۸ پاسخ

ن عریزم
ربط نداره

برا من ک حتی پسرمو نشونمم ندادن چ برسه تماس پوستی تو اتاق ریکاوری فقط پرستار اوردش روی سینم تا شیر بخوره ک اونم درست نخورد ولی تا سه روز چون شیشه دهنش دادم سینم نمیگرف بعدش با سرنگ کشیدم و هزار جور بدبختی ک گرف تا یک ماه طول کشید ک خوب بگیره الان الحمدالله میگیره ولی شیشه رو نه

نه گلم
منم دقیقا همینجور مثل شما بودم ولی خب سینمو گرفت

نه عزیزم اصلا ربط نداره ماله منو انداختن رو شکمم اما ماله منم منو پیر کرد تا سینه رو گرفت ۳۰ روز دقیق طول کشید

من طبیعی زایمان کردم گذاشتن رو شکمم شیر خودمو میدادم تا ۴۰روزگی ولی وزنش هم بدو تولد پایین هم با شیر خودم خوب جلو نرفت شیر خشک میدم سینمو سخت میگیره الان ولی فک کنم ربط نداشته باشه بازم اطلاعی ندارم

ی کم اب شکر بزن سر سینه ات ببین نمیگیره

عزیزم سینه ات سر داره که بتونه بمکه شاید سر سینه ات بیرون نیست که نمیمکه

برای من نزاشتن
چون قلبش افت کرده بود سریع بردن زیر دستگاه اکسیژن

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۲ ماهگی
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان3
بعد یه پسره اومد داخل و منو از این تخت به اون تخت گذاشتن
بردن منو ریکاوری…بغل تخت یه پسره گذاشتن که اونم بینیشو عمل کرده بود
اونم از درد به خودش ناله میکرد که تو اون حین واقعا من سردرد گرفتم از نالش🥴
فقط میگفتم کی میان منو ببرن…بعد پرستار اومد اونجا هم منم ماساژ رحمی داد
نگم از این ماساژ رحمیه که چقددددر بهم حال دادم حس سبک بودن داد بخدا روحم ارضا شد اونلحظه…بعد منو بردن دم در اتاق عمل و شوهرم اومد داخل و از این تخت منو گذاشتن رو اون تخت و بردن منو بیرون فقط چشمام داشت دنبال بابام میگشت که ببینم گذاشتن بیاد داخل یا نه🥺اولش ندیدمش بعد داشتن میبردنم تو اسانسور ک یهو بابام اومد انقدری خوشحال شدم🥲تو اون حالت بی هوشیمم بازم چشمم دنبالش بود…خلاصه منو بردن بخش…پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره🥹یه حسی داشت که نگم🥲این حسه اصلا قابل گفتن نیست اینقدددد که خوبه😍
بعدش اومدن بازم منو ماساژ رحم دادن که اینجا واقعا دردم گرفت🫠خیلی درد کرد
گذشت دو ساعت که بازم اومدن ماساژ رحمی دادن که اینجا دیگه جونم درومد انقد داد زدم…دیدن خون ریزیم زیاده با فاصله دو دقیقه یه پرستار دیگه اومد بازم ماساژ رحمی داد که دیگه من میخواستم از درد بمیرم فقط😑خلاصه گذشت و تایم راه رفتنم رسید
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۴ ماهگی
بعد از بخیه منو گذاشتن رو برانکارد و بردن سمت ریکاوری زیر هیتر برقی حسابی گرم شدم اون لحظه تمام درد و غم و ترس و دلهره دود شد رفت فقط قدرت خدا دلتنگ پناه بودم انگاری من پناهو هزار ساله که میشناسم هروز دیدمش جوری دلتنگش بودم که پرستار کلافه شد اومد با همون ملافه سبز گذاشت رو سینم پناه خانومم نامردی نکرد اون لحظه حسابی خودشو سیر کرد و شیر خورد.
بعد چند دقیقه از پرستار خواستم پناهو برداره از روم چون دستان جون نداشت نگه دارمش دیگه گیج بودم.
تنها چیزهایی که از لحظه خروجم از اتاق عمل یادمه پوریاست.
که چشم انتظار با دیدنمون حس کردم خوشحال ترینه بهش گفتم دیدیش دخترمونو دیدی چه نازه... پیشونیمو بوسید و ازم تشکر کرد.
همین....

امیدوارم همه با حال خوب و دل شاد و سلامتی کامل خودشونو نی نی های نازشون این صحنه رو با گوشت و پوست خودشون حس کنن و تجربه کنن.
بعد از اومدنمون به بخش هم که خیلیا میدونن پناهم بستری شد
انگاری تقدیر من اینجوری بود که برای داشتن بچه بجنگم