۹ پاسخ

من بااینکه همیشه میگفتم بمیرمم طبیعی زایمان نمیکنم
ولی ب اجبار طبیعی زایمان کردم و اگر برمیگشتم ب عقب ب اختیار خودم طبیعی روانتخاب میکردم،واقعا راضی بودم بااینکه ۱۲ ساعت هم درد کشیدم .

به قول یه خانم دکتری بدن هرکس فرق داره یکی شرایط بدنبش اجازه نمیده طبیعی بیاره مثلن من سز کردم چون لگنم کوچیک بود ومکنیوم بچه درحالیکه دخترعمومم لگنش کوچیک بود زورکی طبیعی آوردن وبچه وخودش دچار مشکل شدن
هوش بچه هم ژنتیکیه بیشتر ربطی به زایمان ندارع الان من دخترعموهام طبیعی بدنیا اومدن به جز من تعریف نباشه زرنگشون از لحاظ تحصیل من بودم واونا خیلی دیر یاد میگرفتن چیزی

کلا سیاستشون فرزند اوری بیشتره. کسایی که سزارین میکنن فرزند اوریشون محدود میشه

پسرم مدفوع کرده بود ۴۰ هفته خداروشكر بخیر گذشت هوووف

منم ختم بارداری داشتم اصلا درد نداشتم نزدیک یه روز بستری بودم .کیسه آب رو سوراخ کردن یه کم درد داشتم ولی اونطوری انقباض خوب نه .دیگه سزارین رو گفت لحظه آخر برات انجام میدم.حالا شانس آوردم دو ساعت قبل سزارین بچه خودش به دنیا اومد .سخته هم درد طبیعی بکشی هم درد سزارین رو .

دقیقا من ب خاطر همین مسایل ک شاید افت ضربان قلب پیدا کنه یا مثلا بچه نیاد انتخابم سزارین بود و حتی دوستم قبل من زایمان کرد طفلک ۲۴ساعت درد کشید بچه نیومد بردن سزارین اونم بچش سالم ب دنیا اومد فرداش فوت کرد گفتم بمیرمم نمیرم طبیعی

سزارین و طبیعی هر دو شرایط خاص دارن
کسی که بی مشکله بچه سایز و اندازه طبیعی داره بهتره طبیعی بیاره برای سزارینم شرایط خاص
مادر باید خودش انتخاب کنه حق انتخاب داشته باشه نه به زور بفرستنش سمت چیزی

بچه پسر خاله شوهر منم سی پی شد

چی بگم خاهر شاید

سوال های مرتبط

مامان رادمهر.رادوین مامان رادمهر.رادوین ۲ سالگی
سلام مامانا من بچمو وقتی میبرم خونه مامانم داداشم و برادرم راحت جلوی بچم سیگار میکشن تا اینکه چندروز اونجا بودم دیدم پسرم ته سیگار پیدا کرده و داره میخوره و میکنه توی دهنش تا ی چیزی میگم میگن که بزرگ میشه دست بقیه میبینه .باور کنید از عیدی نرفتم تا اینکه چندروز پیش رفتم و چندروز موندم چون راه خونمون دوره و ی شوهرم هم سرکاره ‌. به نظرتون چیکار کنم با این رفتارا برم یا نه درضمن اینکه خانوادم هم اصلا به من احترامی قائل نیستن میترسم این رفتار رو یاد بچه هام بدن و اوناهم باهام همین رفتار داشته باشن به نظرتون الکی وسواس دارم یا همینجوری میشن درآینده .اصلا نمیدونم چیکار کنم برم خونه پدرم یا نه یا قطع رابطه کنم موندم خانوادم اصلا خانواده خوبی نیستن کلن نمیگن بچه ماله یکی دیگه هست خودشون صاحب بچه میشن نمیگن برای رفتن به جایی باید از مادرش اجازه بگیره باید برای خوردن ی خوراکی از مادرش اجازه بکیره همه جور خوراکی میدن میخوره غذا هم نمیخپره ی سره هم سوار موتور میبرنش بیرون تا هم میگم میگن بزرگ که شد نمیشه بکنیش توی شیشه منم میگم خوب الان عادت نکنه به این کارا بزرگی هم عادت نمیکنه داغونم داغون حایی رو ندارم برم اینجا هم موندم برم یا نه مثلا برادرم و پدرم به خودشون اجازه میدن سر اینکه بچم کفشاشو اشتباه بپوشه یا کار بدی کنه محکم دعواش کنن که بچم گریه کنه سخت میگیرن کلن الان از عیدی نرفتم الان که اومدم خونه رادمهر کلی عادت اشتباه یاد گرفته نمیدونم چیکار کنم چی غلطه چی درست چون بچم خیلی اونجا هست میترسم عادتای اشتباه ازشون یاد بگیره مثلا فوش هم یادش میدن .اصلا کلن خودشون صاحب بچه میدونن الان هم نرم خودشون میان اینجا رادمهر رو ببرن اما تا الان اجازه ندادم چون میدونم خیلی رفتارای بدی دارن با بچه