مامانم مسافرت بود و خواهرم چون شاغله خونه ما میموند صبحا که بیدار میشم در پارکینگ بزنم ماشینش دربیاره بره سرکار دیگه بعدش خوابم میپره لیا هم چون من بیدار میشم اونم صبح زود بیدار میشه ظهرا هم که هرکار میکنم نمیخوابه امشب مامانم اومد دعوت کرد زن داداش بزرگم هم که خیلی دوستش دارم با خواهرش اومده بود یاد خاطرات قدیم میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم خوش بودیم لیا خانم بدقلقلی خوابش شروع شد و بهونه گرفت انقدر گریه کرد و جیغ زد مجبور شدم بیام خونه دلم موند تو جمعشون
قبل از بچه من و همسر اخرین نفری بودیم که از هر جمعی میومدیم بیرون الان اولین نفرم که هر مهمونی رو ترک میکنم
لیا کلا از اول بدقلق بود
چقدر محدود شدم چقدر جمعهام کنسل شد مسافرتام کنسل شده اصلا زندگیم از این رو به اونرو شده
منی که تو همه مهمونیا و جمعها و تفریحات بودم و اصلا خونه پیدام نمیشد الان شدم خونه نشین
نمیدونم چقدر دیگه زمان میبره که یکم لیا رو روال بیفته که من بتونم روال زندگی قدیمم رو پیش بگیرم
همسر میگه از طرف من بمن چندماه دیگه فرصت بده یکم شرایط رو واست اوکی کنم نمیدونم لیا چقدر دیگه فرصت میخواد

تصویر
۲۸ پاسخ

به نظرم زندگی بعد بچه کلا تغیرر میکنه و هیچوقت عین قبل بچه دار شدن نمیشه
ماهم اکیپ داشتیم هرپنج شنبه جمعه باغ بیرون شهر مسافرت بودیم از موقعه بارداریم کم شد و الان یه جورایی قطع بخاطرالوینم شرایط نیست که بریم
و شکر بخاطر وجودش😇🤍

عزیزم بنظر کن بعد بچه هیچ وقت زندگی مثل قبل نمیشه

چقد شبیه ملینا تاج هستی

مادرانگی یعنی همین دیگه و آفرین به شعور شما که بخاطر راحتی و آسایش بچه تون از لذت خودت میگذری.مطمین باش اینا موقت هست و کم کم فرزندتون شرایط حاکم بر خانواده رو یاد خواهد گرفت.همیشه خوش باشید.

یعنی الان تو این سن هم اذیت میکنه؟

و برعکس دختر شما پسر من وقتی میریم جایی با گریه برمیگرده خونه عاشق شلوغی و گشتن هست خسته هم ک بشه هرجا باشه میخوابه

عزیزم سن شمارو تازه دیدم ۳۷بود ..خودتون بچه نمیخاستین ک دیر باردار شدین

عین پسر منه بدقلق اصلا تو جمع اینا وانمیسته اذیت میکنه خیلی

حرفای منو زدی ،منم همش دنبال بچم امروز خونه مامانم بودم خاله ومادربزرگمم بودن همش دنبال پسرم بودم اذیت نکنه اونام زیادی حوصله بچه ندارن خیلی اذیت شدم اخرم بردمش بیرون باوجود خستگی ،منم قبلا زیاد خونه نبودم یا کلاس یا توهرجمعی پایه بودم اما حالا چی،هیچ مسافرتی با کسی نمیرم تومهمونیام رادیتم نیس باشم،تازه خودمم تک فرزندم تنهایی اذیتم میکنه اما چاره چیه

خوشبختم عزیزم یک عدد بی ذوق افسرده جمع گریز منزوی هستم یعنی شدم از زمان بچه دار شدنم🤝

درحقیقت باید ی بچه دیگه میاوردی با اون بازی میکرد بعدم باهم میخابیدن ما اینجوری بودیم چون پشت سرهمی بودیم😂😂😂

ولی جدا از شوخی جمعایی که باهاشون راحتی مث مامان خواهر و اینا مهمونی رو زودتر شروع کنید زودتر هم تموم کنین که به همه خوش بگذره

من وقتی ببینم از حد در نیاد تو مهمونی ناچار بهش گوشی میدم کارتن میبینه

🤩چقدرررررر لباتون خوب شده 😍
مبارکه .🤩
واقعااا درک میکنم ادم دلش میمونه تو اون جمع باشه اما هرچقدر بخوای مقاومت کنی بچه هم مقاوم تر میشه منم خیلی جاها شده بخاطر ماهان زود اومدم یا نرفتم .

ولی روزایی ک میدونم مهمونیم حتمااااا میخوابونمش تو خونه ک اونجا اخلاقش فاسد نشه🫠🙃😆😅
خیلی سخته ک دختر شما نمیخوابه .
بنظرم گاهی اوقات میبینی دلت اونجاس بچه رو بده باباش ببره با ماشین دور بزنه یا گوشی کارتون بده دستش ناچارا

من الان با پسرم حتی پارک ابی هم میرم .یه جاهایی پیدا کن که ببری بهش خوش بگذره

اخ گفتی،دیگه هیچی مثل قبل نیست♥️
ولی وجودشونو شکر...

هی خواهر دست رو‌دلم نذار دوتا مهمونی زفتم
پسرم زهره مار کرده نصفه پاشدم اومدم خونه
الانم تو جشن ام تو اتاق نشستم همه در حال بزن و برقصن🥴😮‍💨

والا بعضی ها تا آخر بدقلق هستن.اکر هیچ کدومتون بخانه گیر نباشید مسلما خوب میشه .من دیگه پسر بزرگم خودش کارهاش رو‌میکنه و اکر هم بخواد جای دوری بره مثلا چ میدونم شهربازی اینا با دوستاش میره ولی پر غیر اینصورت شاید یا پدرس بره
ولی کم پیش میاد
یا خودمون ۳ نفری میریم نزدیک شهربازی هستیم
پسر من هم کوچک بدقلق ولی نه اینطوری که بخواد دائم اذیت کنه
ما راستش بهش حیای رو ندادیم
من کلا اخلاقم نیست خیلی به بچه رو بدم
چون باید حد‌و‌حقوقش رو‌بدونه

نمیشد همونجا بخوابونیش؟

حرفای دل منو زدی امشب واقعا خستم

چهره زیبایی دارین 😍😍زندگی بعد از بچه دیگه قرار نیست به روال قبل برگرده این ماییم که مجبوریم با بچه پیش بریم خودمون رو وفق بدیم من از همه چی زندگی سابقم عقب افتادم و هرچی تلاش میکنم نمیتونم برگردم و مطمعنم روز به روز سخت‌تر هم قراره بشه امیدوارم فقط خدا توانایی و صبوری ام رو زیاد کنه

الکی که نیس دیگه الان پدر مادر شدین ارزششم داره واقعا خیلی از دوستامون دشمن شدن بخاطر بچه حالا دورهمی که بماند

حالا من برعکس
دختر من دوستداره تو جمع باشه ولی من اصلا حوصله شلوغی ندارم

واقعا سخته و آدم همیشه دوست داره این دوران بگذره ..اینا رو بیخیال چقدر شما زیبایی عزیزم 😬

قربون چشای قشنگت بشم نمیشد همونجا بخوابونیش

من جایی هم برم بدقلقی کنه میبرم اتاق آروم آروم میخوابونم ولی جمع دوستان بهم نمیزنم باهاشون می‌شینم

وای دختر من توصیف ‌کردی حرف دلمو زدی

اره میفهمم منم همینم راضی نمیشم جایی برم چون انقدر اذیت میشم که نگو

درست میشه ان شاالله.تا الان داشتم با دخترم دعوا میکردم . بخدا خیلی رومخه حق داری

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
چقدر بلاتکلیفی بده. میخوام از شوهرم جدا شم. از دیروز اومدم خونه مامانم‌ مامانم خودشم مسافرته منو پسرم تنها. دارک دق میکنم. روز اول که همه ش پسرم گریه کرد که بریم خونمون. امروز بهتر شده ولی خودمم دلم خونه رو میخواد. یعنی شوهرم نباشه ولی خونه و وسایل خودم باشه. پسرم هر حرفی میزنه میگم خدایا قراره دیگه هرشب باباشو نبینه یعنی. دو ساله دارم به این تصمیم فکر میکنم ولی حالا که استارتشو زدم انگار جا زدم. فقط به خاطر پسرم. عین مرغ پرکنده شدم تو خونه. دیروز که اومدم احساس میکردم اگر یه لحظه دیگه تو اون خونه بمونم یه بلایی سر خودم میارم. بابام یه ماه فوت کرده و شوهرم دائم یه بهانه ای برا قهر و دعوا داشت به جای درک کردن. خیلی مشکلات جدی تر داریما این آخریش بود که یهو منو داغون کرد. حالا گیجم نمیدونم برم دادخواست بدم ندم.برم وسایلمو جمع کنم یا نه. موندم تو بلاتکلیفی. دلم نمیخواد برگردن به اون زندگی اصلا چون دو سال تلاش کردم درست شه و نشد. ولی تحمل این استرس و این بار روانی هم ندارم‌ خدایا کاش زودتر بگذره