۸ پاسخ

ببین حتما اگه میتونی حضوری برو پیشش،اگه شهر دیگه هستن تلفن کن.ولی حتتتتتما برو .اگه نری یعنی واقعا مادر داغون و ترسویی هستی. حتما برو و بگو ازین گوه خوریا دیگه نبینم بکنیااااا. اصلا هم به این فکر نکن که داییه جاریته‌اینجور ادما به درد که نمیخورن هییییچ،بلکه ضربه ی بزرگ خم میزنن.همین الان کلی اسیب زده به بچت حتی اگه خواسته باشه بچتو امتحان کنه ببینه بلده یا نه غلط کرده بیان کرده،بچه هرچیزیرو ممکنه درست درک نکنه و فکر کنه اینکه کسی چنین درخواستی بکنه ازش عادیه.

به شوهرت بگو بره یقه داییی رو بگیره بگه از اونجا اویزونت میکنم .
دیگه کلا رفت و امدتو قط کن

هرموقع دیدیش نذار نزدیکش بشه جوریکه خودشون متوجه بشن به پسرت بگو نزدیک اون مرد نرو خطرناکه

زنگ بزن بریم بهش یا به شوهرت بگو زنگ بزنه بگید میریم ازت شکایت می کنیم

کاش این آدمای مریض نسلشون منقرض بشه من همیشه استرس این چیزا رو دارم خدا خودش کمک کنه خیلی مضطربم و افکار منفی تو ذهنم میاد

از همه مهم تر یه کتاب بگیر به بچه ات آموزش بده
بهش بگو هرکی هر چی گفت به خودم بگو. من و بابا همیشه دوستت داریم.
و با اوناهم کات کن
اگر شرایطش نیست برو ولی سرسنگین
من دایی جاریم با اینکه اقوام هست هنوز ندیدمش

سر شوخی گفته یا جدی؟جلو خودت گفته؟

دایی جاریت غلط کرده با جاریت
خانم کات کن کلا باهاشون اون مریضه

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
دخترم خیلی مادرشوهرمو دوست داره
پری روز رفته اونجا
دیشب رفتم دنبالش گفت شام میخوره بعد شام
دیگه خبری نشد تا امروز غروب من ب همسایه مون گفتم بریم دنبال دخترم (مادرشوهرم گفته بود بیا دنبالش غروب میخوام برم بیرون)
زنگ زدم گفت گریه میکنه نیا منم لحنم یکم تند شد گفتم من نمیتونم اسنپ بگیزم پس خودتون شب بیاریذش خونه اگه نیاوردینش هم مهم نیست بمونع گفت نه کار دارم صبح بیرون گفتم من کاری ندارم اصلا کلا بمونه اونجا بچه نمیتونم اسنپ بگیرم بیام دنبالش



(یکی دوبار در ماه میره اونجا چون من هرچقدر سعی کنم نمونه تا ی ذره گریع کنه مادرشوهرم میگه بدار بمونه و این انقدر گریه میکنه تا بذارم بمونه و متاسفانه شوهرمم پشتم نیست میگه بذار بمونه


شوهرم زنگ زد میرم دنبال بچه گفتم نرو بذار بیینم مامانت وقتی بعد س روز میگه گریه میکنه بذار بمونه با چی میخواد بچه رو بیاره
گفت ماشین نداره گفتم ماهم ماشین نداریم چرا ب حرف من ارزش قائل نیستن وقتی بعد س روز میگم میام دنبالش با همسایه ک اسنپ ندم باز میگع بذار بمونه تو تربیت بچه دخالت میکنه من ی کاری میکنم با گریه چیزی ب دست نیاره اون بدتا یادش میده با گریع ب دست بیاره

خلاصه منو شوهرمم بحثمون شد ک میگفت تو مقصری منم گفتم باعث دعوای ما مامانته منکه نمیبخشمش هیچ وقت ایشالله جوابشو میبینه این دنیا

آسمون خدا ب زمین بیاد نمیذارم بچم دیگع شب اونجا بمونه گفت تو یار کشی میکنی و لجبازی این حرفا
منم گفتم اصلا مهم نیست چی میگی یا تو پشت منی یا مقابل من


ولی خیلی حرص خوردم چون حرفم فقط اینکه با گریه نمیخوام بمونه اگه قراره ی روز اونجا باشه خب باشه دیگه وقتی گریع کرد بهش بگید نمیتونه با گریع بمونع باید برگرده خونه و همیشه مقصرم
مامان یسنا مامان یسنا ۴ سالگی
حالم خیلی بده دخترم خیلی احساساتیه امروز کلی گریه کرده
دخترم خیلی اجتماعی مهربون و دلسوزه خوراکیاش و همیشه با دوستش تقسیم میکنه اسباب بازی هاش و هم ب دوستاش میده و خیلی ابراز محبت میکنه
یه رفتارش که باعث ناراحتیه من و خودش شده اینه که خیلیییی حرف دیگران روش تاثیر میزاره مثلا دوست صمیمیم خونمون بود که اون یه پسر داره همسن دخترمه پسرش خیلی لجبازه و با دخترم نمیسازه دخترم خوراکی داشت آوردن خوردن با اسباب بازی ها بازی کردن بعد ک تموم شد پسر دوستم همش حرف هایی میزد که یسنا بغض میکرد یا رفتار خشنی از خودش نشون میداد مثلا میگفت من یسنا رو دوست ندارم یسنا هم بغض میکرد میگف مامان ببین چی میگ منم میگفتم برات مهم نباشه و ناراحت نشو من دوست دارم اما دخترم جیغ نیزد پسرل نیگفت آخیش الان از خونتون میریم دیگ نمیبینمت یسنا بغض میکرد و جیغ میزد
پسره میگفت من بابام برام دوتا کیک گرفته اما به تو نمیدم یسنا میگف اما من شکلاتم و بهت دادم و گریه میکرد دخترم از صبح تا الان بخاطر اون رفتار ها عصبیه و با کوچیکترین تلنگر گریه میکنه
چرا انقدر دلنازکه؟نیازه با روانشناس حرف بزنم؟نگرانشم