۳ پاسخ

من قبل اینکه بدنیا بیاد ضعف کرده بودم و همش میخاستم بخابم گفتم هم زایمان کنم خابیدم تا فردا ک بچه بدنیا ک اومد شارژ شدم😂🥴

فقط آب

اونوقت خوابیدی

سوال های مرتبط

مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۳ ماهگی
قسمت چهارم تجربه زایمان طبیعیه اول
خلاصه دردام خیلی زود شدت پیدا کرد و دردا خییلی شدید شدن انقدر که فقط میخواستم یلحضه فقط ولم کنه بتونم یه نفس بکشم
فقط و فقط دردا و زورا رو میشه با تنفس عمیق و شکمی کنترل کرد و تحمل کرد
دیگه خانم دکتر نگران شد چون ضربان قلب افت شدید داشت و منو از تخت اوردن پایین هی دستگاه ضربان قلب بچه رو بهم وصل میکردن منو موقع انقباضات رو پاهام مینشوندن و مجبورم میکردن زور بزنم دوباره انقباض که تموم میشد پا میشدم و نفس عمیق میکشیدم تا ضربان بچه افت نکنه
و دیگه دفعه اخر نشستم رو پاهامو هرچی زور داشتمو زدمو با دستام پاهای دکترو با تمام قدرتم فشار میدادم که ساعت ۱۲ونیم شب بدنیا اومد و زیرم سریع تشک انداختن و رو زمین زایمان کردم و بچه به دنیا اومد و خدارو شکر سالم بودو بچه رو گذاشتن تو بغلم اون لحظه بود که تمام دردام اروم گرفت و اروم شدم خیییلی لحظه خوبی بود
بنظرم درد زایمان رو خدا خیلی کمک میکنه و فقط با توسل و دعا و استغفار میشه تموم کرد و فققططط خدا و حضرت زهراست که اون لحظه میتونن به دادت برسن