دختری رو با باباجونش فرستادم رفتن بیرون
یه نگاه کردم دیدم یه عالمه کار دارم 🫠
اولش دوتا دفتر اوردم و یه نسکافه ریختم و نشستم که برنامه ریزی کنم و یسری کارا که برای کارم به درد میخوره انجام بدم
یکم نوشتم یه لحظه رفتم تو اتاق یه چیزی بردارم
دیدم یه عااالمه لباس وسط اتاق که الان یه هفتس بیرون ریختم که بلااستفاده ها رو بدم به امور خیریه ولی هنوز نتونستم کمد رو جارو کنم و مرتبسازی کنم🫠
از اینور رختخوابا هنوز تو اونیکی اتاق
اینور حال انگار بمب ترکیده و جارو میخواد
از اونور حیاط به خاطر بارچن پر ازخاک و گل🫠
منکه چشامو بستم رو به همه کثیفیا و نشستم همون کارای موردعلاقمو انجام بدم
ولی داشتم فکر میکردم دیگه واقعا انگار واسه خودمون نیستیم بیشتر تایممون واسه بچه و خونه میره
مخصوصا بعد یکسالگی که خواب بچه ها کمتر شده و همشم میچسبن به ادم
شما کارتونو چطور مدیریت میکنین😁

با بدبختی🥲

منم عکس بدم خدمتتون😂😂دو روزه از مسافرت اومدیم لباسارو هی انداختم تو ماشین پهن کردن الان کلی لباس اتویی هست و لباسای که باید تا بشه بره تو کشو خونه باید جارو بشه و کابینتی که همش آقا مهراب بهم میریزه ولی ازینور مجبورم چشم رو همش ببندم و صبور باشم چون وقتی مهراب هست باید باهاش بازی کنم چون ناراحت میشه اگه باهاش بازی نکنم

منم در همین وضعم پری هم شدم اصلا حال ندارم و نمیتونم پا بشم

بچه شماهم خیلی میچسبه؟
دختر منم یکسال وچندروزش انقد نق وگریه داره نمیزاره من کاری کنم

روزانه کاراتوانجام بده که تلنبارنشه روهم ایجوربهت فشاربیادولی بارکلابه حوصلت اگه من بودم که این قدخونم بهم ریخته بوددق میکردم تاجمعش کنم متنفرم ازریخت وپاشوکثیفی