۸ پاسخ

از تمیزی خونه چی بگم آخه من هرچی دستمال میکشم بازم رد دستای بچه ها هست، هرچی سلنا همه جارو لک میندازه باز سهیل پسرمم همیشه اسباب بازی هاش وسط خونه پلاسن ، کلا شنبه ها رو مخصوص خونه تمیز کردن میزارم بقیه هفته رو سعی میکنم به خودم و بچه ها برسم ، خونه آدم بچه دار بالاخره باید یه فرقی با بقیه خونه ها داشته باشه ، عزیزم ما همه همدردیم زیاد سخت نگیر♡

من هر وقت خونه به هم بریزه باهمه دعوا دارم ولی همین که تمیز باشه خیلی ادم خوبیم

منم دوس دارم همه چی مرتب باشه اما دخترم اجازه نمی‌ده موقع خوابش هم اینقدر هلاکم کنارش دراز میکشم

منم خیلی حساس بودم در حد وسواس😁😁😁 ولی وقتی پسرم راه افتاد و خیلی شلوغ و کثیف کاری می‌کرد انقد اذیت میشدم که خودمو میزدم با مشاور حرف زدم خیلی حرفاش آرومم میکرد مثلا میگفت هم قد بچت بشو و خونه رو از دید اون ببین از نظر اون ریخت و پاش نیست و این چیدمان رو دوست داره یا میگفت خونه همون قدر که مال منه همون اندازه هم متعلق به بچمه و نباید محدودش کنم چون داره اطرافش رو میشناسه. بعد از اون نیروی کمکی آوردم برای تمیزکاری ولی دیگه هیچ وقت خونه مث قبل بچه داری نشد

وای منم اخلاق خوبم رابطه مستقیم با بشور بساب داره 😐 ولی پسرم فوق العاده شیطون و بریز و بپاش داره.. یعنی هر چی جمع میکنم از اونور رو زمینه..

منم مثل توام باید همهدچی تمیز کنم تا خوش اخلاق باشم

والا خواهر منم تمام بدنم از کار افتاد و خونه اونجوری نشد که دلم میخواد
الان که پریودمم هی میرم سه سمت رو تمیز کنم حال ندارم
وقتیم‌ شوهرم نیست که آرنیکا نمی‌ذاره تا یه آشپزخونه برم

منم مث توام ولی همیشه خونه ام تمیزه چون هرچیو برمیدارم فوری میزارم سرجاش هیچوقت نمیزارم روهم انبار بشه همه چیز

سوال های مرتبط

مامان Delarose🎀🫧 مامان Delarose🎀🫧 ۱۰ ماهگی
مامانا شما از روازای اول زایمانتون خاطره خوب دارید یا بد 🤕!!!
من خودم روز زایمانم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود برام
جوری ک دوسدارم هر روز تجربش کنم حسی قشنگتر از اون لحظه من تو زندگیم ندیدم و همیشه دلتنگ اون روز هسم 🫧🤍
ولی….. فردای اون روزی ک اومدم خونه..
امان از آدمایی ک هیچ درکی هیچ فهمی هیچ شعوری ندارن…
یادمه وقتی اومدم خونه اطرافیان ک عیادت میومدن از دخترم ایراد میگرفتن ک وای چرا بچه اینقد ریز و لاغره وای تیره پوستش
برای منی ک اولین باااره مادر شدم اولین تجربه زندگیمو خراب کردن قشنگترین حس مادرانمو ازم گرفتن منی ک شب و روزم شده بود گریه بعد از رفتنشون حتی دلم نمیخواس ب بچم نگاه کنم
یادمه یکی از آشنای شوهرم ک مثلا تحصیل کرده بود میگف
وای نگاه کن چرا اینقد درازه ،پاهاش دختر بچه بزرگ بشه سایز کفش براش چی
بعد این حرف دیگ بغضمو جلوی مامانم شکوندم زدم زیر گریه ب هق هق اوفتادم مامانم همینجوری با من گریه میکرد میگف نمیبخشم این آدم و ک اینجوری دل بچمو شکوند ک اولین بااره مادر شده
من تا اونجا رسیدم ک ب مامانم میگفتم ب شوهرم میگفتم بچه رو از خونم ببرین من نمیخوامش دیگ 🥲