دخترم از روی تاب افتاد😭😭 از یک متر و نیم فاصله تا زمین زنگ زدم آمبولانس گفت چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه مواظبش باشین اگه بالا آورد یا بی حال بود ببرین دکتر
جیگرم کباب شد خودم کم دلم خونه باز شوهرم و خانوادش افتادن به جونم که چرا مراقبش نبودی
مگه من خودم خواستم بیفته اتفاقه دیگه همه بچه ها آسیب میبینن خودم لیوان دستم بوده بچگی‌ام خوردم زمین شیشه رفته تو دستم رگم پاره شده شوهرم دماغش بخیه خورده بچگیاش افتاده زمین برادر شوهرم هم از بالای کوه افتاده سرش شکسته پدر شوهرم اینقدر غر زد که مگه چیکار داری تو خونه غیر از بچه نگه داشتن مگه چیکار میکردی که افتاده منم گفتن خیلی ببخشید سجاد که از رو کوه افتاد شما کجا بودی میگه سجاد رو پای خودش بوده ۶سالش بوده منم گفتم فرقی ندارد بچه بچس دیگه من یه ثانیه رفتم تا تو آشپزخونه همون لحظه افتاده مگه میشه 24ساعت رو سر بچه باشی و مراقب باشید الآنم خودم بیشتر از شما دلم خونه شما دیگه نمک رو زخمم نباشین
چیکار کنم به نظرتون؟😞

۱۰ پاسخ

اینجوری شده به نظرتون ردش میمونه؟
چی بزنم زودتر خوب بشه و ردش نمونه؟

تصویر

هیچی نیس عزیزم نترس یبار دختر من سرش رو محکم کوبید به در فلزی باد کرد قد گردو همون لحظه روغن نباتی زدم به سرش سر ده دقیقه قرمز و ورمش خوابید خوب شد بچه ست دیگه تا نیوفته زمین که بزرگ نمیشه

سرش هم قرمز شده بچه ام

دمت گررررم ک جوابشونو دادی...حالا صدقه بده حواست ب علائم باشه

پسر منم دیشب به پشت افتاد نشسته بود رو سرامیک ورم و قرمز. نکرد یه ساعت بعدش شیرش دادم درحد چند قطره پنیرک اورد بالا امروز ساعتا چهار باز شیرش دادم قبلشم غذا با یکم پنیرک اورد بالا نمبدونم پنیرک خطرناکه یا نه

برین بهشون والام ب خدا ب اونا چ
شب نخوابیش برا تو اه
نظر دادنش اونا

عزیزم تابش تو خونه بوده؟؟؟

ببخشید چقد💩گوخورن،عیب خودشون عیب نیس واسه بقیه بده ،کودوم مادر راضیه بچش اذیت بشه فقط زر میزنن دیگه میخان دهنشون خالی نمونه

محل نزار هیچ کس بیشتر از مادر اذیت نمیشه انشالله کاریش نمیشه گلم

دایه های مهربان تر از مادرن
مادر خیلی بدبخته هرچی بشه اخر سرمادر خرد میش ک مادر نبود بچش نگه داره و....😒😒وگرن هیچ کس اندازه مادر دلش نمیسوزه

سوال های مرتبط

مامان بهراد و برسا مامان بهراد و برسا ۴ سالگی
مامانا شما هم مثل من دیگه مثل قبل حوصله اطرافیان تون رو ندارید.
مامانایی که دو یا چند تا بچه کوچیک دارن میدونن چقدر سخته.
مسئولیت دوتا بچه کارای خونه نگرانی و دغدغه ها خدا میدونه من یه ثانیه هم برا خودم وقت ندارم.
این وسط مامانم هم قفلی میزنه رو یه چیزی روانم بهم میریزه.
مثلا چند وقت پیش گفت نمیخوای برسا رو ختنه کنی گفتم حقوق شوهرم رو بدن ختنه میکنیم یه هفته هر روز زنگ میزد برسا رو کی ختنه میکنید؟
تصمیم گرفتید ختنه کنید؟
حقوق شوهرتو دادن بچه رو ختنه کنید؟
آخرش گفتم منکه یک هفته است میگم میخواییم ختنه کنیم مگه دست منه که حقوق ندادن.
ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم.
بخدا منم آدمم خودم به اندازه کافی فشار روم هست
یا امروز بهش گفتم بهراد میره تو حیاط با بچه های ساختمان مون بازی ولی دیگه نمیزارم بره بعضیا شون بی ادبن گفت دعواشون کن که نیان دنبالش.
تا آلان سه بار زنگ زده میگه بچه ها رو دعوا کردی؟
جدی باهاشون دعوا کن
آخرش دوباره گفتم مگه بیکارم بشینم دم در هر میاد دعواش کنم.
میدونم اونم مادره
از من بیشتر زحمت ما رو کشیده.
خودم عذاب وجدان میگیرم
ولی بخدا منم آدمم
مغزم دیگه نمیکشه چی بگم بهش.
مامان مهدی مامان مهدی ۷ ماهگی
من چقد نق مق میشنوم از اینکه چرا شبر خودتو بهش نمیدی
خب میگم شیر ندارم بدم نه حتما بهش ندادی بهش سینتو ندادی تا بمکه گفتم شیر نیست اخه گریه میکنه گشنشه چرا بچمو اذیت کنم
میگه مادرای امروزی همینن داری بچمو گول میزنی گناه داره داری گناه میکنی حیف بچه نیست ؟تو راحتی خودت میخوای
میخواستم جوابش بدم هیچی نگفتم بعد پدر شوهرم گفت چرا حرف سرت نمیشه تو ،چیکارش داری هر شیری میخوره بخوره باز گفت نهههه بچم‌گناه داره خودش که نمیدونه مادرش داره گولش میزنه داشتم حرص میخوردم که شوهرم گفت مامان اصلا شیر نداره بچمم گشنش میشه گفت من میدونم که بهش سینشو نداده فکر راحتی خودشه فکر بچه نیست ک اینبار تا دهن باز کردم بگم به خودم مربوطه برادر شوهرم گفت بتوچه میخواد شیر خودش بده میخواد شیر خشک بده بچه خودشه بچه تو هم نیست هی میگی بچم‌بچم خودش میدونه چیکار کنه باز میخواسن بگه پدر شوهرم گفت بسه دیگه به منم گفت پاسو پاشو برو خونه مامانت بهتره شوهرم گفت اره پاشو منم دیکع وسایلم جمع کردم رفتم
خداروشکر حداقل اینا جوابش دادن و الی الان من از حرص خوردن سکته کرده بودم
مامان یکی یه دونه مامان یکی یه دونه ۷ ماهگی
حالم وحشتناک بده از خودم بدم میاد دیگع کم اوردم بریدم
از یه طرف از دست خانواده شوهر از یه طرف از دست خودم
دیروز هی زنگ زدن بیا بیا رفتم هرکدوم میخواستن یه چیز به خورد بچه بدن با زور و التماس نمیذاشتم
مادر شوهرم می‌برد آشپزخونه همش استرس که داره چیزی بهش میده
اخر سرم چندتا زرد الو داد خورد امشب نابودم کرد از دیشب تا همین الان گریه گریه مغزم داره می ترکه
از یه طرفم وقتی خونه بهم ریخته باشه عصبی میشم دیگه کنترل مو از دست میدم شوهرمم هیچ کمک نمیکنه فقط غر میزنه
الان سینک پر ظرف خیلی کار دارم اما بچم نمیذاره مغزم داره می ترکه به زور شیاف اروم شدم یکم
انقد اذیتم کرد شوهرم حتی جاشو جدا کرده صدا بچه اذیتش نکنه فقط برا بازی و خنده میخوادش انگار تمام سختی و مسئولیت افتاده گردن ‌من تنهایی
الان از شدت عصبانیت داد زدم رو پسرم خودمم زدم زیر گریه چشاش اشکی شد گرفت خوابید
خیلی حالم بده از خودم بدم میاد دیگه زیر بار مشکلات هیچ اعصاب برام نمونده تمام اطرافیان فقط برا خنده بچه رو می‌خوان اما اصلا کمکم نمیکنن فقط هی میگن بچه رو بیار بچه رو بیار
نمیدونم چیکار کنم از این بی اعصابی
دلم میخواد خودمو بکشم چنان گریه کردم