و آخرین پارت داستان بارداری من
همه گذشت و گذشت و گذشت
تا رسیدم ب ۴۰ هفته
تموم سختی ها رو ب جون خریدم
تموم حرف ها رو شنیدم
تموم گریه ها رو کردم
تموم شب بیداری ها رو کشیدم
فقط و فقط بخاطر دو تا چیز
سر پا گذاشتن زندگیم و دخترم ک بسلامتی بیاد بغلم
درسته شوهرم کنارم تو سختی نیست
اما همین ک میبینه حالم بده میاد نازم رو میخره همین ک نگرانم میشه
همین ک پیشمه برام ی دنیا ارزش داره
الان همه پل ها رو کنار گذاشتم فقط مونده زایمان
ک بیام پارت زایمان و تجربه زایمان رو براتون بزارم
ازتون میخام فقط برام دعا کنید
مث خواهرتون شاید خیلیاتون جای مادرم باشید تو گهواره
ولی همتون برام عزیز هستید
تنها کسایی هستید ک همیشه کنارم بودن و باهاشون حرف زدم
الان فقط منتظر زایمانم هستم
درسته موجودی کارتم ۱۵۰ تومنه ولی برام مهم نیست
چون میدونم خدا باهامه
میدونم شوهرم الان موجودی کارتش کمتره از منه
میدونم چون زندگی سختی خودش رو داره
فقط میخام برام دعا کنید ک راحت زایمان کنم
یاعلی

۷ پاسخ

خواهرانه بهت میگم اگ خواستی شماره کارتت بده برات پول بریزم

انشالله به سلامتی زایمان کنی گلم نگران نباش این روزا هم‌میگزره اوایل زندگی همه مشکلات دارن همه سختی کشیدن هیچ کس بی مشکل نیس عزیزم هرکی میگه دروغ میگه... اوایل زندگی سختیای خودشو داره تا چشم بهم بزنی میگذره .... برات ارزوی حال خوب و ارامش دارم❤️

انشاالله زایمان راحتی داشته باشی خواهر بچت و سالم سلامت بگیری بغلت به منم حین زایمان دعا کن یادت نره ها منم زود ازدواج کردم ولی بعد ۸سال خدا چشمم روشن کرد یه بچه بهم داد با جون دل یه اسم برا پسرم انتخاب کردن جاری بد جنسم یه کاری کرد ما دیگه اونو نزاریم از حسادت میترکه تا وقتی تعیین جنسیت نرفته بودم خوب چون از اولش لکه بینی داشتم کاری نمیتونستم بکنم چند بار غذا آورد اومد پخت بعد تعیین جنسیت بچم از رو به اون رو شد همش حسادت میکنه به سیسمونی بچم که مامانم آورده حسادت میکنه عیب ایراد میزاره روشون که دخترونه هس یکی نیس بهش بگه به فرض دخترونه هس تو هیچ مادرت یه تیکه لباس هم برا بچت نخریده مامانم بیچاره از خودشون زدن برا من تو این‌ گرونی این همه سیسمونی خریدن

ان شاءالله بسلامتی زایمان کنی عزیزم.توکلت به خداباش😘

انشالله راحت زایمان کنی خدا بزرگه باور کن موجودی کارت من و شوهرم جفتمون صفر بود به خدا توکل کن

الهی عزیزم انشالله بچتو صحیح و سالم به دنیا بیاری انشالله با اومدن نی نی خدا بهتون رزق و روزی بده

بعد از هر سختی آسونی میاد عزیزم توکلت به خدا باشه من اینجا مشهد، میرم امام رضا برات دعا میکنم انشاالله مشکلاتت حل میشه نگران نباش

سوال های مرتبط

مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه روزهای ابتدایی تولد
ادامه ماجرای داستان بارداری من پارت ۳
......
دوستان اگه میخواید بگید بقیش رو بزارم
جواب آزمایش ی ماه طول می‌کشید تو این یک ماه هر روز گریه میگردم از بس استرس داشتم
همسرم همش بهم میگ فدا سرت مگ من بچه میخام
من تو رو بخاطر بچه نگرفتم
با اینکه همه بهم میگفتن ک همسرم بچه دوست داره ولی اون اصلا نشون نمی‌داد
تو این مدت ک جواب آزمایش باید می اومد هر هفته من سونو میدادم
همش استرس داشتم خدایی نکرده اتفاقی بیفته
کلا دختر استرسی هستم
گذشت و یک ماه تموم شد و روز جواب گرفتن رسید
هر روز زنگ میزدم آزمایشگاه ولی میگفتن فقط حضوری تا رسیدیم ب جواب آزمایش سکته کردم
ک خدا رو شکر مشکلی نبود و گفتن بچه سالمه
اون روز انگار دنیا رو بهم داده بودن
ولی هنوز ماجرا تموم نشده و اصل ماجرا تازه شروع شده
جواب رو گرفتیم و بر گشتیم ابادان
و خبر رو ب خانوادم دادم
خانوادم هم دعوا ک چرا باردار شدی چرا حواست نبود و.....
الان شوهرت کار نداره
هنوز زندگیت معلوم نیست .......
خلاصه خودتون بهتر میدونید دیگ خانواده ها چجورن
منم فقط گرفته بودم ب گریه کلا افسرده شده بودم
چون واقعا ن بیمه داشتیم ن هزینه دوا دکتر
اصلا مونده بودم چیکار کنم چشم باز کردم دیدم ازدواج کردم بعدش دیدم باردارم شوکه شده بودم
سپردم ب بالایی و دیگ میدونستم قراره از این ب بعد همش سختی بیاد سراغم
......
مامان رایا مامان رایا ۲ ماهگی
این هشت ماهی که استراحت مطلق بودمو برام بخوبی و خوشی گذشت و ماه 9هم بسلامتی داره میگذره الهی شکر بابت همچی من تو این 9ماه بارداری واقعا اذیت شدم ولی کم نیوردم و بخاطر بچم تحمل کردم این سختیا و استراحت مطلق بودنو واقعا روزای سختی بود واسم همش تو خونه بودم اصلا هیجا نرفتم همش دراز کش بودم یا رو پهلو چپ یا رو پهلو راست دیگه تموم پهلوهام سیاه شدن و واقعا بدنم خشک خشک بود در روز فقط شاید ده دقیقه بلند میشدم اصلا بلند نمیشدم از ترس و تجربه ی اول بارداریمم ک بود واقعا میترسیدم بلند بشم همه ی کارا رو دوش شوهرم بنده خدا بود خدا ازش راضی باشه این 9ماه با من کلی سختی کشید بنده خدا یه هفته سر کار یه هفته خونه پیش من همش غذا ظرف جارو کارا خونه خرید. و مهم تر از همه شنیدن غُرغُرای من تو بارداری واقعا بد اخلاق شدم.یه هفته ی ک شوهرم نبود مادرشوهرم.بنده خدا.و پدر و مادرم و داداشام از شهرستان میومدن پیشم خدا از همشون راضی باشه انشاالله بتونم جبران کنم این همه خوبیشونوخلاصه این هشت ماهی ک گذشت من همش تو خونه فقط دو هفته یا سه هفته یبار برا دکتر میرفتم و بعد دکترم میومدم خونه حتی این هشت ماه رنگ بازارو به چشم ندیدم.خونه بابام نرفتم خونه مادرشوهرم اینا هم ک تو ی خیابون هستیمم نرفتم فقط و فقط بخاطر نینیم همچیو تحمل کردم و همشم با توکل بخدا بوده خدایا صد هزار مرتبه شکر تو تنهاییام همش با خدا دردو دل میکردم و واقعا انرژی خوبی بهم منتقل میشد خدا رو همیشه کنارم حس میکنم تو لحظه لحظه زندگیم بوده هست و خواهد بود.
مامان نیلدا مامان نیلدا ۲ ماهگی