدار میشه ظهرا هم که هرکار میکنم نمیخوابه امشب مامانم اومد دعوت کرد زن داداش بزرگم هم که خیلی دوستش دارم با خواهرش اومده بود یاد خاطرات قدیم میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم خوش بودیم لیا خانم بدقلقلی خوابش شروع شد و بهونه گرفت انقدر گریه کرد و جیغ زد مجبور شدم بیام خونه دلم موند تو جمعشون
قبل از بچه من و همسر اخرین نفری بودیم که از هر جمعی میومدیم بیرون الان اولین نفرم که هر مهمونی رو ترک میکنم
لیا کلا از اول بدقلق بود
چقدر محدود شدم چقدر جمعهام کنسل شد مسافرتام کنسل شده اصلا زندگیم از این رو به اونرو شده
منی که تو همه مهمونیا و جمعها و تفریحات بودم و اصلا خونه پیدام نمیشد الان شدم خونه نشین
نمیدونم چقدر دیگه زمان میبره که یکم لیا رو روال بیفته که من بتونم روال زندگی قدیمم رو پیش بگیرم
همسر میگه از طرف من بمن چندماه دیگه فرصت بده یکم شرایط رو واست اوکی کنم نمیدونم لیا چقدر دیگه فرصت میخواد
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم
مامان نهال🌱 مامان نهال🌱 ۳ سالگی
سلام مامانا اونايي كه تاپيك قبلي هاي منو ديدن و جواب دادن ميدونن كه من تو اين سه هفته دغدغم مهد رفتن نهال بود و پذيرفتن مهد.
كه خداروشكر بعد از يك هفته اكي شد
ولي چيزي كه فكرشو نميكردم اتفاق افتاد
نهال از وقتي مهد ميره مقاومت عجيبي به نگه داشتن جيش و پي پي پيدا كرده طوري كه اوايل اونجا هفت ساعت اصلا جيش نميكرد تا بياد خونه جديدا هم تو شلوارش جيش ميكنه اين موضوع به خونه هم كشيده دارم ديوونه ميشم اين همه تلاش كردم دخترمو اصولي از پوشك بگيرم موفق هم شده بودم الان سر اينكه اين دو تا اتفاق پشت هم افتاد بچم كلا قاطي كرده
با مشاور مشورت كردم ميگه صبوري كن و تشويق اونجا هم ديروز گفتن دوباره پوشك بشه ما خودمون ميگيرمش از پوشك
باز از مشاور پرسيدم گفتن به هبچ عنوان اين كارو نكن
حالا از شما راهكار ميخوام تجربه يا پيشنهادي داريد ؟
اگه مفيد باشه خدا شاهده مژدگوني ميدم بهتون
بچم انگار از دستشويي بيدار شده نه كارتوناشى دوست داره نه كتاباشو كه در مورد دستشويي بود
عين صندلي جيش خونه يكي ديگه براي مهدش خريدم باز انگار نه انگار🥺