پسرم از ظهر اصلا نخوابیده بود هر سری خواست بخوابه یه صدایی اومد بیدار شد دیگه خواب از سرش پرید ساعت ۷ به زور و کلی گریه قبلش خوابوندش تا گذاشتم رو تخت همسرم با تماشای فوتبال یه صدای هیجانی درآورد😩😩 بازم بیدار شد من عصبانی شدم با همسرم دعوا کردم پسرم هم‌که خندید با باباش رفت بیرون از اتاق ...
ساعت ۹ شام خوردیم شام پسرمم دادم از وقتی شام خورد یکسره داره گریه می‌کنه میدونستم خواب زده به سرش ولی هرکاری کردم نخوابید یعنی نیومد شیر بخوره( همیشه در حین شیر خوردن می‌خوابه ) یعنی تا افقی میکردم از گریه سیاه میشد سرفه اش میگرفت دیگه کامل هلاک شدم از ساعت ۴ هم فقط یبار جیش کرده بود والسلام
همین الان به فکرم رسید تو شیشه بهش شیر بدم
۶۰ تا شیر تو شیشه خورد و همونجا خوابش برد🥺🥺🥺🥺
نمی‌دونم چرا کلی گریه کردم 😭 آخه چرا باید اینقد اذیت میشد بچم چون گرسنه بود نمیتونست بخوابه و از شدت خواب نمیومد شیر بخوره 😭😭😭

۳ پاسخ

پیش میاد
برای منمه زیییییییییییاد
برو بخواب توهم حتما خسته ای

پیش میاد عزیزم خودتو اذیت نکن. دختر من دو روز این برنامه رو موقع خواب شبانه داشت، کلی راه میرفتم تو بغل میگرفتم تا می‌خوابید.

یعنی قبلاً با چی بهش شیر میدادی

سوال های مرتبط

مامان هومان مامان هومان ۸ ماهگی
خیلی خسته ام.خیلی داغونم.دلم یه خواب دو سه ساعته بدون بیدار شدن میخواد.پسرم خیلی خوابش بد شده.غذاشو کامل میدم شبا.شیر قبل خوابش هم میدم.جای خوابش هم خنک و خوبه.حموم هم بردم بعضی وقتا.خسته اش هم کردم.حتی بعضی روزا خواب روز هم ظهر در حد یک ساعت فقط داشته.دوتا دندون هم دارم.فک نکنم از دندونش باشه.ولی هر یک ساعت شاید کمتر بیدار میشه و باید سینه بذارم دهنش.چند شبه دارم سعی میکنم بغلش کنم تکونش بدم .راهش ببرم تا بخوابه و سینه از سرش بیافته.ولی یه بار قبول میکنه و میخوابه ولی یه بار اونقد گریه میکنه که به هق هق میافته و مجبورم بهش بدم.دیشب هم نزدیک دو ساعت یه بند گریه کرد که چرا می می نمیدی بهم.واقعا نمیدونم چیکار کنم.مشکلی با شیر دادن شب ندارم.ولی حداقل دو ساعت سه ساعت یه بار باشه.تا قبل ۴ماهگی شبا ۱۱ میخوابید تا ۵ صبح.بعد شیر میخورد دوباره ۷ بیدار میشد شیر میخورد تا ۹ میخوابید قشنگ.ولی از ۴ماهگی به بعد این شکلی شده.خیلی دارم اذیت میشم.یعنی تا کی اینجوریه😔
مامان امیرحیدر مامان امیرحیدر ۱۰ ماهگی
سلام خوبین خب من بلاخره یه فرصت پیدا کردم بیام تعریف کنم چیشده سه چهار روز پیش امیرحیدر حدودا ساعت هشت نه صبح با گریه از خواب بیدار شد خب معمولا با گریه بلند میشن برای شیرخوردن منم پاشدم شیر بدم یعنی یه دوبار سه باری قبلش بلند شده بود شیر خورد ولی اینسری هرکاری کردم سینمو نمی‌گرفت بعد حس کردم گریه ش از شیر خوردن نیست پاشدم برقو روشن کردم گرفتم بغلم یهو متوجه شدم سرش شله انگار که نتونه سرشو نگه داره دیدم سرش برگشت یهو به همسرم حالا از شانسم اون روز همسرم سرکار نرفت یعنی واقعا خدا خواست بعد گفتم امیرحسین امیرحیدر چرا اینجوریه یعنی هنوز اونجوری متوجه حالش نشده بودم گذاشتم که بشینه دیدم اصلا بچه شله نمیتونه میوفته دیگه فهمیدم یچیزیش هست صداش میکردم اصلا هوشیار نبود انگار فقط نفس میکشید بدنش هیچ جونی نداشت واقعا شرایط سختی فقط به همسرم گفتم بپوش سریع بریم هعی هم تکونش میدادم چون بیحال میشد چشاش میرفت میترسیدم بخوابه گفتم خدایی نکرده چیزیش نشه دیگه با یه حالی رفتیم بیمارستان نزدیک اونجا گفتن باید برید بیمارستان کودکان حکیم دیگه تا بریم اونجا هنوز امیرحیدر بیحال بود ولی خوابش برد تو بقلم ایندفعه سینمو گرفت ولی حال نداشت مک بزنه
ادامه تو تاپیک گذاشتم...