مامانا دلم برای مظلومیت بچم سوخت
چند روزه داره گریه میکنه میگه دلم برای کیانا تنگ شده انقد گریه کرد دیشب مهمونی بودیم جاریم نزاشت دخترش با بچم بازی کنه چون خودش بامن حرف نمیزنه دخترشم نزاشت
منم کیانارو بردم حیاط بغلش کردم باهاش حرف زدم گفتم با دخترعموت بازی کن خیلی دلش برات تنگ شده بود گفت نه باید از مادرم اجازه بگیرم رفت پیش مادرش اونم اجازه نداد . کیانا ۱۰ سالشه و دخترم عاشقشه
دختر منم همش میگفت چرااا جوابمو نمیدی چرا بازی نمیکنی میرفت نازش میکرد ولی اون روشو برمیگردوند
خیلی دلم شکست
از اونطرف اونیکی جاریم که بزرگتر از ما هست خیلی قشنگ پوزخند میزد و خوشحال بود از این حرکات
چقدر رفتار اون جاریم زشت بود همش یواشکی میخندید و حالت مسخره کردن
دلم میخواد امروز یه استوری بزارم بفهمه که متوجه همه خنده هاش شدم ولی نمیدونم چی بنویسم

اول اینکه به دخترتون بگید و توضیح بدین که کیانا مریض بوده دلش درد میکرده و نمیتونسته بازی کنه دکترش بهش شربتو امپول زده گفته باید استراحت کنه تا خوب بشه دیشبم باید با صدای بلند همینو مبگقتین.بعدشم هیچچچچ واکنشی توی اینستا نشون ندین چون بچه گانس و شخصیتتون زیر سوال میره نکته بعدی اینکه اروم ازوم فلصله بگیرید و رفت و امدو کم کنید ....... و دلتم برای بچت نسوزه اون مادر باشعوری مثل شما داره براش کافیه

خیلیا دل سیاهی دارن همه رو مث خودتون نبینید

ببرش خونه بازی مهدکودک قحطی نیومده ک....

جاییک باعث اذیت ازار روح روانتونه نرین بنظرم حالا دیگه قهرم هستن بدتر

دوتا جاری بزرگترم بچشون همسن هستم و چن سال قهر بودن ولی همیشه بچهاشون باهم بودن میفرستادن خونه همدیگه عین برادرن هیچوقت بچه قاطی دعوا نکردن

ب نظرم اصلا واکنش نشون نده ک نقطعه ضعفتو بدونه
متاسفم براش ک انقد بچه بوده جاریت

قشنگ درک میکنم چی میگی.جاری کوچیکه من خیلی اخلاقای بدی داره شوهرم وبرادرشوهرم باهم بحث کرده بودن اون موقع ما دوتا واحد کنار هم زندگی میکردیم جاریم ب دخترش یاد داده بود زنعمو هیولاس باهاش حرف نزنی تورو میخوره بچه ۴ساله منو میدید فرار میکرد درحالی ک هیچوقت بهش حتی اخم هم نکرده بودم هروقت میریدمش لبخند میزدمش

بگو وقتی آدما بچه هارو وارد دنیای کثیف خودشون میکنن معلومه عقلو منطقشون در حد همون بچست .