۵ پاسخ

نباس میذاشتی بخابی

سلام اگر وضعیت هشیاری کم شده باشه هر۳-۴ساعت شیرنخوره وخواب الودهست مربوط به صربه هست و ctاسکن لازم داره وگرنه خیر

علاعم خطراینها هستند،اگر استفراغ بازهم ادامه پیداکنه وضعیت هشیاری کاهش پیداکنه یعنی۳-۴ساعت شده بیدارش مبکنی خواب الوده وشیرنمیخوره بایداز سرش عکسبرداری یا سی تی اسکن بشه ....این پیام دکتر هست متخصص مغز و اعصاب کودکان

پیش میادعزیزم.
همه بچه هالحظه های ابنجوری براشون پیش میاد.
من پسرم یباریجوری گلوش گرفت تاچندرروزازترس گریه میکردم فقط.
خداحواسش به این کوچولوهاهست

منم چمد وقت پیش این اتفاق برام افتاد با دکتری انلاین مشورت کردم

سوال های مرتبط

مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها روزهای ابتدایی تولد
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
پارت۳
پرستار ک لباسمو عوض کرد شیاف گذاشت من پمپ دردم گرفته بودم ولی انگار ۵.۶ ساعت اول کارنمیکرد😑😑
دیگه تا ساعت ملاقات همه پیشم بودن اتاقم خصوصی بود
پسرم سینمو نگرفت دیگه از همونجا شیر دوش برقی داشتم میدوشیدم میدادم با سرنگ میخورد
دردم داشتم کلافه بودم از یه ورم رگ کتفم افتاده بود روهم اصلا یه وضعی
تا ساعت ۴ اومدن سوندمو بکشن
کشید گفت حالا حالت پل بزن روتخت گفتم درد دارم گیرداد گفت ۲۰ تا بزن بعدم از تخت بیا پایین
من ب زور کردم اون کارو دیگه اومدم از تخت بیام پایین تمام تنم میلرزید عرق سرد کردم رنگ و روم زرد شد ۲ تا قدم برداشتم نتوستم دیگه برم
برگشتم رو تخت بعد نیم ساعت دوباره اومدم پایین وقتی از تخت اومدم پایین همینجوری ازم ریخت از بغل پوشک ریخت بیرون خیلی خون ریزی کردم لباسام همه کثیف شد
مامانم رفت لباس گرفت ب زور پوشیدم.
دیگه تا شب بلندنشدم از رو تخت فقطم مایعات باید میخوردم همش دستشوییم میگرفت دیگه ب زور هی میومدم از تخت پایین ک راه برم
شب ساعت ۳ دیگه خودم اومدم پایین ب زور خیلی بهترشدم تا صبحم نخوابیدم اون شب یا شیر دوشیدم یا درد داشتم
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود