۷ پاسخ

کاربه حرفهای مادرشوهرت ندارم اما خواهرم برابچش صدای سشواروجاروبرقی میذاشت تا بچش بخابه الان که۵سالشه ازصداها بیزار هست مثل صدای پکیج وفن دستشویی این صداها که میشنوه اعصابش بهم میریزه

مگه هنوزم با صدا میخابه

صدای سفید برای کولیک ایناخوب بود نه یک‌سالگی ممکنه رو اعصابش تاثیر بزاره.بقیشو دایورت کن مهم نباشه برات اصلا

چرا باهاش همسفر میشی

سلام
مادرشوهرجان درست میفرمایند گلم😌😄

یعنی پسرت تواین مستقل نمیخابه؟

اون نکبتو بیخیال
چرا هنوز با صدای سفید میخوابه؟

سوال های مرتبط

مامان ماتیار👶🏻❤🧿❤ مامان ماتیار👶🏻❤🧿❤ ۱۵ ماهگی
چقدر سخته که خودت شدید مریض شده باشی گلو درد، گوش درد، سردرد شدید بیحالی، تب، سردرد شدید دارم
اول همسرم مریض شد بعد من گرفتم، فقط خدا به ماتیارم رحم کنه ان شاالله اون دیگه مریض نشه، تحمل مریضی شو ندارم، دیشب با اینکه استامینوفون خورده بودم نتونستم بخوابم پسرمم چند باری بیدار شد، منم خودم حالم خیلییی بد بود از شدت مریضی خوابم نمیبرد، از ساعت ۵و نیم خوابش نبرد بیدار بود تا ساعت ۷ تیکه بزور رو پام خوابش برد با اینکه خوابش میومد ولی مقاومت میکرد
الان فقط نگران پسرمم، خانواده م پیشم نیستم تنهام، همسرمم صبح ساعت ۸ صبح رفته سرکار تا شب، صبحونه براش حاضر کردم راهیش کردم رفته با حال بد کارامم کردم الان خوابم نمیبره نمیدونم چیکار کنم
میگم خدا خودت به بچه هامون رحم گن ان شاء الله مریض نشن، تورو خدا خیلی برامون دعا کنین، دعا کنین پسرم دیگه مریض نشه چون تنهایی سخته خودتم حالا بد باشه احتیاج به مراقبت دارم، دعا کنین خودمم زودی خوب بشم ان شاء الله بتونم مراقب پسرم باشم
خدا انشاء الله بچه هاتون براتون حفظ کنه و سلامت باشن
اینجا از صبح داره بارون میاد تاریک و دلگیر شده 😥😔
مامان نیکان مامان نیکان ۱۵ ماهگی
نیازی به سرزنش ندارم چون خودم به اندازه کافی خودم رو سرزنش کردم
امشب خیلی از دست خودم عصبی و ناراحتم، حس بدی دارم
نیکان اگر آخر شب غذا نخوره تا صبح هزاربار برای شیر بیدار میشه اما اگر غذا بخوره یک بار بیشتر بیدار نمیشه
امشب تا ساعت 10 و نیم دکتر بودم و قبلش هرچی به نیکان غذا دادم نخورد برای همین تا اومدن خونه و شروع کردم به غذا دادنش شد 11 و تا 12 و ربع درگیر غذا دادن بودیم، لقمه آخر رو گذاشتم دهنش سریع بالا او. و همیشه بهش میگم تف کن، تف میکنه و دیگه بالا نمیاره اما امشب بهش گفتم تف کن به خودش فشار اورد و هرچی خورده بود رو بالا آورد و منم به شدت عصبی شدم، طفلی با دستای کوچولوش فرش رو نشون میداد که کثیف شده و رفت دستمال آورد تمیز کنیم اما من به شدت عصبی بودم و سریع بلندش کردم و باهاش کلی غر زدم و لباساش رو عوض کردم و برقا رو خاموش کردم و همه‌ی اینکارا روی دو تند و با تنش زیاد بود!
اولین بار بود که اینجوری از کوره در رفتم و باهاش برخورد بدی داشتم و الان به شدت حالم بده، دلیل از کوره در رفتنم بخاطر این بود که تمام تلاشم برای غذا دادنش هدر رفت اما ته ته ذهنم از مامای مطب دکتر عصبی تر بودم بخاطر رفتار بدی که باهام داشت ، الهی بمیرم که امشب دیواری کوتاه تر از بچم پیدا نکردم 😭😭😭