۱۶ پاسخ

گوشه دنج و تمیز آشپزخونه😊

تصویر

حال خوب😇

تصویر

وای خدا تازه تایپیک تو دیدم عزیزم
خیلیی مبارکت باشه چقدر خونت قشنگ و شیکه وسایلاتت خیلی نازه
آینه ات چند شد ؟؟

چ خونه ی خوشگلی.....خسته نباشی

به بهاین خونخ رو من داشتممممم هیچ جا نمیرفتم

چه آینه ی قشنگی

عزیزم مبارک باشهههه خیلییی هم عالی 👌😍
خونت همیشه پرنور آرامش آباد باشه 🌱😌😍

به به خونت چقدر دلبازو خلوته من عاشق چنین خونه ای هستم

چه خونه زیبایی چقدر باسلیقه👏

به به😍😍😍 امیدوارم بهترین و ناب ترین حس هارو تو این خونه تجربه کنید🌹🌹🌹

خداقوت، حال دلت همیشه خوش باشه

دلتون خوش و اجاقتون گرم

خداقوت عزیزم😍

عکس مبلات میش بفرستی

چقد ی آرامش خاصی داره خونتون مخصوصا اون آیینه قدی

سالن خونتون چند متره؟

سوال های مرتبط

مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
درست سه سال پیش همچین شبی با استرس زیاد شب رو صب کردم حدودا ده روزی بود که هرشب ان اس تی میدادم و ضربان قلب جنین تند بود و علتش نامشخص دکتر صبر زیاد رو جایز ندونست و ۳۷ هفته و پنج روز من سزارین شدم اماااااا امان از اون روز شب قبلش به انتخاب خودم رفتیم گل گرفتیم و شیرینی که بعد زایمان همسرم بیاره ولی ظهر که زایمان کردم دخترم رو بدون اینکه ببینمش انتقال دادن یه جای دیگه من اومدم بخش تخت کنارم خالی موند همه ی مامانا به بچه هاشون شیر دادن و من خیره به دیوار موندم نه حرف زدم نه از دردم ناله کردم نه چیزی فقط زل زدم عصری دخترم اعزام شد اردبیل با آمبولانس همسرم برد دخترم رو بستری کرد و اومد💔اون شب پلک رو هم نذاشتم هزار جور فکر تو سرم بود بچه ای که فقط عکسش رو تو گوشی خواهرم دیده بودم تمام دنیایم رو با خودش برده بود حس میکردم اگه خدای نکرده اتفاقی بیفته نمیتونم دووم بیارم فرداش به اصرار خودم دکترم ترخیصم کردم خیلی درد بدی داشتم مخصوصا زیر قفسه ی سینم ولی درد قلبم شدیدتر بود اما اصلا سعی میکردم بروز ندم چون به شدت درونگرام ولی تا یکی حالمو می‌پرسید یا حرفی میزد ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد قبلش فک میکردم تو زایمان اولم مامانم بود رفتم خونش چهل روز استراحت کردم الان که مامان ندارم و میرم خونه ی خودم چه غمگین میشه برام ولی وقتی بدون بچه ترخیص شدم غم مادرم یادم رفت من تنهایی وارد خونه ای شدم که شب قبلش برای دخترم هم جا انداخته بودم که آوردم بزارم سرجاش💔
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
سلام به همگی
از شنبه پسرم رو کلاس برای روزهای زوج ثبت نام کردم با این وجود که امروز دومین جلسه بود ولی اینقدر راضیم کلا زندگیم روتین گرفته
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم بعد آماده شدیم ساعت ده رسوندمش کلاسش بعد یه پارک بزرگ کنار مهدش هست یک ساعت رفتم پیاده روی بعد یکسری وسایل لوازم تحریر که مربیش خواسته بود رو خریدم بعد اومدم خونه کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم و ناهار درست کردم الانم در حال استراحتم همسرمم رفته دنبال پسرم
همه ی اینا رو گفتم که حرف این خاله خانباجی ها رو گوش نکنید که میگن بچه باید خونه باشه و فلان و غیره اتفاقا بچه نیاز به ارتباط با همسن و سالاش رو داره
البته لازم به ذکره که بگم یهو نفرستادمش از مهر سال قبل اول با کلاس مادر و کودک شروع کردم بعد نم نم دیگه خودم حذف شدم و کلاساش شده هفته ای یک جلسه یک ساعت بعد دو جلسه و نم نم زیادش کردم الان رسیدیم به سه جلسه ۲/۵ ساعته در هفته
شما از تجربیاتتون بگید شاید به درد یه مادر نگران بخوره که اینقدر عذاب وجدان مهد کودک رو نداشته باشه☺️
مامان آرتا😍🥰 مامان آرتا😍🥰 ۳ سالگی
سلام به روی ماهتون🌹، چه خبر ؟؟ همه چی رو به راه؟
ما که تصمیم داشتیم برای تولد آرتا بریم کاشان ولی دیروز تغییر نظر دادیم و هتل تو اصفهان گرفتیم صبح حرکت کردیم چند جایی ایستادیم ساعت ۳ بود رسیدیم  هتل آماده شدیم رفتیم کیک خریدم🎂(شیرینی فروشی خورشید) بعد از تم تولد بادکنک خریدیم پیش به سوی نقش جهان  مکان مورد علاقه من🥺 نگم براتون چه بادی یهو شروع به وزیدن کرد با عکاس هماهنگ کردیم امد چندتایی عکس گرفت ولی اون برنامه ریزی که داشتم نشد، آرتا قشنگ من۱:۲۶ دقیقه شب ۴۰۱/۲/۱۲  بدنیا امد یعنی من الان رو تخت بیمارستان با تمام نگرانی ها دراز کشیده بودم چون آرتا ۳۵ هفتگی سزارین اورژانسی شدم همیشه تاریخ ۱۱ من کلی حالم بهم میریزه استرس دارم یاد روزی که تکونای آرتا رو حس نکردم ، وقتی پزشک گفت ختم بارداری بچه ضربان قلب نداره وااای چه روز و شبی رو گذروندم🥺 آرتای من میخواست تاریخ ۱۲ اردیبهشت تو بهترین ماه سال بدنیا بیاد خدایا شکرت بابت داشتن پسرم🥰🥰
نگم چقدررررر خسته شدم امروز ولی ارزششو داشت آرتا کلی خوشحاله😍