پارت 3. وقتی چشمام رو باز کردم تو یه اتاق سرد بودم همه جا رو تار میدیم پرستار اومد پسرم رو آورد یکم لمسش کردم بعد یک ساعتی اومد گفت بیارینش تو بخش ساعت 11ونیم پسرم به دنیا آمد وقتی که از روی این تخت گذاشتن رو این تخت هم یکم درد داشت رفتم تو بخش اومد ماساژ شکمی بده خیلی درد داشت

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

راهنمای خرید تخت کودک
راهنمای خرید تخت کودک
آیا بعد از لیزر بیکینی می‌توان رابطه داشت
آیا بعد از لیزر بیکینی می‌توان رابطه داشت؟
چگونه بعد از بارداری یک شکم تخت داشته باشیم؟
چگونه بعد از بارداری یک شکم تخت داشته باشیم؟
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU

سوال های مرتبط

مامان فندوقی مامان فندوقی ۴ ماهگی
میگما اینکه بچه سینه رو نگیره ربطی به لحظه زایمان تماس پوست به پوست انجام ندادن داره یانه؟؟من اون لحظه که بچه دنیا اومد فقط دکتره نشونم داد و بردن بعد یکم بعدش که داشتن میبردن بخش لباس پوشونده بودن یکی از پرستارای بخش زایمان اورد یکم گذاشت رو سینم که مثلا بشه تماس پوست به پوست که یکم سینه ام رو فشار داد دهنش که یه قطره دو قطره بزور اومد بعد برداشتن گذاشتن رو تخت خودش و همراه من اوردن بخش ،به این سینه گرفتن ربط داره یا نه؟؟برای همه لحظه اول تولد میزارن بغل مادرشون؟؟
مشاهده ۸ پاسخ
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
(پارت سوم زایمان سزارین )

خیلی از ماساژ رحمی میترسیدم به اون پرستار گفتم تروخدا قبل اینکه بی حسیم بره ماساژو بده که حس نکنم اون زنه یکم ماساژ داد
بدش کارام تموم شد منو جاب جا کردن بردن ریکاوری اونجا دیدم چندتا پرستار و دکترم اومدن بالا سرم که میگن این دفع لخته داره سریع چند امپول داخل سرمم زدن
باز یه پرستار اومد شکمم ماساژ داد یکم درد داشت منم فقط دسته پرستار محکم نگه داشتم
هی میگفتم چرا منو نمیبربن بخش
که بعد چند دقیقه منو بردن دم در شوهرم اینا بودن منم کلن میگفتم میخندیدم اصلن درد اینا نداشتم (ولی یه اشتباهی که کردم نباید حرف میزدم )
بردنم بخش منم از قبل پمپ درد خرید که خیلی عالی بود من اصلن درد حس نکردم یا خیلی کم حس کردم ولی بقیه اتاقا زنا از درد داشتن میمردن
ساعت ۶غروب یکم تختمو به حالت نشسته کردم یکم اب ولرم کمپوت اینا خردم ساعت ۱۰گفتن باید راه بری اولش میترسیدم ولی شوهرم و جاریم منو بلند کردم درد نداشتم ولی حسه سنگینی داشتم اون سب خودم تنهایی چند بار راه رفتم
ولی از فردا به هیچ عنوان شکمم کار نمیکرد خیلی اذیت شدم
مشاهده ۲ پاسخ
مامان یزدان مامان یزدان ۱ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه ی زایمانم رو بگم من درست ۳۹هفته ۵روز بودم به اصرار خودم رفتم بیمارستان ۲سانت هم دوهفته بود باز بودم ۲۶شهریور زایمان کردم ان تی ۲۸شهریور زده بود گفتن هنوز تا ۴۱هفته وقت داری گفتم بچه ی قبلیم مدفوع کرده بود قبول کردن بستری کنن بستری شدم تو بلوک زایمان شب ساعت ۱۲بود بستری شدم صبح دکتر اومد گفتم آمپول فشار بزن گفت نه هنوز دوروز مونده ۴۰هفتت تموم شه شب شد ساعت ۱۱ بود پرستار اومد معاینه کرد گفت همون دوسانت هستی بگیر بخواب منم دیگه داشتم کم کم میخوابیدم شیفت پرستارها عوض شد پرستار دیگه اومد معاینه کرد گفت وای ۵سانتی دعواشون کرد گفت چرا ولش کردین باید تاالان میزاید یکم گذشت شدم ۷سانت اومدن کیسه آب رو زدن یکم بعدش شدم نه سانت گفت بچه داره میاد دیگه همون رو تخت زایمان کردم نتونستن ببرن اتاق زایمان بخیه هم نخوردم ساعت ۱۱و۵۰ دقیقه پسرم دنیا اومد درعرض ۵۰دقیقه زایمان کردم ساعت ۱۱که به همسرم زنگ زدم گفتم هیچ تغییری نکردم موند صبح ساعت ۱۲بود که زنگ زدم گفتم به دنیا اومد باورش نمیشد میگفت شوخی میکنی وروز پسر بود که پسرم دنیا اومد
مشاهده ۷ پاسخ
مامان جوجه 🐣 مامان جوجه 🐣 ۹ ماهگی
تجربه زایمانم پارت 5😁😍😍
من رفتم بیمارستان
زو هم رسیدگی کردن اول گفتن برو رو تخت بزار نوار قلب از نینی بگیرم. منم رفتم ولی کککلی استرس داشتم😕😕😶‍🌫
نوار گرفت و گفت برو اون تخت تا بیام معاینه کنم من از این چیز واسه خودم کوه ساختخ بودم واقع واقع درد نداشت معاینه فقد میترسیدم 😊🤓🤓
معاینه کرد گفت دو سانتی و بستری میشی😰😰
شوهرم اومد کار های بستری انجام داد و گفتن اب نیوه کیک غذا برام بیاره
من زنگ زدم مادرم اومد
من رفتم بخش زایمان فکر کنم اولین نفر بود و تنها تا یکم بعد
ب شوهرم گفتن شیاف بیار رفت اورد
مشاهده ۱ پاسخ
مامان هدیه خدا🌟 مامان هدیه خدا🌟 ۲ ماهگی
پارت ۱۱
بالاخره رفتم تو اتاق بچم‌و دیدم بغل دخترم بود خودم خودم وکشونذم از روی برانکارد رو تخت خوابیدم
ازفشار شکم هم بگم‌ نمیدونم دقبق یبار یا دوبار تو ریکاوری شکمم فشار دادن اونجاهنوز یکم بیحسی بود درد دلشت ولی تحمل میشه کرد
تو اتاق هم یبار فشار دادن که خیلی خیلی درد داشت فقط ناله میکردم که یه شیاف دادن خواهرم برام گذاشت چون اروم‌نمیشد یه امپولم تو‌انژیو کت زدن و من نیم ساعت خوابم برد بچم و شیر دادم خیلی حس خوبی بود
مشاهده ۰ پاسخ
مامان 🎀سلن🎀 مامان 🎀سلن🎀 ۴ ماهگی
پارت ده
ساعت ۳ صبح بود رفتم گفتن بشین رو تخت نشستم گفتن خم کن کمرتو پایین و نگاه کن اصلن تکون نخور من کل وجودم و استرس گرفته بودم اصلن ی حال بدی داشتم ترس از آمپول بی حسی داشتم
ی پرستار خانوم اومد کنار وایستاد دستمو گرفت گفت آروم باش فقط تموم نخور گفتم استرس دارم گفت چیزی نیس
دکترم گفت فاطمه خوبی گفتم خیلی استرس دارم گفت چیزی نیس
دکترم اون سمت داشت وسایل و با ی پرستار دیگه آماده میکرد یک پرستار دیگه داشت پارچه واسه بچه رو توش بزارن آماده میکرد دوتا دکتر بیهوشی داشتن آمپول و آماده میکردن
من از شدت استرس حس میکردم الانه ک بیهوش بشم
دکتر بیهوشی اومد گفت تکون نخور تکون بخوری مواد جابجا میشه گفتم باشه استرسم صد برابر شد ی چیز یخ رو ککمرم حس کردم الکل زدن رو کل کمرم یهو ی درد خیلی بدی تو کمرم حس کردم کمرمو تکون دادم گفت نکن جابجا شد اکه تکون بدی مجبوریم همین درد و چهل پنجاه بار تحمل کنی پرستار کنارم دستمو همینجوری داشت دلداریم میداد آروم بشم یکم خودمو کنترل کردم تا زد آمپولو
مشاهده ۳ پاسخ
مامان Karen 👶🏻🩵 مامان Karen 👶🏻🩵 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
بعد هم دکترم اومد پیشم و بهم گفت یکم دیگه اتاق اماده میشه و میریم تو
تو تمام این مدت من آرامش عجیبی داشتم و برام جالب بود که استرس نداشتم خلاصه خانمه صدام زد که مامان کارن بیا
و رفتم تو اتاق عمل یه تخت باریک بود و چند نفر خانم و آقا اونجا بودن
خانوما بهم گفت شلوارتو دربیار پرسیدم کامل دربیارم! گفت آره کامل دربیار و رو تخت بشین
رفتم رو تخت و دکتر بیهوشی اومد گفت خودتو خم کن و سرتو کامل بده پایین
آمپول رو زد و بهم گفت نترس سوزشش درحد نیش یه زنبوره خودمو شل گرفتم و همونجا فسقل داشت شدید تکون میخورد و دکتره بهم گفت تکون نخور تا راحت آمپولتو بزنم وگرنه مجبور میشم یه آمپول دیگه هم بزنم که بی حس بشی درصورتیکه من تکون نمیخوردم🤭 بی حسی رو خالی کرد اونجا هم درد نداشت درحد یه سوزش سطحی بود
بعد بهم گفت هر موقع پاهات داغ شد بگو
که دو ثانیه بعد حس کردم داره پاهام گرم میشه و گفتم بهشون‌..
مشاهده ۲ پاسخ
مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۶ ماهگی
پارت چهار باور نمیشد به دکتر گفتم بدنیا اومد گفت نه پس بچه همسایه هست بدمیا اومده بچه رو گذاشتن رو سینم ومن با تمام وجودم گفتم خدایا شکرت دکتر بخیه زد ورفت ساعت شده بود دوازده وچهل دیقه ماما برام سوند گذاشت خونریزی خطلی شدید من شروع شد شروع کردم به تب ولرز برام قرص زیر زبونی گذاشتن چندباری هم استفراغ کردم ساعت چهار صبح که یکم حالم بهتر شد بردنم به بخش
مشاهده ۰ پاسخ
مامان شایان 💙 مامان شایان 💙 ۳ ماهگی
پارت 1. زایمان سزارین صبح رفتیم بیمارستان دکترم گفته بود ساعت 7اونجا باشین تا 8دکتر نیومد بعدش اومد برگه سزارین رو داد که بریم اتاق عمل ولی چون سزارین اختیاری بودم خیلی گیر میدادن به خاطر همین دکترم گفت بگو خونریزی دارم جفتمم از 16هفته پایینه نزاری معاینه کنن بعد رفتیم طبقه بالا دیگه آماده شدم رگ دستم رو پیدا نمیکردن هر دو دستم رو زدن همه سیاه شده بود وقتی هم میخواستن سون رو وصل کنند یکم درد داشت سوار ویلچر شدم رفتیم 🥺😣
مشاهده ۱ پاسخ
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
#پارت5
ماما هر چند دقیقه میومدم و ازم سر میزد. صب ساعت 7صبحانه اوردن من درد داشتم نمیتونستم صبحانه بخورم ماما اومد گفت چرا صبحانه نمیخوری گفتم درد دارم نمیتونم بخورم میگفت صبحانتو بخور تو هنوز میخای زایمان کنی باید انرژی داشته باشی به پرستار گفت برام یه لیوان چایی بیاره. هر طور شد چند لقمه غذا خوردم به زور
بعد صبحانه اومد و معاینم کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه خوبه منم که از وقتی بستری شدم همش روی تخت دراز بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
کم کم دردام بیشتر بیشتر شد جوری که وقتی رفتم دستشویی درد گرفتم نمیتونستم راست بشینم وقتی از دستشویی اومدم بیرون وقتی درد گرفتم کمرمو خم کردم نمیتونستم راست کنم انگار کمرم شکسته بود
بچه هم هی زور میزد و به مقعدم فشار میومد جوری که همش فکر میکردم مدفوع دارم اصلا دست خودم نبود. ماماعه گفت بیا کمکت کنم تا بتونی ده دقیقه دیکه بری اتاق زایمان من میگفتم نمیتونم دیگه تحمل درد ندارم و اون میگفت بیا کمک کنم. من قبول کردم با دستش دهانه رحمم رو باز کردو گفت هر وقت دردت گرفت زور بزن چندتا زور که زدم دیدم یه چبزی اومد بیرون سر بچه بود گفتم اومد اومد😂😂 ساعت 11صبح رفتم اتاق زایمان
من از ساعت3صبح که بستری شدم تا ساعت 11طول کشید تا فول بشم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و روز صندلی دراز کشیدم
مشاهده ۲ پاسخ
مامان هدیه خدا🌟 مامان هدیه خدا🌟 ۲ ماهگی
پارت ۱۰
ساعت یک و پنج دقیه ۶شهریور پسرم دنیااومد من و یه ربع بیهوش کردن .چشام باز کردم دو وربع بود
بعد چند دقه من و بردن ریگاوری
انقدر بیحسی کم بود که من خودم با پاهام کمرم دادم بالا که ملافه زیرم بردارن قشنگ پاهام تکون میخورد
توریکاوری گفتم کو‌بچم گفتن اون تخت بچه توئه دونفر بودیم اون و زودتر بردن تو بخش بچه منم با بچه اون تو یه تخت گذاشتن بردن .هرچه منتظر چزا من و نمیبرن چرابچم و بردن کسی نبود جواب بده نیم ساعت بعد منم بردن نفر اخر بودم .به پرستاری که من و میبرد گفتم کو‌بچم گفتن رفته اکسیژن بگیره
انقدر استرس گرفتم گفتم بچم‌که خوب بود چرااینجوری
تا برذن تو بخش خواهرم دم در بود تاازدور دیدم گفتم کو بچه گفت بغل دخترت چرااینجوریرمیکنی پرستار گفت عع اشتباهی گرفتم
مشاهده ۱ پاسخ
مامان صدرا مامان صدرا ۶ ماهگی
تجربه سزارین#پارت_دوم
پرده رو کشیدن جلو صورتم همینجور داشتم ایت الکرسی میخوندم احساس میکردم شکمم داره وول میخوره دیگه دومین ایت الکرسی صدای اگل پسرم بلند شد دیگه انگار اون ساعت و دقیقه دنیارو بهم دادن دکتر گذاشتش رو سینم هنوز یاد اون لحظه میوفتم بغضم میگیره دیگه پسرمو بردن لباس بکنن تنش اخرای عملم بود دیگه داشت خوابم میبرد بردنم ریکاوری پسرمو اوردنم یکم بهش شیر دادم مامانم و همسرمم پشت در اتاق عمل منتظر من بودن بعد نیم ساعت از ریکاوری بردنم بخش بعد رفتم بخش تقریبا ساعت ۱۱ شب تا خواستم یه چیزی بخورم که راه برم پرستار اومد گفت تو ازمایش خونت هموگلوبین خونت پایینه دکترت گفته بری لیبر
مشاهده ۲ پاسخ
مامان صدرا مامان صدرا ۶ ماهگی
تجربه سزارین پارت_سوم
دیگه رفتم لیبر ضربان قلبم از ۱۴۷ پایین تر نمیومد گفت باید سنو گرافیک بشی بردنم سنو هی از روی این تخت به اون تخت بخیه هام درد میکرد خالم خیلی بد بود بردنم سنو ساعت ۱۲ شب دکتر سنو گرافی محل بخیه هارو داشت سنو میکرد منم از درد همینجور اشک میریختم هیشکی هم پیش پسرم نبود مامانم پیش من بود همسرمم نمیتونست بره تو لیبر دیگه سنو کرد گفت هیچی نیست از پرستاره پرسیدم چرا سنو گرفتین ازم گفت احتمال دادن یه چیزی تو شکمت جا گذاشته باشن دیگه بردنم بزارنم رو تخت خب من سنگین بود مامانم بودو دو تا پرستار یدفعه من از روی دستشون ول شدم افتادم رو بخیه هام نمیتونستم بدنمو تکون بدم فقد گریه میکردم از درد اون شب تا صبح از درد نتونستم بخوابم ضربان قلبمم پایین نمیومد
مشاهده ۳ پاسخ
مامان ماهلین مامان ماهلین ۶ ماهگی
پارت سوم تجربه سزارین
یکمی گذشت و وقتی اطرافیانم بچه رو دیدن بردنم بخش
اولش کلا بی حسی نرفته بود هیچی نمیفهمبدم شیاف هم گذاشتن نفهمیدم
یه حس سنگینی داشتم تو پاهام
بالاخره ۸ ساعت گذشت و خاستم راه برم وای وای اصلا نمیتوستم پاشم از جااام گریه میکردم به زوررررر پاشدم آخرش
ولی دوباره نشستم رو تخت و درنهایت تونستم با کمک مامانم راه برم
وای خیلی درد داشتم بیش از اندازه و اینم بگم من زیاد شیاف استفاده نمیکردم
دستشویی رفتن هم تو سزارین سخته همش ازت خون میاد لخته و این حرفا
مشاهده ۱ پاسخ
حانیه حانیه قصد بارداری
تجربه زایمانم پارت سوم

اینم بگم از اول بستری شدنم اصلا داد نزدم یعنی این ماما ها میگفتن ما اصلا صدای تورو نشنیدیم فقط لحظه‌ای که بچه اومد بیرون جیغ بنفش کشیدم 😂💜
ساعت ۱۱:۳۰ رفتم تو بخش فرداش دکتر اطفال اومد دخترمو معاینه کرد گفت دست راستش رو کم تکون میده ببر عکسشو بگیر که خدمه اونجا اومد که دخترمو ببره چون فاصله تختا کم بود و چهارپایه تخت جلو راه بود زدش به این تخت و به اون تخت بردش بیرون منم دادوبیداد که چکار میکنی خانوم چته آروم اونم بیخیال که تو چی میگی رفت
بعدش اومد گفت ترقوه بچت ترک برداشته وای که من اون لحظه چه حال بدی داشتم دستشو با باند توری کشی بسته بودن نگاش میکردم جیگرم کباب میشد🥲 گفت ببرش پیش فلان دکتر اون متخصصه میدونه چکار کنه
ساعت ۷شب مرخص شدم چند روز بعدش بردمش دکتر عکس گرفت گفت خانوم ترقوه دخترت شکسته 🥺
مشاهده ۳ پاسخ